-
511
شنبه 23 اسفند 1393 21:23
از شور و حال جهان ما را به قدر طعم گیسویت بس! ای لیا
-
510 - عاشقم من، عاشقی بی قرارم ...
شنبه 23 اسفند 1393 21:22
دست میکنم در خاطرات. آن روز خاص را بیرون میکشم. پرت میکنم روی کاناپه. آنروزها هنوز سیگار میکشیدم. باران هم می بارد. از ته خیابان می آید. چتر ندارد. مثل همیشه، مثل خودم، شبیه همه ی ادمهایی که چتر ندارند. چشمهایش جای خاصی را دنبال نمیکند. انگار که دارد قدمهایش را میشمارد چشمهایش روی زمین است. می آید نزدیکتر، از درون من...
-
509
شنبه 23 اسفند 1393 21:22
در هر جابجایی بخشی از خودمان را جا میگذاریم و در هر خانه تکانی بخشی از خودمان را دور میریزیم. سخت نگیریم ... زندگی جا گذاشتنها و دور ریختن هاست. تازه باشیم همیشه. عادت هایمان تکراری نشوند. + از میان همینطوری های روزانه
-
508
شنبه 23 اسفند 1393 21:21
تجربه من میگه تو رابطه باید یکی سنگ باشه یکی گِل . هرچندوقت یکبار هم جاهاشونو عوض کنن. اگر همدیگرو دوست دارید تو دوست داشتن خست به خرج ندید. دنبال مقصر تو جریانات و وقایع نگردید. اینکه ممکنه با انعطاف شما طرف پررو بشه. اینکه چرا من برم جلو اون بیاد!! اگر رابطه ای که توش میرید ارزش داره باید فداکاری هم کنید. تحمل کنید....
-
507
شنبه 23 اسفند 1393 21:19
نامبرده هرکاری میکرد هی نمیشد!
-
506 - عشق چیست؟
شنبه 23 اسفند 1393 21:14
عشق راه رفتن روی ابرها نیست. عشق راه رفتن زیر ابرهاست. روی آسفالت خیابان. کشیده خوردن از واقعیت های زندگی و پا پس نذاشتن. عاشقی ادعا نیست، عاشقی تو انتزاع به وجود میاد و تو عمل و در سختی ها حقیقت پیدا میکنه. + از میان همینطوری های روزانه
-
505
شنبه 23 اسفند 1393 21:12
گاه برجانی، هرچند تا ابد در جانی ... ای لیا
-
504
شنبه 23 اسفند 1393 21:11
زن به مرد می گوید: اگه با من ازدواج نمیکردی هیچ پُخی نمیشدی، من آدمت کردم! سطح زندگی خانوادگی زن و مرد تفاوت فاحشی دارد، زن از طبقه متمول و مرد از طبقه متوسط. زن لای زرورق بزرگ شده است و مرد گاهی در شداید روزگار گرفتار. مرد می گوید: تو دلم موند بهم بگه دوستت دارم! وقتی میبیند تعجب کرده ام می گوید: حتی برای اشتباهاتش...
-
503 - عروس بی سر
جمعه 22 اسفند 1393 19:02
نصیر یک بند فحش می داد. از جلوی در باغ دیگه دنبالمون نکرد. از همونجا از خجالت همه ی اعضای مونث فامیلمون در اومد. یکی از حسن های مرد بودن بودن همینه. نهایتن می خواد به ماتحتت گیر بده. به جای دیگه ات کاری نداره. نصیر توی باغِ نزدیک گمرک زندگی می کرد. باغ هم که نه چند تا دارو درخت مثل خود نصیر عنقریب رو به موت. نصیر برای...
-
502
جمعه 22 اسفند 1393 19:01
میان خطوط نامه ای ورق می خورَد ، و فکر می کند به روزی که آغوشی بود صدای قلبی را روی سینه ای می شنید. و دستی که بین موهایش نوازش می شد بوسه می شد خنده می شد، و گاهی درد می شد ، می ریخت روی خیال نازک ذهنی خام. ای لیا
-
501
جمعه 22 اسفند 1393 18:58
کم کم دارد یادم می رود که روسری تو کجا جا مانده است جایی بین مرز شالیزارهای کودکی و خیال جایی که پسری بر پشت باران می نشست می ریخت روی صورت سبز شالیزار . زنی خاطره نشا می کرد دختری بر پوست خورشید روغن ِ داستانی نانوشته می مالید. راهی می رفت بین همه ی خواب درخت میان تنهایی شالیزاری روی نگاه سبز شاخه ای وامانده از لمس...
-
500
شنبه 16 اسفند 1393 22:37
کار شاعر همین است جامه از تن کلمات بزداید ... ای لیا
-
499 - جنوب تنت!
شنبه 16 اسفند 1393 22:37
باد از سمت شمال گیسوانت میوزد از شمال شرق تنت به جنوب غرب تنت دست برده است باد در گندمزاری از طعم خیال در پس بلندی های سینه ات من وامانده ام من ... من در جنوب تنت در میانه ی نبردی ناگزیر آخرین گلوله را هم شلیک میکنم تشنه به انتظار اسیر شاید ... باد هنوز از سمت شمال گیسوانت میوزد. ای لیا
-
498 - تکیه گاه
شنبه 16 اسفند 1393 22:36
+ منم حق دارم خسته بشم؟ - نه! + ای بابا! چرا خب؟ - تکیه گاه نباس خسته بشه! smile emoticon و تکیه گاه علی رغم رسیدن به خستگی و از هم گسستگی و از هم پاره شدگی! هنوز دارد ادامه میدهد!
