-
870
شنبه 7 آذر 1394 22:03
یه سری رو هم میبینی میخوای توصیف کنی مجبوری دست به دامن نمودار و رسم و هندسه قامت و "انحنای تو بنمود ما را فلان" بشی. ولی خب دست و پامونم بسته است. اکتفا میکنیم به اینکه: "تو چه خوب میخندی ..."
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذر 1394 22:02
میگفت حال خوب و بد زن را میشود از معاشقه دیشبش فهمید. حتی آنهایی که معاشقه نداشته اند! من هم چیزی نگفتم، فلافل را گاز زدم! + از میان همینطوری های روزانه
-
868
شنبه 7 آذر 1394 22:00
پیشخدمت بار آمد و کاغذی داد دستم، گفت : خانم اینو دادن. نگاه کردم آنطرف دیدم زنی با رانهای کشیده که پاهایش را انداخته بود روی هم و کفش پاشنه بلند سرمه ای رنگی را با لباس شب سرمه ای رنگ ست کرده است و موها را از پشت سر جمع کرده بود و گوشواره بلندی هم انداخته بود، دارد به من نگاه میکند، لبخندی زد، گیلاسش را بالا آورد و...
-
867
شنبه 7 آذر 1394 21:59
گفت : فلانی زنش مرد تو همون بهشت زهرا دنبال زن بود، مردا بی وفان! آقاشون گفت : مرد عاقل زن دوم نمیگیره، لیلا تو بمیر من قول میدم این اشتباهو برای بار دوم مرتکب نشم! لیلا هم همونجا سر سفره جلو خلق الله برگشت گفت : اشتباه دومتون اتفاقن صبحی زنگ زده بودن، شوما حموم بودید!
-
866
شنبه 7 آذر 1394 21:57
کاری کنیم رفتار همسرمون، فرزندانمون، دوست دخترمون، دوست پسرمون و سایر افراد نزدیکمون زیر زمینی نشه. چون دیگه اونوقت من بدو آژان بدو! حس اعتماد ایجاد کنیم. تو خانواده خیلی لازمه.
-
865
شنبه 7 آذر 1394 21:55
تو خیابون حقوقی یه دبیرستان دخترونه هست، رد میشدم دخترا جمع شده بودن جلو مدرسه. راهو بسته بودن، منتظر سرویساشون. رفتم از تو خیابون رد بشم، یکیشون گفت : حاج آقا یه نظر به ما کن، خندم گرفت! یکیشون داد زد "ایول حاجی خندید!" والا من با اون قیافه عصا قورت داده و به قول یکی از دوستان اخم ژنتیک فکر نمیکردم عنتر و...
-
864
جمعه 22 آبان 1394 18:34
یکم - یکی از آشنایان میگفت اوایلی که مهاجرت کرده بودیم فرانسه توی یک فروشگاه پشت صندوق هرکاری کردیم نتوانستیم به متصدی بفهمانیم چه چیزی میخواهیم، نه ما فرانسه میدانستیم و نه او انگلیسی متوجه میشد. پنج دقیقه ای که گذشت افرادی که توی صف پشت سرما بودند، حتی یک نفرشان، برنگشت با لحن طلبکارانه یا توهین آمیز و یا حتی عادی...
-
863
جمعه 22 آبان 1394 18:33
شاعر لبهایت شعری ندارد، ولیکن تو مرحمتی کن این گدا را بوسه ای ترد تنگ در میان آغوشت! ای لیا
-
862
جمعه 22 آبان 1394 18:32
اعتماد به نفست توی حلقم! توی ماشین کلی برای زن از وجنات و سکناتش تعریف کرده بود، از تحصیلاتش. به زور میخواسته به زن شماره بدهد، زن آخر سر گفته بود از سن و سالت خجالت بکش من پیاده میشم. مرد هم گقته بود : اوه اوه فکر کردی چه خبره، صدتا مثل تو ریخته زیر دست و پام!
-
861 - کودک درون
جمعه 22 آبان 1394 18:31
ما هممون یه امیرتتلوی درون داریم که هی به هر دری میرنه که بگه بابا منم بازی! منم نیگا! یه جواد خیابانی درون هم داریم، که سوتی هامونو میندازیم گردنش. یه نیکول کیدمن درون هم داریم که آرزوهامونو توش میبینیم خیلی چیزهای نداشته مونو. یه جرج کلونی درون هم داریم. اینکه فکر میکنیم یه دونه ایم و دوست داریم ملت بگن بفرما اصلن...
