-
630
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:40
یه روز خوب میاد که ما همو ببوسیم! + از میان همینطوری های روزانه
-
629 - بوسیدن ...
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:37
زن/مرد خوب کیست؟ کسی که بوسیدن بداند ... خلاص!
-
628
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:36
تنهایی شاید سیبی ست مانده بر دورترین شاخه ... ای لیا
-
627
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:34
اتوبوس میرود بوی تو را می برد ... ای لیا
-
626
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:34
زیبایی یک زن چهارانگشت پایینتر از لاله گوشش رخ میدهد، جایی بالاتر از ترقوه اش ... + از میان همینطوری های روزانه
-
625
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:33
عاشقی به وقت زیباتر شدن زنی زیر باران وقتی آب از میان موهایش می چکد ... ای لیا
-
624
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:33
بانو جان! برای عصر جمعه ات یک استکان چای و یک بغل که تنگ بفشارد بودنت را ... ای لیا
-
623 - سارا
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:31
یک کیلو سیب زمینی رو پوست کندم ُ به شیوه خاص خودم سرخ و طلائی کردم و آوردم بشینم با دختری بخوریم! من تند تند میخورم، سارا دست منو می گیره میگه : قبول نیست، من باید ده تا بخورم بعد تو بخوری! چندتا چندتا می خوره، دست منو هنوز گرفته که نخورم، با دست چپم شروع میکنم به خوردن، میگه : بابا! من کوچولوئم، من باید بیشتر بخورم!...
-
622 - پدر
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:30
خسته می آمد و این وسط می فهمید ما هم در طول روز یک غلطی کرده ایم (که با معیارهای امروزی واقعن هم غلط بوده. مثلن با سنگ زده ایم سر "اسد یومورتا" پسر همسایه پشتی را شکسته ایم) کمربند را می کشیدُ حالا نزن و کی بزن. خسته میشد. صبح قبل خروس خوان میرفت و بوق سگ برمیگشت تا بچه هایش درس بخوانند، روزی مهندس و دکتر...
-
621 - انحراف ..
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:29
یه انحرافی تو زندگی هممون هست در حدود یک درجه و سی و سه دقیقه و چهل هشت ثانیه. مثلن من قرار بود الان تو تیم ردبول نشسته باشم پشت فرمون، پیست ابوظبی دور آخر رو بزنم و برسم به اون شیشه شامپاین گندهه! درشو باز کنم بپاشم رو اون دو تا داف مکش مرگ ما کنار سکو! الان نشستم با زیرشلواری راه راه، پامو جمع کردم رو صندلی، شبیه...
-
621 - چشمهایت
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:25
چشمهایت مرکز ثقل دوست داشتن ... خیره نگاه کن مرا. ای لیا
-
620
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:24
چشمهایش مانده است در پس خاطره ای ... گاه یادآوری میشود، درد می پیچد در جان کلمات. ای لیا
-
619
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:24
عاشق میشوید، حداقل عاشق رفتار آدمها نشوید. آدمها گاهی حالشان خوب است، گاهی بد. رفتارشان متاثر از حالشان است. عاشق افکارشان شوید. افکار حتی در بدترین حال آدمها هم تغییر نمیکند ... + از میان همینطوری های روزانه
-
618
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:23
شاید اینطوریم: تعریف های بی پایان و بیهوده رودرو و حرف های نیش دار و تلخ پشت سر ...
-
617
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:22
-الان چکار کنیم؟ جوابی نمی آید، نگاه میکند به جای خالی مرد روی کاناپه!
-
616 - اتوبوسرانی
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:21
اتوبوسرانی تهرانو حومه نوشت توی میدان هفت تیر سوار اتوبوس های آرباشهر میشوم، سرم را می گذارم کنار شیشه، دو دقیقه بعد می رسیم آریاشهر! یکی میزند روی شانه ام: آقا آخرشه! هاج و واج اطراف را نگاه میکنم. "آخر کجا!" "آخر فیلمه، پاشو! سینما تعطیله!" سر می چرخانم، توی اتوبوسم، کسی نیست، راننده ایستاده است...
-
615 - من شاعر نیستم
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:20
I'm not a poet or a writer, i'm an engineer ... من نه شاعرم نه نویسنده، هرجا هم پرسیده اند چکاره ای گفته ام : کارشناس مکانیک. بعد مثلن پرسیده است : مهندسی مکانیک؟ سرم را تکان داده ام. نانم را از راه دیگری در می آورم. نوشتن برای من تفریح است. استعداد دارم؟! نمیدانم. برخی تان فکر میکنید دارم و بارها هم گفته اید که چرا...
