-
690
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:22
آدم است دیگر گاهی دلش تنگ میشود شبیه هیچکس! ای لیا
-
689
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:19
من از تمام تو نزدیکترم به تمام تو ... ای لیا
-
688
دوشنبه 2 شهریور 1394 11:02
رها شو رها غصه میماند تا رهایش نکنی ... ای لیا
-
688
یکشنبه 1 شهریور 1394 16:04
رها شو رها غصه میماند تا رهایش نکنی ... ای لیا
-
687
شنبه 31 مرداد 1394 09:53
باد میزند روی شیشه های تنهایی خیابانی که دیگر چراغ روشنی ندارد مادری که در گور چهره کودک خردسالی را نقاشی میکند باد میزند روی غصه های پیرمردی که پای چوبی شکسته ای را آتش میزند در زمستان سیاه زمین. باد میزند هنوز گاه به بادبان قایقی گاه به موهای دخترکی که از سرما منجمد میشود! ای لیا
-
686
شنبه 31 مرداد 1394 09:45
تو پرده از قامتت بیافکن تا من شعر را زیر پاهایت قربانی کنم! ای لیا
-
685
شنبه 31 مرداد 1394 09:43
از یاد رفتن چیزی ست شبیه یک فایل موسیقی ماسیده بر کنج هارد کامپیوتری که نه پلی میشو و نه دیلیت! + از میان همینطوری های روزانه
-
684 - سرتو بکن تو زندگی خودت!
چهارشنبه 28 مرداد 1394 14:37
شما اصلن ببین تو این سنگ نوشته ها و کتیبه های تخت جمشید کسی سرشو کرده تو زندگی اون یکی! همشون مثل بچه آدم ایستادن ...
-
683
چهارشنبه 28 مرداد 1394 14:35
توی ایستگاه توپخانه منتظر قطار بودم، تا قطار برسد آن یکی خط هم قطارش رسید. در معاشقه بین زودتر رسیدن قطار و دیرتر رسیدن آدمهای آن یکی خط دست و پا میزدیم که قطار رسید. درهایش باز شد تا بیایم بفهمم چه شد جمعیت مارا چلاند توی واگن. سرعت رسیدن از درب واگن تا وسط واگن هرچه بود قوانین فیزیک را برای لحظه ای به تعلیق درآورد....
-
682 - ناموس!
چهارشنبه 28 مرداد 1394 11:12
پشت چراغ سه راهی دهکده المپیک توی پراید جلویی مرد دارد با مشت میزند توی صورت زن، زن خودش را جمع میکند. فرمان را ول میکنم و میپرم پایین از توی پنجره پراید دست مرد را میگیرم: "ضعیف گیر آوردی؟!" جا خورده است اما خودش را جمع و جور میکند: "تو چکاره ای، ناموسمه ..." پایین می آید و میزند تخت سینه ام،...
-
681
چهارشنبه 28 مرداد 1394 11:11
اشتباهمان این است که فکر میکنیم درد با حرف آرام میشود. درد را باید درد کشیده باشی تا بفهمی چه رنجی میکشد آنکه درد دارد. آدمها به یک اندازه ظرفیت ندارند ولی جایی میرسد که "برمیدارد تیغ را و میکشد روی همه ی زخمهای عادت" ظرفیت که پرشود سرریز میکند. حالا یکی امروز یکی ده سال دیگر و یکی هم بعد از مرگ لابد. درد...
-
680
چهارشنبه 28 مرداد 1394 11:04
مرد شعری دارد که هیچ زنی را برایش پیدا نمیکند! ای لیا
-
679
چهارشنبه 28 مرداد 1394 11:03
زن داشت با چرخ ماشین کشتی میگرفت، پنجر شده بود، با آن دستهای کوچک هرچه زور میزد پیچها باز نمیشد، گفتم : کمکتون کنم؟! خیلی جدی برگشت و گفت : نه! خودم از پسش بر میام! چند قدم رفتم و برگشتم دیدم هنوز دارد کلنجار میرود. برگشتم و آچار چرخ را از دست زن گرفتم، جا خورد، حرفی نزدم پیچها را باز کردم، چرخ زاپاس را جا زدم و چرخ...