-
860
جمعه 22 آبان 1394 18:30
آدمها گاهی خسته میشن، حتی اون بتونی هاشون! اون سفتاشون. اونا هم توی تنش دچار خستگی میشن یه جاهایی به رو خودشون نمیارن ولی خسته میشن ...
-
859
جمعه 22 آبان 1394 18:30
همیشه حواسم هست با سارا جوری برخورد نکنم که حس کنه چون دختره پس ضعیف تره. اینکه اگر کاری بخواد بکنه باهاش همراهی میکنم، نظرشو میپرسم. پسرونه و دخترونه رو براش تفکیک نمیکنم. البته اینو میدونم به مرور هورمونهای زنانه باعث یه سری تفکیک ها خواهد شد ولی من نباید تو تفکیک کردنشون، خودم باعث ایجاد ذهنیت منفی نسبت به جنسیتش...
-
858
جمعه 22 آبان 1394 18:28
مادر گلدانها را میگذاشت روی میز آشپزخانه، برگهایشان را تمیز میکرد. بعد شروع میکرد به حرف زدن. با گیاه حرف میزد. حین تمیز کردن حرف میزد. برایمان جالب بود. امروز توی شرکت یکی از گلدانها را گذاشتم روی میزم، داشتم برگها را تمیز میکردم، حواسم نبود، برگشتم گلدان را بگذارم سرجایش دیدم همکار خانممان دارد یک جورهایی نگاه...
-
857
جمعه 22 آبان 1394 18:26
زن عبور میکند از میان خاطرات پراکنده مرد بوی عطری سبک میدود روی چشمهای مرد خیابانی تکرار میشود. ای لیا
-
856
جمعه 22 آبان 1394 18:25
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته، چاره چیست جز هم آغوشی! + تقریرات من و حسین منزوی
-
855
جمعه 22 آبان 1394 18:25
فوتوشاپ چیز خوبی ست. میشود بعضی ها را که دوست نداریم از توی عکس پاک کرد. میشود خطوط پیری را پاک کرد. میشود خیلی چیزها را از روی صورت پاک کرد. میشود کاری کرد که ماست سیاه بشود، یا بیست کیلو لاغرتر شوی؛ یا برآمدگی ها برآمده تر شوند و دیگر نیاز به ابر و پنبه نباشد. با فوتوشاپ میشود به ماه هم سفر کرد ولی یک کار است که...
-
854
یکشنبه 17 آبان 1394 22:47
زن توی سرد و گرم صبح پاییزی، که نور آفتاب باریک میتابد از خلال رقص پرده آویزان، پاهای کشیده اش را بالا میآورد، میگذارد روی دیوار، دستها را باز میکند، خط نور آفتاب صورتش را دونیم میکند، به تصویر مردی توی گوشی خیره میشود، انگشت اشاره را میگذارد روی لبهای مرد! میگوید : شوشسشش! میخندد ...
-
853 - مش باقر
یکشنبه 17 آبان 1394 22:47
ممد گفت میریم بالا دیوار و میپریم تو باغ، درخت گردو ته باغه! اینموقع مش باقر مشغوله خودشه! "مشغول چی؟" "ولش کن بابا. پیرمرد **خل با خودش حرف میزنه" یک چهاردیواری کاه گلی گوشه باغ بود، خلاف جهت درخت گردو، خانه مش باقر. ممد رفت بالای درخت، روی شاخه های بالاتر. من همان شاخه های پایین را میچیدم. تاریک...
-
852
یکشنبه 17 آبان 1394 22:46
ما از خیلی ها بدمان می آید. همین همسایه گاله گشاد که هر روز دارد سر زنش داد میزند، یا آن بنگاهی بی پدرمادر سرکوچه که مغازه اش را نوسازی کرده و نخاله سنگ ها را ول کرده توی پیاده رو. چرا راه دور برویم. تلوزیون را که باز میکنیم و توهم ماسیده سیستم و آدمهایش پخش میشود توی فضای خانه باز هم بدمان می آید. از آن سطل آشغال...
-
851
یکشنبه 17 آبان 1394 22:46
کتاب خواندن خوب است، خواندن زیاد خوب است، میگفت حتی کتاب هرز هم پیدا کردی بخوان، اما کرم کتاب نشو! کرم کتاب یعنی وول بخوری لابلای کتابها، فقط بخوانی، بخوانی، معاشرت را فراموش کنی، در دریای کلمات و لغات هضم شوی ... کتاب خواندن خوب است ولی معاشرت خوبترتر! دوزار خوی و خلق آداب اجتماعی داشتن بهترتر، از عالم و آدم طلبکار...
