-
421
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:31
زن از تمام امعا و احشاء مرد میگذرد و از مغزش پاشیده میشود روی داشبورد ماشین! چراغ سبز میشود، مرد نگاه میکند به تکه پاره های زن که دوباره سر هم میشوند و میروند که پاشیده شوند روی یک داشبورد دیگر! + داستانک
-
420
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:28
از توی فرعی آمد و یک راست پیچید داخل اصلی، ترمز می گیرم، پرت میشوم جلو، کمربند مرا در آغوشش سفت می گیرد، پراید قیقاج میدهد و دور میشود، عاقله مردی چهل و چند ساله است، دهانم را باز میکنم چندتائی فحش بدهم، خودم را نگه میدارم، این روزها احساساتم شدید نازک شده است، پشت سرم یکی بوق میزند، میگذارم داخل دنده و گاز میدهم. توی...
-
419 - مرگ در دقیقه 89!
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:27
باور کن اگر رویا نباشد، تخیل نباشد، وهم نباشد، همین دو روزه زندگی اجباری دنیا قابل تحمل نخواهد بود. آنجا که پرده ها را کنار میزنی و میروی می نشینی در نوک صخره ای بلند که دور تا دورش را ابر گرفته است و زانوهایت را جمع میکنی توی سینه ات و نگاه می کنی به رگه های باریک نور در خط افق ... زندگی بی رویا یعنی مرگ در دقیقه 89!...
-
418
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:26
مرد ترمز میکند، زنی هفتصد و پنجاه کیلومتر آنورتر به سمت جنوب غربی، از روی تخت می اوفتد! + داستانک
-
417 - اهواز خاک دارد!
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:25
اهواز خاک دارد تهران هم آلودگی دارد اصفهان هم و ... اما اشکال کار عدم توزیع مناسب درآمدهاست. راستی یادمان نرود سیستان هم خاک دارد. برای فهمیدنش باید آنجا بوده باشی. از پشت مانیتور فقط میشود آه و ناله کرد و بعدهم در حین نوشیدن چای عصرگاهی سری از روی تاسف تکان داد و الخ! باز یادمان نرود همین پیش پای شما دریاچه ارومیه هم...
-
416 - زنهای دیگر
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:24
مرد به خاطر زنهای دیگر ، زنی را که سالها با او زندگی کرده است و به قولی همه چیز مرد را تحمل کرده است، رها میکند و میرود و چند سال بعد که واقعیت های زندگی فرو رفت توی چش و چالش مثل سگ پشیمان میشود و به خاطرات زندگی با زن اولی فکر میکند. زندگی ها دچار تکرار میشوند، دچار رکود میشوند و اولین پنجره جدیدی که باز بشود و هوای...
-
415 - بی شعوری!
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:23
برای بیشعور بودن گاهی نیاز نیست کاری انجام دهیم، همین که خودمان باشیم کفایت میکند!
-
414 - بودن یا نبودن!
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:22
دائی تعریف میکرد، از شهر خارج شده بود به سمت اتوبان که مادریزرگ را برساند بیمارستان، مادربزرگ هم اشاره میکرد که مرا برگردان توی خانه خودم بمیرم، دائی میگفت گاز میدادم، سیاهی شب می پاشید توی شیشه ماشین، مادربزرگ گفته بود : " پسرم این آقائی که اینجا نشسته کنارم میگه بیمارستان نمیرسی برگردیم خونه مادرجان!" دائی...
-
413 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 6
پنجشنبه 23 بهمن 1393 10:20
زن چندبار گوشتها را ساتوری میکند، ساتور را به مرد نشان میدهد و می گوید :" دستت درد نکنه، این ست چاقو و ساتوری که خریدی خیلی به کارم اومده" مرد سرش داخل روزنامه است، نمی بیند، زن گوشت را برمی گرداند و چندبار دیگر ساتوری میکند، گوشت را روی آتش می گذارد، صدای جلز و ولز آبی که از گوشت می ریزد روی آتش زن را یاد...
