-
332 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 1
یکشنبه 28 دی 1393 12:19
زن مرد را باتبر به قطعات نامساوی تقسیم کرد، تبر را شست و گذاشت کنار یخچال، نشست پشت میز نهارخوری آشپزخانه، سیگاری گیراند و پای راست را روی پای چپ انداخت، نگاهی به قطعه ها کرد، دود سیگار را فوت کرد سمت کله مرد! چشمهای مرد هنوز به زن خیره بود. + داستانک!
-
331 - گونه های زن گل می اندازند.
یکشنبه 28 دی 1393 12:16
تلفن که زنگ میخورد زن کتری را رها میکند کنار قوری چای! "سلام، خوبی تو؟ چه خبرا؟" حرفها و تعارفات معمول که رد و بدل میشود، آنطرف گوشی مرد انگار چیزی گفته باشد، زن خودش را صاف میکند، گونه هایش سرخ میشود، خون میدود زیر پوستش، آرام آرام خطوط لبهایش از هم باز میشوند میروند به سمت انحنا! زن لبخند میزند، پشت...
-
330
چهارشنبه 24 دی 1393 09:11
بیداری آیا؟ سر در چنبره ی زندگی داری؟ میز را جابجا کردم و دوباره صندلی را به کنار پنجره کشیده ام ، بخار از روی لیوان نسکافه می ریزد روی تاریکی شب . آن پائین زندگی لابلای دستان آدمیان می لولد و گاهی هم فقط تاریکی ست ... نسیمی یک خط در میان از میان خطوط شب دم کرده می ریزد روی پوست زندگی ، روی احوالات بشریت. در شب زندگی...
-
329
چهارشنبه 24 دی 1393 09:10
کودکی دست شیرین روزگار است که می ریزد دانه دانه بودن ها را. دست می کشد روی خواب نازک تردید سرنوشت دور می شود خاطره ها همه سبزند شالیزاری بود بوی تر چیزی لابلای تورق ذهن خیال و دست خدا در آن پی زندگی می گشت صدای سکوت می آمد در باد بوی تشویش می پیچید . همسایه ی ما سر دیوارش همیشه تنهایی بود خیال بود که خرد می شد روی...
-
328
چهارشنبه 24 دی 1393 09:10
دوست داشتن یعنی ،دستت را بگیرم و روی جدول های خیابان راه بروی و یکهو دستانت را باز کنی بلند بخندی و من هم بگویم : دختر کمی آرامتر ... و تو بلندتر بخندی و بگویی : دختر بلند می خندد . دختر بلند می خندد تا شکوفه ها هم یادشان بی اید بهار در راه است و باید به خنده وا کنند گلبرگ های عاشقی را. شکوفه های گیلاس می ریزند در...
-
327
چهارشنبه 24 دی 1393 09:09
چیزی دارد یک جای زندگی جان می کند ...و تکرار می شود و ما به همه چیز عادت می کنیم ، حتی همین عادت !
-
326
چهارشنبه 24 دی 1393 09:08
شعر است دیگر ، گاهی لبانت را می بوسد و گاهی دهانت را می دوزد! ای لیا
-
325
چهارشنبه 24 دی 1393 09:07
نگاهت طعم بوسه دارد ، می بوسد رد نگاه تورا آغوش تَر یک تنهایی. ای لیا
-
324
چهارشنبه 24 دی 1393 09:07
بازار شعر عجیب شلوغ است ، دیروز یکی به پشتم زد و گفت : چطوری شاعر!؟ نمی دانم شعر کدام شاعر تنم بود! ای لیا
-
323
چهارشنبه 24 دی 1393 09:05
رفتی و کم کم دارد به نبودنت عادتمان می شود ، کاش خاطراتت را هم می بردی . ای لیا
-
322
چهارشنبه 24 دی 1393 09:03
دستم به روی تاریکی ست ، سیاه نمی شود رنج می دهد بغض کلمات را . پاره می شود زهدان جملات شعری ناقص متولد می شود ، نه چشم رفتن دارد نه دست نوشتن و سرش متورم است از خیالی تنها. در این توهم روشن و تاریک چه کند شعر که نمی تواند ببیند تنهایی شاعر را. و سیاه نمی شود کلمه ای که به شعر می نشیند فقط می گریاند نفس مانده در راه...
