-
571
یکشنبه 16 فروردین 1394 16:42
ایمان شکی بود که پی مستی ِ شراب چشمت در محراب ابرویت به یقین نشست. ای لیا
-
570
جمعه 14 فروردین 1394 12:51
چشم به چه کار می آید اگر باران بیاید و تو نباشی و من رقص تو را زیر بارش ابدیت به نگاهی ننشینم. ای لیا رشت - تیر 80
-
569
جمعه 14 فروردین 1394 12:50
ترس من این است که در گمنامی ِ بهار نارنجی آویخته از دیوار خاطره ها پنهان شوی و من جنگل باران زده ی چشمت را نبینم. ای لیا رشت - مهرماه 1380
-
568
جمعه 14 فروردین 1394 12:48
کلمه زیر دندان شاعر قـــــِـرچی کرد ، و لکــــه ای شعر روی لباس شب زنی ریخت ... ای لیا
-
567
پنجشنبه 13 فروردین 1394 19:10
روزی که آمدن بهانه ای نداشت رفتن تنها دلیل زندگی بود ...
-
566
پنجشنبه 13 فروردین 1394 19:09
برای زندگی کردن اگر دلیلی نداری برای مردن باید بهانه ی خوبی داشته باشی ...
-
565
پنجشنبه 13 فروردین 1394 19:08
یکی بود و ... روزی آمد که یکی نبود. ای لیا
-
564
پنجشنبه 13 فروردین 1394 19:07
طعم نگاهت ، لذت خاطره ی بعد از ظهری ست ، که پی خواب بی دعوت خورشید روی لبانم ، روزه ای بی سحری را به افطار نشستی. ای لیا
-
563
چهارشنبه 12 فروردین 1394 13:28
آخرین بار یادم نیست کِی گریه کردم. گمانم محرم چهار سال پیش بود.اسد رفته بود زیر علم و یک یا ابوالفضل گفت و پاشو ستون کرد . من و سعید کنار جدول نشسته بودیم .یک لحظه احساس کردم اسد نتوانست علم را بکشد روی سینه اش ، فقط شنیدم که آرام دارد می گوید : یا ابالفضل قربون اون دستای بریده ات ، نذار این علمت از دست یک بدبختی مثل...
-
562
چهارشنبه 12 فروردین 1394 13:26
بشریت پدر بشریت را به مذبح فلسفه می بَرد تاریخ دوباره می میرد کودکی خون آلود نشسته با چاقوی منطق پوست عرفان نظری را می درد. دیالکتیک در کوچه های هرمنوتیک عاشق نگاه دختری نقاش شد که صورت اگزیستانسیالیسم را بر بومی از جنس سوررئالیسم می پاشید. نیچه سرفه ای کرد کامو ، سیگارش را که آتش زد راسل و سارتر هنوز به دنبال نان...
-
561 - زندگی گاو و خری.
چهارشنبه 12 فروردین 1394 13:24
در زندگی گاو زیاد است ... گاو سرش را می اندازد پائین و می آید ، فقط باید از جلوی راهش بروی کنار ... اما ... در زندگی خر زیاد نیست ... کاریش هم نمی شود کرد ، هستند و باید بسازی و فقط سعی کن کمتر جفتک بخوری! در ضمن تا یادم نرفته .... همین نقشهای بالا را هم ما برای برخی داریم ، فقط چون همیشه حق با ماست یادمان می رود!
-
560 - عشق و منطق!
سهشنبه 11 فروردین 1394 23:30
عشق بی سامان عشق است... عشقی که به معشوق ختم شود می شود عادات روزمره ... می شود دویدن برای پرداخت قبض گاز و ... معشوق باید آن بالا نشسته باشد ... فرهاد وار کلنگ بزنی ... مجنون وار سرکارت بگذارند ... هیچ یک سانتی متر هم جلو نروی. فقط دست نیاز تو و دامان او ، همان یار نشسته بر ثریا که دیوارت هم همیشه تا آنجا کج خواهد...
-
559
سهشنبه 11 فروردین 1394 23:29
دوست داشتن ، طعم دارد بو دارد می شود لمسش کرد. و همه اینها زمانی ست که تو دیگر نیستی. ای لیا
-
558 - یک جای زندگی دارد باد می دهد ...
