-
601
جمعه 28 فروردین 1394 11:40
تا آخر این شعر دوام نمی آورد نفس های یک خط در میان عشق ، دوستت دارم را همین خط دوم بنویس! ای لیا
-
600 - سارا
پنجشنبه 27 فروردین 1394 13:30
روی تخت دراز کشیده ام و کتاب "خندیدن بدون لهجه" فیروزه جزایری دوما را می خوانم. سارا پای کامپیوتر با پِینت نقاشی می کشد. هجده بار آمد بالای سرم و مرا کشید برد بالای سر کامپیوتر تا نقاشی هائی که می کشد را نشانم دهد. از کوره در نمیروم، برای بار نوزدهم هم آماده ام، چهار صفحه بیشتر نتوانسته ام بخوانم! چند دقیقه...
-
599
سهشنبه 25 فروردین 1394 20:46
مرد در پی بوی عطر برمیگردد، کسی نیست، خیابان رفته است. چند صد کیلومتر آنطرفتر ، زن دست میگذارد روی سینه اش! + از میان همینطوری های روزانه
-
598
سهشنبه 25 فروردین 1394 20:45
بودن با تو آغوشش با من ... ای لیا
-
597
سهشنبه 25 فروردین 1394 20:44
اولین بغض را قورت بده دومی را نگه دار برای روز مبادا روزی که دیگر بغض خریدار ندارد ... ای لیا
-
596
سهشنبه 25 فروردین 1394 20:44
خسته ام چونان پیرزنی که بزور از اینسوی خیابان برده اندش آنسوی خیابان! + از میان همینطوری های روزانه
-
595
سهشنبه 25 فروردین 1394 20:43
انگار گیسو داده ای بر باد، تهران شده است حالی به حالی! ای لیا
-
594
یکشنبه 23 فروردین 1394 21:38
باز خیال باز من و تنهائی خاطرات کودکی های جا مانده در پس طعم فالوده ای ظهر روزی گرم تابستانی شاید زنی را می بردند بر دوش دخترکی گریان ترسان من هراسان فالوده ای روی گرمی آسفالتِ روزی کش آمده دخترک زن شده بود مادر شده بود در هفت سالگی . من فالوده ای که دیگر نبود دخترکی نبود خاطره ای نبود تنهائی بود نشسته بود در کنار...
-
593
یکشنبه 23 فروردین 1394 21:37
تعداد کتابهایمان، عناوینشان، حجمشان و ... ربطی به افزایش شعورمان ندارد!
-
592 - سی و هفت سالگی!
شنبه 22 فروردین 1394 20:29
عکسشو نگاه میکنم، پیش خودم میگم این چرا موهاشو این شکلی کرده، چرا این رنگی، این چه آرایشیه؛ تصویر بیست و پنج سالگی اش هنوز توی ذهنم منجمد مانده است ... سی و هفت سالش را تمام کرد امشب. + از میان همینطوری های روزانه
-
591
شنبه 22 فروردین 1394 20:28
بیشتر خاطرات اینطورند از درون تو را مچاله میکنند. ای لیا
-
590
جمعه 21 فروردین 1394 20:33
بی تو شعر عقیم است ، جمله یتیم است ، کلمه صغیر است ... بی تو شاعر ، توده ای خاک روان است. تویی که ندیده، آشنایی به که می خندی و در آغوش که می لرزی که باران بوسه بند نمی آید. ای لیا
-
589
جمعه 21 فروردین 1394 20:33
آغوش هایی که در وب کم سایتی نقش می بست ، بوسه هایی نوشته شده بر روی کدهای باینری، دوستت دارم های گیر کرده در پشت کابل مودم دیال آپ ، شعری که آپ نمی شود ، خواب شیرین دیشب که در دل کی برد گم می شد، دختری با چشمان پف کرده دیس شد ، پسری نَشُسته می خورد سیب رسیده ی وایرلس را ، و مجازی که حقیقت را بلعیده بود لابلای سالاد ِ...
-
588
جمعه 21 فروردین 1394 20:32
بوسه ی تُردت! نه! نشد ... لب شیرینت! نه! کمی بیشتر .. سایه ی تنهای نشسته بر پشت نگاهت! نه! کمی نزدیکتر خاطره ای دیروز نشست بر پشت خیالی در کوچه ای از بُن بست ، بوسه ای شد شیرین ، لب تردی پاره شد. سایه ای تنها نشسته بر پشت نگاهی ، می پائید خاطره را. و حادثه ای که به نام تو اتفاق افتاد بوسه ای شکافت ... کودکی در میان...
-
587
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:23
ما مردها عادت میکنیم به بودن زن. نه اینکه عادی شود و تکراری، به بودنش به بویش، به اتمسفری که ایجاد میکند، به جانی که میریزد در دیوارهای خانه و تازه میکند حس بودن را ... چندروز نباشد حالمان خراب میشود. به هارت و پورتهایمان توجه نکنید. مرد بی زن تلف میشود! + از میان همینطوری های روزانه
-
586 - توافق ...
