بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1278


مرد دست گذاشته بود روی فرمان ماشین, نگاه میکرد به زن, سرش را برد به طرف زن, زن نزدیکتر شد و آرام لبهای همدیگر را بوسیدند, زن چرخید به طرف در, انگار که بخواهد پیاده شود, مرد چیزی گفت, زن برگشت لبخند زد و چیزی گفت. اینبار زن سرش را برد به طرف, لبها را چسباند به لبهای مرد, مرد مقاومت نکرد, دست گذاشت پشت سر زن و لبهای زن را شدیدتر بوسید, بیشتر خوردن بود تا بوسیدن. جدا شدند, زن اشاره کرد به لبهای مرد, مرد خندید و دست کشید روی لبهایش, زن خواست پیاده شود, در ماشین را که باز کرد مرد دوباره خم شد و اینبار آرام روی لبهای زن را بوسید, زن پیاده شد, مرد از جلوی من گذشت, رفت و دور زد و برگشت, رسید سر کوچه ای که زن را پیاده کرده بود, نگاه کرد به سمت کوچه, حس کردم دارد از پشت سر راه رفتن زن را نگاه میکند, صورت مرد را نمیشد دید که دارد لبخند میزند و یا اینکه چشمش هم پر بوده از خنده لابد ولی حال خوبشان پخش شده بود توی یکی از خیابان های خلوت پائیزی شهر.



+ از میان همینطوری های روزانه



1277


عاشق هم باشید, دوست داشته باشید, دلتان تنگ بشود برای هم, جوانی کنید, دستهای همدیگر را بگیرید, توی آغوش همدیگر نفس بکشید, ببوسید لبهای لحظه های بودن را, بو بکشید طعم شیرین لحظه های انتظار کشیدن را, در خلسه رسیدن و دیدن و نفس کشیدن آن لحظه دل انگیز خود را رها کنید ولی ...
ولی همه اینها ممکن است دلیل کافی برای رفتن زیر یک سقف مشترک و ازدواج نباشد. رابطه با عشق شروع میشود و با علاقه ادامه پیدا میکند. نه اینکه در ادامه اش عشق نیست که هست البته ولی شبیه آتشین لحظات اول رابطه نیست. 

خلاصه که عجله نکنید و از این لحظات ناب و شیرین استفاده کنید.


1276


به مرد گفته بود حرف بزن, پیش خودت نگه ندار. اینطور راحت میشوی. دلت آرام میشود. مرد گفته بود از کجایش بگویم؟ زن گفته بود از هرکجائی که راحت تر است! مرد سکوت کرده بود, سرش را گذاشته بود روی میز ...



+ از میان همینطوری های روزانه


1275


هنرش این بود, بوسیدن میدانست!



1274


از اینجا به بعد پائیز که باران میبارد خوب است. اینکه بشود با او توی خیابانهای شهر توی تاریک روشن پیاده روهای خیس شهر راه رفت, این خوب است. اینکه بازویت را سفت بچسبد خودش را بچسباند به بازویت به پهلویت, گاهی تو هم دست حلقه کنی دور شانه هایش بیشتر فشارش دهی به پهلویت, این خوب است. اینکه حرف میزند, ها میکند بخار توی دهانش را ببینی, طعم شیرین توی دهانش را لابلای بخار محو شده در فضا حس کنی, این خوب است. از اینجا به بعد پائیز خوب است, از همینجایش که میشود زیر نم نم باران پیاده رفت خیابانهای از نفس افتاده شهر را.



+ از میان همینطوری های روزانه


1273


گفت لحظه ای که دست میذاره روی دنده ماشین دوست دارم نگاه کنم به دستش, به موهای ریز روی دستش, حس آرامش میده بهم, دست میذارم روی دستش که دنده ماشین رو مشت کرده.



1272


دوست داشته شدن خوب است, از آن بهتر دوست داشتن است. اینکه کسی را دوست داشته باشی و دلت برایش تنگ شود. اینکه یکهو حس کنی دوست داری کنارت نشسته باشد و گرمای تنش را حس کنی, دستش را گرفته باشی, وقتی حرف میزند گوش کنی, توی چشمهایش خنده را ببینی. نوی اتمسفر اطرافش غرق شوی, آرام سرت را بگذاری روی شانه اش, روی سینه اش, صدای قلبش را بشنوی. دوست داشتن شاید عصاره تمام زیبائیهای خلقت است, خالصترین حالت بروز یک احساس است. دوست داشتن خوب است.