-
497
شنبه 16 اسفند 1393 22:35
گاه آدمی در هیاهوی "دوستت دارم" ها جان میدهد! ای لیا
-
496 - مردی با پیژامه راه راه!
شنبه 16 اسفند 1393 22:35
به زن اول پیغام میدهد، برای زن دوم بوسه ای میفرستد، زن سوم را در رستوران ملاقات میکند، زن چهارم را در راه برگشت از رستوران به کافه می برد، زن پنجم را از دسترس خارج میکند، زن ششم را ... شب پیژامه راه راهش را می پوشد و می نشیند پشت مانیتور، لیوان چای را برمیدارد و به قربان صدقه رفتنها نگاه مکیند! دست میکند کلاه گیس را...
-
495 - مردی با اسب سفید بالدار!
شنبه 16 اسفند 1393 22:33
مردی که قرار بود با اسب سفید بیاید متاسفانه رفت زیر تریلی! علی الحساب از بین همونائی که خوابوندی تو خیارشور یکی رو بکش بیرون و یه گوشه چشمی نشونش بده بدبخت بیچاره رو!!
-
494
شنبه 16 اسفند 1393 22:32
زن عاشق شد برداشت همه ی رشته های عادت را سوزاند! ای لیا
-
493 - به بهانه سی و چندسالگی یک دوست
شنبه 16 اسفند 1393 22:32
پس از یک پیاده روی طولانی، میرسی به یک نهر آب، زیر سایه درخت کنار نهر دراز میکشی. پاهایت را فرو میکنی در آب. خنکی از روی سنگ ریزه های داخل آب میدود و می آید بالاتر و میرسد به قفسه سینه ات و کم کم می نشیند روی گونه هایت. لبخندی نمیدانم از کجا پیدایش میشود و خودش را آویزان لبهایت میکند. باریکه های نور از لابلای شاخ و...
-
492
شنبه 16 اسفند 1393 22:30
تو را دوست دارم به عادتهایمان قسم! ای لیا
-
491 - نوشتن برای نوشتن!
شنبه 16 اسفند 1393 22:29
برای نوشتن باید ابتدا اولین کلمه را نوشت! از من حقیر می پرسند چطور میشود نوشت؟ من هم اینطرف و آنطرف را نگاه میکنم و می گویم: با منی؟ بعد که مطمئن شدم کسی غیر از من آنجا نیست بالاجبار پاسخ میدهم: برای نوشتن، باید شروع به نوشتن کرد، همراه خواندن! یعنی برای بدست آوردن دایره لغات وسیع باید خواند، از همه مدل رمان و داستان...
-
490
شنبه 16 اسفند 1393 22:29
در خیابان لابلای طعم هایی که دهان به دهان می چرخند، طعم گیسوی تو را فقط بر لب های باد میشود بویید! ای لیا
-
489
شنبه 16 اسفند 1393 22:28
اصل زندگی همانیست که در رویاهایت رخ میدهد ... جایی در مدار چهل و نمیدانم چند درجه جنوب غربی! ای لیا
-
488 - جوگندمی!
شنبه 16 اسفند 1393 22:27
ایشان در ادامه فرمودند: البته که جذابیت در مردان ذاتی ست! مخصوصن اونایی که موی جوگندمی و ته ریش جوگندمی دارن! خلاصه اینکه آتلیه و فوتوشاپ هم نیاز ندارن ...
-
487 - سایز هفتادوپنج!
شنبه 16 اسفند 1393 22:27
همسایه آنقدر بر همسایه حق دارد که ممکن است لباس زیر نمره هفتادو پنج صورتی رنگش را باد بیاورد و بیاندازد توی حیاط شما! این باد چه خاطراتی را که در دل خود نهان ندارد ...هیهات!
-
486
شنبه 16 اسفند 1393 22:25
اندکی از تو، اندکی از خیال، بیدار نشوم ... ای لیا
-
485 - آغوش خیالی
شنبه 16 اسفند 1393 22:25
- نمیشود کسی را خیالی در آغوش گرفت. + بستگی دارد اینطور حس آدم تغییر کند یا نه. اگر تغییر کند چه باک. حال خوب گاهی در خیال حادث میشود. گاه در آغوشی خیالی. گاه در مرز باریک خیال و واقعیت... + از میان همینطوری های روزانه
-
484 - زن
شنبه 16 اسفند 1393 22:24
زن احساسی ست به باریکی خیال به پهنای زندگی ... ای لیا
-
483 - اتویوسرانی تهرانوحومه نوشت!
شنبه 16 اسفند 1393 22:23
پس از سالها محل کارم از حوالی ونک به حوالی هفت تیر تغییر یافت و امکان بردن ماشبن هم نامیسر به داخل طرح! بالاجبار اتوبوس سوار شده ام. بعد از این هرازگاهی چیز جالبی رخ بدهد مینویسم این را علی الحساب داشته باشید. پس از کلی پیاده روی رسیده ام ایستگاه اتوبوس های آریاشهر، حس خوبی دارد نشستن روی صندلی و دراز کردن پاها زیر...
-
482
چهارشنبه 13 اسفند 1393 23:38
یادمان باشد در همین حوالی یک زندگی را میبرند بر دوش آن یکی کودکی دارد در آغوش سخت نگیریم زندگی همین است آغازی بر یک پایان! ای لیا