-
412 - بند رختی پر بود از پوست زندگی
سهشنبه 21 بهمن 1393 11:18
مادری بود زندگی خانه ای داشت خدا روی سبزی شمعدانی می نشست خیال پر می زد می رفت تا خنکای پنجره نسیمی می آمد می نشست کنار سفره ی آشنایی. نانی تکه می کرد دست همیشه ترک خورده ی مادر. مادر که بود خدا دستانش را در حوض خاطره ها می شست پهن می کرد باران زندگی نگاهش را روی شیشه های تنهایی. دختر همیشه خندان کوچه ی سایه ها می...
-
411
سهشنبه 21 بهمن 1393 11:17
شاعری کتابش را امضا می کرد و کمی پائین تر لابلای ورقهای کتابش دستفروشی تخمه آفتابگردان می ریزد. ای لیا
-
410 - جامانده از پائیز
دوشنبه 20 بهمن 1393 10:39
همه عاشق می شوند ، در مسیری با معشوقی پیاده می روند ، حرف می زنند .سیگاری می گیرانند ... دست در دست هم چفت می کنند. جلوی مغازه ای می ایستند. مرد لباس شبی را نشان می کند. زن دوست ندارد. "ولی این لباس مشکی راست تن توست ." پائین تر می روند ، سر خیابانی فالوده طالبی می خورند. تمام وجود زن خنک می شود. از لذت خنکی...
-
409 - مرگ
دوشنبه 20 بهمن 1393 10:36
تعارف که ندارد مرگ است. امروز سر دیوار همسایه ، تا که فردا سر کدام دیوار بنشیند ... ای لیا
-
408 - مدافعین شهر
شنبه 18 بهمن 1393 11:37
آخرین تیربارچی آخرین قطار فشنگ را هم خالی کرد. روی سقف بیمارستان نشسته بود مستاصل که چه کند. یکی از مدافعین گفت : سید گفته جمع کنید و برگردید. شهر سقوط کرده. آخرین وانت به همراه آخرین بازمانده ها که خارج شدند، تیربارچی نگاهی به خط افق کرد جایی که دو تانک پیش میآمدند، فرصت گریه کردن نبود. سقف بیمارستان را بوسید. قرار...
-
407 - آلزایمر
شنبه 18 بهمن 1393 11:36
آلزایمر یعنی تو مرا دوست داشته باشی، دل من هم جای دیگری گیر کرده باشد! ای لیا
-
406
جمعه 17 بهمن 1393 19:14
اینکه مردها به همه طیف های رنگی بین نارنجی و قرمز میگن قــــرمز به این خاطر نیست که توانائیش رو ندارن چیزای دیگه بگن،نه! به این خاطره که کارای مهمتر دیگه ای دارن و از اینا رد میشن!
-
405 - زنها ...
جمعه 17 بهمن 1393 19:13
زنهای زیادی هستند که روی لبهایشان لبخند هست. توی دلهاشان؟ نمیدانم ... ای لیا
-
404 - از تلخ پروا نیست
جمعه 17 بهمن 1393 19:12
از تمام آدمهائی که دیده ام و عکس دو نفری و چند نفری با هم نگرفته ایم(محمود دولت آبادی، کیومرث پور احمد و ...) تنها فقط حسرت یک عکس نگرفتن توی دلم می ماند، یک کارگر افغان داشتیم توی جنوب یک جورهائی هم نگهبان بود و هم کار خدمات را انجام می داد، جمله ماندگاری گفت که همیشه در ذهنم ماند، یک روز در میانه دعوای همیشگی پروژه...
-
403 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 5
چهارشنبه 15 بهمن 1393 12:34
زن زیر وزن مرد دست و پا میزند، میخواهد فریاد بزند، دست می اندازد و پشت مرد را خراش میدهد، مرد هرچقدر توان دارد فشار میدهد، زن گرم شده است، کم کم دست از تقلا بر میدارد، دستهایش رها میشود، هنوز می تواند ببیند، مرد را که با شدت فشار میدهد ... زن از گوشه تخت می اوفتد پائین، اتاق تاریک است، دست میکشد دور گردنش، عرق کرده...