+ از میان همینطوری های روزانه


1271


مرد به زن گفته بود دارند تند میروند, بهتر است کمی شل کنند این رابطه را. سکوت کرده بودند, مرد نگاه کرده بود به اطراف و بعد نگاه کرده بود به چشمهای زن و بعد گفته بود گور پدرش اصلن و لبهای زن را سفت بوسیده بود.



1270


دلتنگ که میشوی, قلبت فشرده میشود, سعی میکنی خاطراتی را مرور کنی,مرور میکنی و دلتنگ تر میشوی, سعی میکنی تجسم کنی نشسته است روبرویت, حرف میزند, درباره کرفس و خواصش میگوید, ناخودآگاه خنده ات میگیرد میخواهی دست کنی و موهایش را بگذاری پشت گوشش, دستت توی هوا می ماند, دلتنگ تر میشوی. 

دلتنگتر میشوی ...


1269


گفت اون زنو نگاه کن, سرم را چرخاندم زنی با مانتوی سرمه ای و مقنعه سرمه ای فرم اداری ایستاده بود کنار خیابان, نه بلند بود نه کوتاه, بعد دوباره برگشتم به سمت صورتش: خب!؟
"خب من الان باس این فلافلو با اون میخوردم نه باتو!"
"مطمینی فلافل خوره؟" لقمه دیگری گاز میزنم." مطمینی از اون رستوران ایتالیایی بروها نیست؟" سس را میریزم روی فلافل دندان خورده" اصلن تورو آدم حساب میکنه؟"
تاکسی جلوی زن نگه میدارد و زن سوار میشود، میگویم" عه, آرزوهای فلافلیت رو تاکسی برد که!" نیشم باز میشود و میخندم, بلند میشود و میرود بیرون, نگاه میکند به سمتی که تاکسی رفت.


+ از میان همینطوری های روزانه



1268


داره باز خرابکاری میکنه میپرسم چکار میکنی دختر؟ میگه یه رازیه بین خودمه فقط! به شما نمیتونم بگم!
جلو چشمم داره کیفمو به هم میریزه!


1267


خیابان سرد نبود


اگر آغوش تو تکرار میشد ...



ای لیا



1266


از ماشین پیاده شدم و رفتم آنطرف خیابان و کنار زن ایستادم, گفت مینی سیتی! تاکسی نگه داشت, دست گذاشتم روی شانه اش, برگشت, به تاکسی گفت نه, نشستیم کنار جدول خیابان, از توی کیفش پاکت سیگار را بیرون آورد, یکی گذاشت گوشه لبش, قبل فندک زدن سیگار را از بین لبهایش بیرون آورد و نگاه کرد به ته ماتیکی شده سیگار, فندک را از توی دستش گرفتم, سیگارش را روشن کردم, حرفی نزد. دود سیگار را تو نمیداد, سرچرخواند توی ماشینها, خواستم چیزی بگویم, صدای بوق ممتد آمد, نگاه کردم از توی آینه به راننده پشت سری که چراغ را نشان میداد, سبز شده بود, زن داشت از روی جدول بلند میشد, از توی آینه دیدم که سوار تاکسی شد.



+ از میان همینطوری های روزانه


1265


دوست داری کسی را ولی پیش خودت میگوئی اگر بفهمند تکفیرت میکنند, با منطق دو دوتا چهارتا حساب و کتاب میکنند و سرآخر محکومت میکنند. توی خلوتت برایش مینویسی, قرار نیست کسی بداند. خودت میدانی و او. گاه دوست داشتن عقل و منطق سرش نمیشود. دو دوتایش گاهی میشود پنج و گاهی بیشتر. بگذار این دوست داشتن تو را در خود حل کند.



1264



گاه آدمی


غرق در یک تنهائی ابدی ست


که هیچ آغوشی بغضش را باز نمیکند.



ای لیا