-
321 - شلنگ توالت و ورود به عصر جدید!
یکشنبه 21 دی 1393 08:56
فرهنگ اجتماعی ما ایرانیها را شاید بشود به دو دوره قبل و بعد از نصب شلنگ توی توالت ها تقسیم کرد. اینکه چند سال طول کشید تا پس از لوله کشی شدن آب در خانه ها آرام آرام شلنگ جای خود را باز کند نمیدانم ولی در خانه ما اوائل دهه شصت بود. خانه دومی که پدر می ساخت اینبار تحول عظیمی را در خودش مشاهده میکرد. روی شیر آب توالت که...
-
320 - آنجا که پنچر گیری ها تمام می شوند - حامد حبیبی
شنبه 13 دی 1393 10:29
آنجا که پنچر گیری ها تمام می شوند حامد حبیبی انتشارات ققنوس 118 صفحه چاپ سوم / 1390 / 2500 تومان مجموعه داستان کوتاه "آنجا که پنچر گیری ها تمام می شوند" دومین اثر حامد حبیبی نویسنده جوانی است که پس از کتاب "ماه و مس" توسط انتشارات ققنوس در118 صفحه به چاپ رسیده است. کتاب شامل 9 داستان است که به نوعی...
-
319
شنبه 13 دی 1393 09:58
اسم ها توی ذهنم نمیماند، نه آدمها که وسایل و یا برندها و یا هر چیز دیگری، البته در شغلم این مساله فرق دارد. آنقدر کلمات قلمبه و سلمبه را توی ذهن دارم که خودم هم نمیدانم کجای مغزم تلنبار شده اند ولی مثلن یکی مرا با فروشنده اشتباه بگیرد و بپرسد : " این ماگا چندن؟" باید بپرسم:"بله!؟" "ماگ" و...
-
318
شنبه 13 دی 1393 09:57
پهلو به پهلو میشود، خاطره مرد آمده است و نشسته است کنار تخت، دست کرده است توی موهای زن. ای لیا
-
317
شنبه 13 دی 1393 09:56
زن دهانش باز است، خط چشم را تصحیح میکند، دست میکند توی کیف، مداد دیگری را بیرون میکشد، مداد زرشکی را میکشد دور لب هایش، مگس از کوچه تنهائی میگذرد، سهراب پیاده میشود، در 206 نقره ای را باز میکند و مینشیند کنار دست زن، زن دست میگذارد روی شانه سهراب! چراغ سبز میشود، ونجلیز میزند روی داشبورد: " کجائی عمو؟" سهراب...
-
316
شنبه 13 دی 1393 09:55
زندگی را توی شالیزار روی گل های صورتی رنگ پیرهنِ دختری دوازده ساله دیده بودم، دست را سایبان صورتش کرده لبخند میزند. ای لیا
-
315
شنبه 13 دی 1393 09:54
ای آزادی ای که چشمانت به خون نشسته تو را در گور میخواهند! خانه شان ویران باد ... روزی دوباره لبهایم می رسد به لبهایت فریادت میزنم کودکانه تو را در ظهر دم کرده خیابانی آواز خواهم داد. "هر که تو را دربند میخواهد خانه اش ویران باد!" ای لیا
-
314
شنبه 13 دی 1393 09:53
ما میتونیم در مورد همه چیز نظر بدیم ولی تا جائی که "نظردونِ "مون پاره نشه! البته دیده شده برخی از مرزهای پارگی هم رد شدن ...