-
850 - آقای میم و عصر جمعه!
یکشنبه 17 آبان 1394 22:45
آقای میم عصر جمعه فیلم میبیند، نیم ساعت رکاب میزند، دو داستان از همشهری داستان میخواند، گلدانها را مرتب میکند، بامبوها را میبرد توی حمام، خاکهایشان را میشوید، گلدان شیشه ای را میشوید. آقای میم چای میریزد و مینشیند روی صندلی آشپزخانه، پشت میز، خوشحال است خانه ای انتخاب کرده است که پنجره آشپزخانه اش بزرگ است، میشود...
-
849
یکشنبه 17 آبان 1394 22:44
خاطره جایی می آید تو را غافلگیر میکند که نه تو دیگر تویی و نه دیگر خاطره بازی میدانی! ای لیا
-
848 - قوز بالا قوز!
یکشنبه 17 آبان 1394 22:43
گاهی یکی اشتباه میفهمه، اینکه تو فقط باهاش دوستی و اون داره فراتر میره، خیلی جلوتر رفته و اصلن قرار هم نیست تو اونجاها بری. یه مدل مضحک ترش هم هست که یه جور دیگه اشتباه میفهمه اینکه فکر میکنه تو داری فراتر میری و تذکر میده! این دیگه قوز میشه بالا قوز!
-
847
یکشنبه 17 آبان 1394 22:43
گفت بیا فقط دوستای معمولی باشیم. رابطمون کنترل شده باشه. من بچه نمیخوام!
-
846 - دوست
یکشنبه 17 آبان 1394 22:42
دوست خلاصه و عصاره زندگی ست. دوست چاله چوله های احساست را پر میکند. دوست احمقانه ترین حالتهای گاه و بیگاهت را میفهمد. دوست شبیه سیب زمینی سرخ کرده است، آنهم نه یه ذره دو ذره، خیلی! دوست یعنی" حالت خوب نیست بیام بریم بیرون" دوست شبیه دوش گرفتن بعد از یک خستگی طولانی ست. دوست آب انار است، توی پاییز خیابان...
-
845
یکشنبه 17 آبان 1394 22:41
کل ثروتش اعم از منقول و غیر منقول و مستغلات و ملک و فلان را جمع و تفریق میکردی چهارصد میلیاری میشد. کارخانه دار بود. همکاری تعریف میکرد : برای انجام کار طراحی توی کارخانه اش قراردادی بستیم. البته نه خیلی سفت و محکم. ته کار برایش هفتادو پنج میلیون صورت وضعیت کردم. سه ماه رفتم و آمدم و آخرسر یک روز توی دفتر بلند شد از...
-
844
یکشنبه 17 آبان 1394 22:40
بیست و پنج سال دارد. یک پسر هفت ساله هم دارد. کلاس دوم ابتدایی. شوهرش پنجسال پیش مرده است. روی موتور کار میکرده. پیک بوده. توی یک تصادف. مقصر هم بوده. نه بیمه ای نه دیه ای. بی گواهینامه و ... داستان بدبختی این مدل آدمها را شنیده ایم. زن مدتی آواره میماند ولی کاری محدود پیدا میکند. به عنوان نظافت چی. بدون هیچ مزایایی....
-
843
چهارشنبه 6 آبان 1394 18:51
گاهی اوقات می شود راحت زندگی کرد ، هزینه ای هم ندارد. اعصابت خرد خاکشیر شده است .به قول خودت کسی تو را درک نمی کند. بلند شو یک دوش آب سرد دوای این وقت های بی حوصلگی ست. دوش گرفتی بیا یک چایی هم دم کن . بدجور می چسبد. به چیزی هم فکر نکن. چیزی کم دارد انگار. یکی موسیقی آرام که بریزد روی تارهای عصب و پلکی که آرام می...
-
842
چهارشنبه 6 آبان 1394 18:49
زندگی در رگ عادت پی یاخته ی ِ حیات می گردد زندگی در تن ِ خاطره ای پی موسیقی خلقت می دود زندگی دارد در جایی جریان که صبحش با نور حقیقت می شود آغاز زندگی حاصلضرب تپش زمین در بوی سیب است که می افتد از درخت نیاز زندگی به کسی نمی خندد که در سراشیب عقل گاه به گاه می خورد تیپا زندگی به بودن نسیم با شکوفه ی گیلاس به بودن بادی...
-
841
چهارشنبه 6 آبان 1394 18:47
مرزهای تنت مرزبانی ندارد دیشب بوسه ای دزدیدم! ای لیا