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:22
هر روز این مذاکرات بی حاصل لبهایت را بیاور شاید توافقی حاصل شود! ای لیا
-
585 - بوهای لعنتی!
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:21
آه از این بوهای لعنتی ... تورا رها نمیکنند! در لحظه منجمدت میکنند ازدحام خاطره ها! + از میان همینطوری های روزانه
-
584 - دو نژوان و بستنی تمشک
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:20
میگه : فلانی خیلی راجع به زنها میدونه. دون ژوانیه واس خودش! یه قاشق گنده از قسمت تمشک بستنی برمیدارم و میگم : اونی که درباره زن زیاد میدونه، نیاز نیست وراجی کنه، تو عمل نشون میده. این دون ژوانا مثل برفی هستن که به وقت عمل جلو حرارت زود آب میشن. بستنی تمشک توی دهان آب میشود. + از میان همینطوری های روزانه
-
583 - آغوش
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:19
مرد زن را از پشت میکشد در آغوش خودش را درون موهای زن غرق میکند بوی شامپو و عطری لطیف میزند زیر پره های بینی مرد زن خودش را مچاله میکند جمع میکند توی شکم مرد مرد در خلسه احساسی ناب غرق میشود. زن دست مرد را میکشد توی سینه اش. + از میان همینطوری های روزانه
-
582
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:19
هیچکس زشت بدنیا نمی آید، زشت دیده میشود ... چشمهایمان را بشوییم.
-
581 - سرباز وطن
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:17
هشت سرباز کشته میشوند. هشت سربازی که میتوانست هرکدام از ما باشد. ما مردانی که از خوش شانسی مرز خدمت نکرده ایم. هشت خانواده داغدار میشود. هشت مادر در سوگ جگر گوشه شان سینه چاک میکنند. سال هشتادو دو سرباز نیروی انتظامی بودم. تهران خدمت کردم. از جمع آموزشی ما تعدادی منتقل شدند به قرارگاه فتح در شرق کشور. از آن جمع شش نفر...
-
580
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:16
از آلمان اومده واس راه اندازی تجهیزات الکترونیکی پروژه ، امروز وقتش خالیه بردیمش بیرون دور دور. میگه چرا تو ایران خانما همه شبیه همن!
-
579
سهشنبه 18 فروردین 1394 12:01
ماه کامل است، خسته و کوفته از شهران برمیگردم، به سمت شرق تهران در اتوبان همت می رانم، ماه هنوز کمی بالاتر از خط افق است، از دور در میانه ی پایه برج میلاد دیده میشود، در سمت راستش. به پارک پردیسان میرسم از خروجی اتوبان خارج میشوم، در انتهای پارکینگ توقف میکنم. منظره فوق العاده ایست.پیاده میشوم که عکس بگیرم، تردید...
-
578 - او
سهشنبه 18 فروردین 1394 12:01
هر اویی که او نمیشود ...
-
577
سهشنبه 18 فروردین 1394 12:00
کاش یکی بیاید که وقت رفتن توافقی حاصل شود! ای لیا
-
576
سهشنبه 18 فروردین 1394 11:59
تماس گرفته است، بوی عطرش می ریزد روی ناخودآگاه ذهنم ... ای لیا
-
575 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 8
سهشنبه 18 فروردین 1394 11:58
زن پایش را انداخته است روی پایش، روزنامه را ورق میزند و نُچ نُچی می گوید و دوباره سرش را داخل روزنامه گم میکند، از گوشه روزنامه به مرد نگاهی میکند، مرد آرام است، چیزی نمی گوید، زن روزنامه را پرت میکند روی میز و پایش را تکان تکان میدهد: "چیزی نمیخوای بگی؟ واقعن حرفی نداری؟ نمیخوای دربارش حرف بزنی؟ باشه ..."...
-
574 - آدم به تعریف زنده است ...
دوشنبه 17 فروردین 1394 22:14
آدم به تعریف زنده است ... سنگ سر راه تیپا خورده ی هر کس و ناکس که نیست ... همبرگر هم بسته باشد به ناف این زندگی ِ هر دمبیل باز جای تقدیر دارد که خودش را تا همین جای مسیر هم رسانده است. حاج فتح الله صندلی یه پایه اش رو که اون روزا فکر می کردم به ما تحتش گیر کرده کمی جابجا کرد و گفت : " آدم علف خرس نیست که! کلی مرغ...
-
573 - آزادی
دوشنبه 17 فروردین 1394 22:13
چشمانت را بشوی ، مسیح آزادی سالهاست در میدان این شهر به صلیب است. ای لیا
-
572 - نگاه سبز
یکشنبه 16 فروردین 1394 16:43
اگر این انتظار بی پایان به پایانی نشست و سفر تن به سوی نا کجا آبادِ خلقت شروعی دوباره یافت روی سنگ قبرم بنویسید : از دریا بود هرچند تنها بود صدفی بزرگ به میان دستانم بنهید تا صدای دریا بشکافد این وهم نشسته بر تاریکی ِ قبر را روی سنگ بنویسید : ساکن سبزی شالیزار مدهوش بوی دم کرده ی خدا روی دستان زن شالی کار پی دختر...