-
313
شنبه 13 دی 1393 09:52
انسان به ذات شاد متولد میشود، یک قابلمه بردارید رویش رینگ بگیرید، هر بچه ای آن دورو بر باشد به قِر دادن می اوفتد ... دست میزند و می خندد! + از میان همینطوری های روزانه
-
312 - سال نوی میلادی مبارک
شنبه 13 دی 1393 09:51
بابانوئل پرید روی سقف خانه دخترک، دنبال دودکش می گشت، دخترک خوابیده بود جلوی بخاری برقی! + داستانک
-
311
شنبه 6 دی 1393 10:10
دوستان بابت پاسخ ندادن کامنتها گله مندند که حق هم دارند، ی مقدار شرایط کاریم به هم ریخته ست، سعی میکنم زودتر تکلیف خودمو روشن کنم. در ضمن احتمالن از این وبلاگ هم نقل مکان کنیم بریم بلاگفا. امکانات بلاگفا انگار بیشتره، شاید هم اصلن تعطیلش کنیم بره پی زندگیش! باز به هر حال عذر میخوام، نذارید به حساب چیزای دیگه، دوستون...
-
310
جمعه 28 آذر 1393 18:24
یِ زمانی ی عکس از ژورنال خیاطی خالت میکندی و دویستا سوراخ قایم میکردی که کسی نبینه و هربار هم که میخواستی نگاش کنی، بعدش دویست بار استغفار و توبه میکردی! تازه کلی هم خوش بودی! الان بچه سیزده ساله دویست گیگ خاک بر سری داره رو هاردی که رو میز کامپیوتر اتاقش وله و سرآخر هم میگه : پسرعمو! هیچکس ما جوونارو درک نمیکنه! زدم...
-
309
جمعه 28 آذر 1393 18:23
به فاصله ها گفته ام، نرسیده به چشمهایش، تخته سنگی پیدا کنند کنار جوی آبی بنشینند چای بریزند، بنوشند و لیوانی هم برای من! من هم پشت همین پیچ آخرم، لنگ لنگان میرسم! ای لیا
-
308
جمعه 28 آذر 1393 18:22
تهران باران دارد، تو را ندارد! ای لیا
-
307
جمعه 28 آذر 1393 18:20
آدمی باید، یک سری حرفها را بگذارد برای خلوت دلش! ای لیا
-
306
جمعه 28 آذر 1393 18:19
مرد دراز کشیده است کنار تخت روی زمین، زن روی تخت دراز کشیده است و برگشته است طرف مرد، دست ها را زیر چانه جمع کرده است ،لبخند هم میزند لابد! موهایش آویزان شده اند، مرد دستش را بالا می آورد چند طره از موهای زن را می گیرد، بو میکند ... ته دلش، جایی پایینتر از قفسه سینه اش یخ میکند. + از میان همینطوری های روزانه
-
305
جمعه 28 آذر 1393 18:18
لحظه ها بو دارند، طعم دارند، یعنی هربار دیگری تکرار شوند بو و طعم خاصشان می ریزد روی احساس و ذهنمان! مثلن من هروقت یک جور خاصی از باران ببارد طعم تمشک و بوی برگ های باران خورده خیابانی در اردیبهشت سال 79 در رشت یادم خواهم آمد! + از میان همینطوری های روزانه
-
304
جمعه 28 آذر 1393 18:17
+ یه لیوان از تو کابینت بردار. - ... + آخ آخ! اونو برداشتی؟ - ایرادی داره مگه؟ + نه! ولی اون مخزن خاطراته، بشین برات تعریف کنم.
-
303
جمعه 28 آذر 1393 18:16
لیوان چای از دست زن رها میشود خاطره ها، فضای خالی بین دستان زن تا کف آشپزخانه را طی میکنند میرسند به کف آشپزخانه تکه تکه میشوند ریز ریز پخش میشوند کف آشپزخانه تا زیر کابینتها. دل زن فرو میریزد مینشیند روی صندلی سرش را در میان دستانش میفشارد گیسوانش پهن میشوند روی میز. + از میان همینطوری های روزانه