جمعه 7 فروردین 1394 19:00
فشار ِ خاطره ها افتاده است. یحتمل ، یک جای زندگی دارد باد می دهد ... + از میان همینطوری های روزانه
-
557
جمعه 7 فروردین 1394 18:59
بوسه ای لابلای سکوت خاطره ای غرق می شود و زنی که میانه چشمهای مردی جوانه می زند. ای لیا
-
556
پنجشنبه 6 فروردین 1394 20:16
مَنی که تند تند می نویسم و تویی که نخوانده ، می بندی! ای لیا
-
555
پنجشنبه 6 فروردین 1394 20:15
تنهاترین آدم روی زمین هم دارد جایی به چشمان تو فکر می کند ... ای لیا
-
554
پنجشنبه 6 فروردین 1394 20:14
باران می بندد چتر خاطره تنهائی را ... ای لیا
-
553
چهارشنبه 5 فروردین 1394 19:37
شانه ی هیچ کس آشنایی تو را ندارد فقط گاهی سرم را آزار می دهد. خاطره ها می ریزند روی تار موهایم روی خیسی خنده هایم سرازیر می شود خیال. نگرانم که شاید شانه ای نماند پایان این فصلِ خشکسالی ِ دوست داشتن ها. ای لیا
-
552 - گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید.
چهارشنبه 5 فروردین 1394 19:35
سهراب می ریزد روی صدای خسرو : "گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید. شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت." تنهایی ، آن هم شب باشد ... خاطره ای هم نباشد، خیال تو هم نباشد ... می نشینم روی نسیم گاه بگاه ریخته از درز پنجره ی نگاه تو . زندگی جریان دارد ، میرود حتی اگر تو دستش را نگیری ... "عبور مگس...
-
551
چهارشنبه 5 فروردین 1394 19:33
میخندم و گریه میکنم این بین گاهی هم زندگی میکنم. ای لیا
-
550 - روی سگ!
دوشنبه 3 فروردین 1394 10:03
یک امـــــروز آن روی سگــــم بالاست ، تمام شهر اســــــتخوان چال می کنند ... ای لیا
-
549 - مرض قند!
دوشنبه 3 فروردین 1394 10:02
این هر شب یکی دیگر از همان یک شب به چیزی فکر می کنم که من نیستم ، تویی پیچیده در خاطره ی هر شب. و شیرین هم هست مرض قند گرفته اند همه ی خاطرات تو! ای لیا
-
548
دوشنبه 3 فروردین 1394 09:58
در این شهر هنوز زنی هست که گونه هایش بوی عاشقانه های مردی بدهد. ای لیا
-
547 - عشق ابدی
یکشنبه 2 فروردین 1394 11:41
عشق اگر ابدی نبود، به من و تو نمیرسید ...
-
546
یکشنبه 2 فروردین 1394 11:40
عشق گاهی میشود یک چای دو نفره، و خیره شدن در چشمهایش. ای لیا
-
545 - شینیون!
یکشنبه 2 فروردین 1394 11:40
یک شینیون کوچک و جمع و جور، یاد همسر دکتر ارنست افتادم، باد زده بود زیر شال زن، توی میدان ونک ... + از میان همینطوری های روزانه
-
544
یکشنبه 2 فروردین 1394 11:39
گفت :"میشود عاشق زنهای متعددی شد؟" لیوان دمنوش بهارنارنج و الباقی مخلفات را گذاشتم روی میز، نگاه کردم به زنی که متصدی کافه بود،تکیه داده بودم به صندلی، دست راستم توی جیبم بود! "عاشق؟ نه! دوست داشتن شاید!" "چه فرقی دارن مگه؟" "در عشق تعلق پیدا میکنی، هم به او هم به خودت ولی دوست داشتن...
-
543 - آغوشی تنها
شنبه 1 فروردین 1394 11:42
به این می اندیشم که چرا من تنها نشسته ام و آغوش تو هم تنهاست! ای لیا
-
542 - عید مبارک ...
جمعه 29 اسفند 1393 18:26
آن زمانهای جنگ، عید حال و هوای دیگری داشت. عید برای من مترادف بود با جاده شمال. پدر دو سه روزی مانده به عید باربند چادری وانت پیکان گوجه ای رنگش را سوار میکرد و آن برزنت زمخت را هم می کشید رویش، میشد شبیه این چادرهای صحرائی، یک پنجره کوچک پلاستیکی هم داشت، ما خواهر برادرها سر نشستن کنار آن پنجره کوچک دعوایمان میشد،...