-
678
چهارشنبه 28 مرداد 1394 11:01
یک جوری بیایید و بعدش جوری بمانید که به وقت رفتن آدمها فراموشتان نکنند ... ای لیا
-
677
چهارشنبه 28 مرداد 1394 11:00
گفت : عکس! گفتم : آدمها شبیه عکسهایشان نیستند، به عکسها دل میبندیم و بعد تصوراتمان نابود میشود! + از میان همینطوری های روزانه
-
676
چهارشنبه 28 مرداد 1394 10:59
تهران چیزی کم داشت بی تو بی رد بوی نگاهت روی تن بیمار خیابانهایش. ای لیا
-
675
چهارشنبه 28 مرداد 1394 10:57
مرد ماشین نداشت، زن آمد، مرد ریه هایش را پر کرد، بوی زن پخش میشد در میان نفس های یک خط در میان شهر! + داستانک
-
674
جمعه 16 مرداد 1394 11:06
میخواید عوض شید؟ میخواید مثلن توبه کنید؟ یه کارو از فردا انجام ندید، ندیم. یا کمتر انجام بدیم. دروغ نگیم ... امان از دروغ.
-
673
جمعه 16 مرداد 1394 11:05
فراموش کن، رهایش کن، ورنه تو را در تاریکی خیال می جود مثل زخمی که هی دستکاری میشود و تازه میشود ... + از میان همینطوری های روزانه
-
672
جمعه 16 مرداد 1394 11:04
راه گم کرده میداند امید یعنی چه ...
-
671
جمعه 16 مرداد 1394 11:03
+ عزیزم داغون شدیم رفت پی کارش! - میدونم، ولی ادامه بده!
-
670
دوشنبه 5 مرداد 1394 22:14
نگاهش میکنم، میخندد، دندانهایش پیداست، احساسش، زیباییش شبیه بارانی ست که یکباره وسط تابستان تو را غافلگیر میکند؛ بوی خاک بلند میشود، با صدای خوردن باران روی برگها مخلوط میشود، آب شره میکند از روی سرت، بوی خاک کم کم گم میشود لابلای همهمه تزاحم خلقتی دوباره ... دندانهایش پشت قاب لبهایش پنهان میشوند، لبهایی که ماتیک قرمز...
-
669
دوشنبه 5 مرداد 1394 22:13
چشمهایت سیاسی ترین مناقشه تاریخ است! ای لیا
-
668
دوشنبه 5 مرداد 1394 22:12
دقیقن همونجاش، همونجایی که اسم کوچیکتو خالی صدا میرنه، بعد میگی جونم؟ اونم میگه : یه چی بگم؟ بعد یه چی میگه و تو فقط به اون صدا کردن اسمت فکر میکنی و غرق لذتی ... + از میان همینطوری های روزانه
-
667 - استاد!
دوشنبه 5 مرداد 1394 22:08
+ سلام استاد! - صد دفعه گفتم من استاد نیستم! + بله میدونم استاد! - باز که گفتی! + خب چی صداتون کنیم استاد؟ - به اسم فامیلم صدا کنید! + واقعن استاد لذت میبرم از این همه منش و تواضع! - باز گفتی استاد که! + ببخشید آقای کریمی! - البته من ترجیح میدم منو با پسوند خانوادگیم صدا کنن! + دیگه تواضع رو به اوج رسوندید، حالا چی...
-
666
دوشنبه 5 مرداد 1394 22:06
مرد پول را گذاشت روی دراور، همانطور عریان دراز کشید روی تخت و سیگاری گیراند. زن ساقها را که بالا میکشید نگاهی کرد، نصف پول را برداشت، مرد متعجب سیگار را پایین آورد و پرسید : مثل همیشه حساب کردم که؟ زن سرش پایین بود با بند کفشها ور میرفت، گفت : اینبار حین بوسیدن، خودمم خوشم اومد، حالم عوض شد! + داستانک
-
665 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / قسمت نهم
دوشنبه 5 مرداد 1394 22:04
زن نامه را باز کرد، مرد نوشته بود: "آنای عزیرم، دلم بی تاب توست، میدانم که تو هم سخت دل داده ای و این روزهای سخت را میگذرانی، ولی بدان که عشق من به تو ابدیست، بی کران است ..." زن نتوانست ادامه دهد، چندتایی قطره اشک روی صورتش غلتید. نامه را بست و خیره شد به صورت مرد، بعد فریاد کشید : یعنی من چیم از این آنا...
-
664
پنجشنبه 14 خرداد 1394 11:56
زندگی فرصت کوتاه ضرب کردن دو در دویی ست ، که هیچوقت هم چهار نمی شود ...
-
663
پنجشنبه 14 خرداد 1394 11:55
کاش یکی بیاید و اینبار ، ما را گم کند ... ای لیا
-
662
پنجشنبه 14 خرداد 1394 11:55
حوصله ی همه چیز هست ، الا همین حوصله ...