-
402
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:31
هر زنی شعری دارد هر شعری شاعری ، و هر شاعری خاطره ای .. خاطره ای که به چشمان زنی می رسد . ای لیا
-
401
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:30
آخرین قطار، آخرین بلیط، آخرین نگاه، آخرین بوسه، آخرین آغوش، آخرین دیدار، سهم آدمی گاه همین است تنها شدن پرسه زدن در میان خطوط نمناک خاطرات! ای لیا
-
400 - یوسف آباد
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:29
جائی در فرعی های یوسف آباد به یکی از خیابان های اصلی اش توقف میکنم، زنی جوان با موهای بلوندی که از زیر شال رها شده بودند و عینک دودی و تیپ مکش مرگ مایش از جلوی ماشین میگذرد، از روبرویش مردی می آید، زن را نگاه میکند، چشمهایم مرد را دنبال میکند، از زن که گذشت دوباره برگشت و نگاه کرد، عینک دودی اش را هم در آورد و با دقت...
-
399 - جزئیات!
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:28
رنجی که میبریم، دیدن همین جزئیاتی ست که دیگران رهایش کرده اند، جزئیات را که ببینی، چیزهائی را دیده ای فرای زندگی، فرای بودن آدمها ... خسته میشوی، توی خودت مچاله میشوی. تنها می مانی. + از میان همینطوری های روزانه
-
398 - لیدی باگ!
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:27
ما بیست و چند نفر منتظر، مضطرب، کلافه توی ایستگاه اتوبوس، هیچکدام ندیدیم کودکی با کفشدوزک روی انگشتش حرف میزند! + داستانک
-
397 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 4
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:26
زن یک لیوان چای میریزد و می آید می نشیند روی کاناپه،پای راست را می اندازد روی پای چپ، دست سرد مرد را میگذارد روی رانش. ته دلش خنک میشود لیوان چای را میگذارد روی دست مرد. "یادت می یاد اولین بار تو پارک لاله فلاسک بردیم و اون پشت وسط درختا نشستیم چای خوردیم، یادت هست، میخندیدی! از ته دل، خنده هات حالمو خوب میکرد،...
-
396
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:23
"چو دانی و پرسی" خـــــَـــــری دیگه!
-
395 - تصویر زیر را قاب کنید و بزنید به دیوار دلتان
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:22
زن از حمام خارج میشود، حوله را می پیچد دور خودش، حوله کوچکتری برمی دارد، سرش را خم میکند به سمت راست و با حوله دیگری سعی دارد موهایش را خشک کند، چندباری سرش را به سرعت بالا و پائین میکند تا آب موهایش پخش شود، بوی خوش آیند شامپو می ریزد در فضای بی رمق اتاق و جان تازه ای می بخشد به روح خانه. می نشیند جلوی آینه، ماتیک...
-
394 - زنی که با مشت میزند توی صورت مرد!(تیتر زرد!)
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:22
زن یکی دوتا مشت میزند تخت سینه مرد، مرد سعی نمیکند جلوی زن را بگیرد، زن نمیخواهد فریاد بزند، چشمهایش خیس است، چندتای دیگر هم میزند، مرد ایستاده است، دستش را حایل صورت کرده است، زن چندتائی مشت هم حواله سر و صورت مرد میکند که میخورد به دستهای مرد، خسته میشود، خودش را رهامیکند در آغوش مرد، گریه امانش نمیدهد، مرد زن را در...
-
393 - من یک شاعر نویسنده ترانه سرا جراح مکانیک و فلان و اینا هستم!!
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:21
شما به من بگو شاعر، نویسنده، استاد، فلان! کی گفته بدم میاد، کی اصلن بدش میاد ازش تعریف بشه، ولی مساله اینجاست وقتی تو آینه به خودم نگاه میکنم، خودم که میدونم چه خبره و کی هستم و نیستم! نگرانی از جائی شروع میشه که خودت هم یه سری چیزهائی که نیستی رو باور کنی، مثل اون یارو که گفتن معجزه هزاره سومه،خودش هم باورش شده بود!...
-
392 - شب امتحان!
چهارشنبه 15 بهمن 1393 11:19
یه سریتون امتحان دارید تو این ایام و هی می یاید اینجا ناله میکنید و اینا نمیذارید ما هم یه دوزار مثل آدمیزاد خواب داشته باشیم، همش خواب می بینم چندتا درس هست که امتحانش رو ندادم و مدرکم رو باطل کردن! + کجاست خواب هائی که [...]