-
362 - فوتبال و فلسفه فوتبال!
شنبه 4 بهمن 1393 10:20
دققیه صدو هفده رسیده بود، فروارد ما را گوشه منطقه جریمه زدند. من کمتر جلو میرفتم، دفاع آخر که بازی کنی کل نظم تیمی افتاده است گردن تو، کِی تیم را جمع کنی ببری روی خط(خط وسط زمین) کی برگردی و کی هم بروی برای آفساید گیری، اما روی این توپ چیزی درونم میگفت باید بروی برای سر زدن، نمیدانم فوتبال را این شکل بازی کرده اید یا...
-
361 - پفیوز!
چهارشنبه 1 بهمن 1393 11:20
پفیوز مگر کیست؟ پفیوز گاهی همین رانندگی ماست، گاهی هم مثل اسب از خیابان رد شدن وقتی چراغ قرمز است، پفیوز همین احمق پنداشتن دیگران است و خودت را بالاتر از آنها دیدن. پفیوز ... دنبالش نگرد! پفیوز چیز خاصی نیست، بیشترمان توی آینه نگاه کنیم او را خواهیم دید ...
-
360
چهارشنبه 1 بهمن 1393 11:19
زن توی تخت غلت زد و ملحفه را دور خودش پیچاند و رسید لبه تخت، گوشه پیرهن مرد را گرفت کشید، مرد پرت شد توی بغل زن، هردو خندیدند! مرد دیر رسیده بود، پشت میز چای را که سر میکشید به نوشته های زن توی گوشی نگاه میکرد، چشمهایش برق میزد، آنطرف هم لابد چشمهای زن خندیده بود وقت نوشتن شان! + داستانک
-
359
چهارشنبه 1 بهمن 1393 11:18
یک سری حرفها را نمیزنی، مرورشان میکنی، لبخند میزنی ... میگذاری همانجا بمانند! تا دوباره، به وقت نوشیدن چای، وقتی کتابت را بسته ای و به جائی توی سقف خیره شده ای دوباره برگردند و لبخند بنشانند روی لبت. + از میان همینطوری های روزانه
-
358 - نصیخت زوری!
سهشنبه 30 دی 1393 09:38
قبل از نصیحت کردن بقیه دو دقه خودمونُ بذاریم جاش ببینیم می تونیم اون کارو انجام ندیم یا نه! بعد بشینیم از دریای فضل و دانش خودمون به زور بچپونیم تو حلقش! یادمون باشه، خیلی کارارو خودمون کردیم و درباره خیلی کارهائی هم که نکردیم قاعدتن چون آشنائی کافی نداریم نمیتونیم نظر کافی بدیم! البته که خب اعتیاد به مواد مخدر خانمان...
-
357 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 3
سهشنبه 30 دی 1393 09:37
زن چند بار با نوک انگشت اشاره میزند به تُنگ شیشه ای،مرد چشمهایش بسته است، زن شیشه را می چرخاند، سر مرد داخل تنگ چرخی میزند بین مایع زردرنگ داخل شیشه، زن صورتش را به شیشه می چسباند. گونه اش را روی شیشه می گذارد. چشمهایش را می بندد، مردی را می بیند که نشسته است پشت میز نهارخوری و لبخند میزند ... لبهایش را میگذارد روی...
-
356 - زن بودن ...
دوشنبه 29 دی 1393 10:16
زن رو نمیشه توصیف کرد، زن رو باید زندگی کرد! + از میان همینطوری های روزانه
-
355 - حرفهای نگفته!
دوشنبه 29 دی 1393 10:16
یه سری حرفها هم هست همون یکبار که جسارت می کنی و میگی مزه داره، دیگه تکرارش نکن. بذار از بودن تو خلسه لذتش سیراب بشی، همون زمانی که زمان متوقف شده، همون زمان فریز شده رو یادت بیاری ... + از میان همینطوری های روزانه
-
354 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 2
یکشنبه 28 دی 1393 12:43
زن قطعه ها را میپیچد لای کاغذ نازک روزنامه و بندی هم میپیچد دورشان،با دقت توی فریزر میچیند، سر مرد هنوز روی میز آشپزخانه خیره نگاه میکند. زن بارانی اش را میپوشد. چتر را بر میدارد و بیرون میرود. چند ساعت بعد، پیرزن طبقه پائین زن را جلوی آسانسور با یک تنگ شیشه ای بزرگ می بیند. زن عصر بخیری میگوید و وارد آسانسور میشود. +...
-
353
یکشنبه 28 دی 1393 12:40
زندگی چیزی ست شبیه سکوت یک زن در خلوت یک ایستگاه اتوبوس! ای لیا
-
352 - خوشگل بمون!
یکشنبه 28 دی 1393 12:40
+ خستم! - من الآن چکار کنم تو حالت خوب بشه? + خوشگل بمون!
-
351 - رانندگی و هل بوی!
یکشنبه 28 دی 1393 12:39
به کسی که از تو پارک میخواد بیاد بیرون راه بدید، به کسی که از کوچه فرعی بن بست میخواد بیاد تو اصلی راه بدید، به کسی که گیر افتاده تو پیچ و واپیچ ترافیکِ تقاطع راه بدید، به هم راه بدید، دست بدید، گاهی پا بدید! پشت فرمون کمی ریلکستر باشید، لبخند نمیزنید به جهنم، شبیه هِل بوی هم نباشید! خلاصه اینکه انتقام کم کاری های...