-
614 - گیسو ...
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:19
انگار گیسو داده ای بر باد، تهران شده است حالی به حالی! ای لیا
-
613
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:19
خسته ام چونان پیرزنی که بزور از اینسوی خیابان برده اندش آنسوی خیابان! + از میان همینطوری های روزانه
-
612 - دختر بندر
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:58
بندرعباس گرم است. شرجی طور! چشم میگردانم دختر بندر را پیدا کنم، نیست، عرق از پیشانی ام میچکد، از بین عینک و بینی می ریزد روی تیشرت قهوه ای رنگ. راننده میرسد. شصت کیلومتر بعد از بندرعباس، نرسیده به دوراهی میناب توی پمپ بنزین، دختر بندر نشسته است زیر سایه ... نقاب به صورت دارد. چشمهایش شرجی را می شکافد، میرسد به شیشه...
-
611 - سارا
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:55
این مطلب ممکن است بدآموزی داشته باشد. نشسته ام به یک جائی توی خانه خیره شده ام، به همه چیز و هیچ چیز همزمان فکر میکنم. سارا از اتاقش میدود بیرون و می نشیند روی پاهایم، دست می اندازد دور گردنم :" بابا من میخوام پسر بشم!" :| "چرا بابا؟" "پسرا زورشون بیشتره، امروز ماهان تو مهد نذاشت من سوار تاب...
-
610
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:54
آدم است دیگر گاه دلش تنگ صدایی ست که نامش را صدا میزند ... + از میان همینطوری های روزانه
-
609
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:53
زندگی چیزی ست شبیه خنده های زنی در میان ازدحام ایستگاه اتوبوس وقتی مردی شاید دارد از آنطرف خط قربان صدقه اش میرود لابد! + از میان همینطوری های روزانه
-
608
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:53
مذهبی هارو مسخره میکنه که اینا عقب مونده و خرافاتی هستن بعد خودش میره پیش جادوگر و رمال و کف بین، ایضن فال قهوه! خیلی هم مدرن و امروزی!
-
607
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:52
روز کارگر مبارک من خودمو کارگر میدونم، روز پدر مبارک ایشالا که پدر خوبی هم باشم روز مرد هم مبارک مرد بودن یه صفته، از هر جنسیتی میتونی مرد باشی.
-
606 - روز معلم مبارک ...
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:51
دبیر شیمی سال سوم از آن بی اعصاب ها بود. درس دادن توی جنوب شهر آنهم دبیرستان با آن جانورهایی که اسمشان دانش آموز است، از منطق خاصی پیروی نمیکند. نظام قدیم بودن هم مزید علت بود. پرت نشویم از داستان، از آن بی اعصاب هایی که هم زدن بلد بود هم توی نمره دادن آسفالت میکرد. تنها حسن دبیرستانی بودن آنروزها این بود که برای...
-
605 - پدر
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:50
برادرم از پنجره پرید و فرار کرد، مرا بین پنجره و آسمان قاپ زد، چندتایی پس گردنی زد و سرآخر بست به درخت خرمالوی توی حیاط. نصف روز! هان! عجیب است؟ یک صدم این رفتار در حال حاضر از نظر خیلی هاتان جنایت جنگی ست ولی حالا که فکر میکنم می بینم خودم هم مقصر بوده ام، کتک زیاد خورده ام، از انواع و اقسامش، ولی هنوز هم منتظرم گاهی...
-
604 - اردیبهشت
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:49
اردی بهشت جان است ... خیره میشوم از پنجره به زنی که لباس نرم و نازکی دارد و گاه باد میزند از بین شال و موهایش و خنکی باریکی را میرساند به میان گونه ها و لبهایش. اردی بهشت جان است. + از میان همینطوری های روزانه
-
603
دوشنبه 31 فروردین 1394 21:06
آخرین خط شعر طنابی شد و دختری را حلق آویز کرد ... ای لیا
-
602
دوشنبه 31 فروردین 1394 21:05
تو کیستی؟ می شناسی مرا؟ اهل احساس لطیف باران کنار دیوار گلی ِ خاطره ای تنها پیچیده در بوی بهار نارنح جا مانده در میان ِ خالی کوچه های خواب خورشید. وتنها بوی نسیمی که می چکید از گیسوی باد، می ریخت خیال ماه روی دستان شعری که دیروز ریخته بود روی پیاده روی خیالی خام ، از زنبیل پیرزنی که شعر به شرط چاقو می خرید. و پنجره ای...