-
350
یکشنبه 28 دی 1393 12:38
گاهی آدمها می آیند و جای پایشان را روی دلمان میگذارند و میروند، آدم بعدی که بیاید ممکن است جای پایش جای پای قبلی را پر نکند! دلتنگ می مانیم ... + از میان همینطوری های روزانه
-
349 - بت و بت سازی!
یکشنبه 28 دی 1393 12:37
خاصیت بت و اسطوره این است که روزی فرو خواهد ریخت، آدمها و شخصیت ها و جریانها را بت نکنیم! + از میان همینطوری های روزانه
-
348 - زنها حال زمین را خوب میکنند
یکشنبه 28 دی 1393 12:36
به زنها باید گفت یادشان آورد که بودنشان حال زمین را خوب میکند. + از میان همینطوری های روزانه
-
347 - ماتیک 2
یکشنبه 28 دی 1393 12:35
زن توی آینه آفتابگیر ماشین ماتیکش را چندباری کشید دور لب و بعد لبها را روی هم جمع کرد و به هم مالید و در آخر لبها را غنچه کرد و تمام! مرد روی صندلی کناری اش، دست میکشید به ماتیکی که مالیده شده بود به یقه کاپشنش! + از میان همین طوری های روزانه
-
346 - ماتیک
یکشنبه 28 دی 1393 12:34
همه ی آرایش کردن یک طرف، آن قسمت ماتیک زدنش و جمع کردن لبها روی هم و ... هیهات! سکوت میکنیم و نظاره میکنیم و غرق می شویم! + از میان همینطوری های روزانه
-
345
یکشنبه 28 دی 1393 12:34
زن را میکشد در آغوش، طعم خیابان عوض میشود، خاطره ای از گوشه چشم زن، می غلتد روی گونه مرد ... ای لیا
-
344 - یک طوری اصلن!
یکشنبه 28 دی 1393 12:33
بعضی ها یک طوری هستند که آدم هوس میکند یک طوری اَش شود! + از میان همینطوری های روزانه
-
343
یکشنبه 28 دی 1393 12:31
من دچار تو هَم دچار چاره چیست، جز هم آغوشی! ای لیا
-
342 - بوسه در ترافیک
یکشنبه 28 دی 1393 12:31
... ترافیک گیر کرده است. چند دقیقه ایست ماشین ها هیچ حرکتی نمیکنند. مازبار فلاحی توی ضبط ماشین خسته و تنها میخواند. لباسهایش هم گویا چروک است. توی دویست و شش جلوئی زن آرام آرام خم میشود به سمت مرد. مرد را می بوسد(شاید لبهایش. یا حداقل من دوست دارم اینطور بوده باشد) زمان متوقف میشود. ناخودآگاه لبخندی میزنم. طعم فضا عوض...
-
341
یکشنبه 28 دی 1393 12:30
در تقاطع یک خاطره و چای عصرگاهی لبهای زنی بوسیده میشوند. ای لیا
-
340 - شاد بودن
یکشنبه 28 دی 1393 12:29
شاد بود یا نبودن دیگه دست خودمونه خب! قرار نیست در بزنن و دوتا گونی شادی بهمون بدن و برن! هممون غم داریم، غصه داریم، درد داریم، کوفت داریم، حالا الزامن اونی هم که میخنده بی درد که نیست. یِ سری هستن که فکر میکنی اینا اصلن غم و غصه ندارن از بس مثبت نگاه میکنن و چهره بشاشی دارن، میخندن، انرژی خوبی هم دارن، ولی یِ جائی می...
-
339 - بوها
یکشنبه 28 دی 1393 12:27
مرد توی ماشین، دنبال بوی زن میگشت! + داستانک
-
338 - فلان!
یکشنبه 28 دی 1393 12:26
مرد باید فلان، زن هم باید فلان، ایضن بهمان ... خب برید دیگه، با هم خوش باشید!
-
337
یکشنبه 28 دی 1393 12:25
این بوها تو را رها نمی کند یک روز ناغافل چند سال بعد در پیچ کوچه ای باز تو را زمین می زند! ای لیا
-
336
یکشنبه 28 دی 1393 12:25
من نشسته ام اینجا تنها، آغوش تو هم تنها، انصاف نیست! ای لیا
-
335 - زنی شبیه نسیم در میان طره های بید مجنون
یکشنبه 28 دی 1393 12:24
زن به مرد گفت : من رُ چطور میبینی؟ مرد توی ذهنش پرت شد داخل پارکی، روی نیمکتی زیر سایه یک بید مجنون، که طره های آفتاب از لابلای شاخه هایش پخش میشود توی صورت مرد، نسیم خنکی میزند روی صورت مرد، مرد تکیه داده است به نیمکت، به طره های نور که لابلای شاخه های بیدمجنون پر پر میزنند نگاه میکند، چشمهایش آب می اوفتند، لبخندی...
-
334
یکشنبه 28 دی 1393 12:23
برای عصرهای جمعه ات، یک آغوش تنگ، در خیال هم میشود، لب های تو را بوسید! ای لیا
-
333 - پیرمرد و چاقوی دسته استخوانی
یکشنبه 28 دی 1393 12:22
بهشت زهرا جای عجیبی ست، مخصوصن روزهای وسط هفته، خلوت، میتوانی بروی گوشه ای، بنشینی و به عالم خفتگان و یا به قولی بیداران چشم بدوزی و کمی هم در خودت مچاله شوی. تلخ که میشوم، آشوب که میشوم، قبر شهید گمنامیست که آرامم میکند. حرف زدن با کسی که نه تو میدانی کیست و نه او! چه فرقی دارد معتقد باشی دنیای بعد از مرگ هست یا...