تکرار می شوم
در انبوهِ
خاطرات دیواری
که خدا روی آن
کشیده بود
شکلی درهم
معوج ، بی خط ،بی رنگ.
باران که بارید
تو را هم شسته بود.
شب باشد
باران باشد
ستاره ببارد
دختری باشد روی ایوان
تو باشی
نگاه که می کنی
حسرت می نشیند روی خواب ِ خورشید.
باد باشد..
نسیمی شود
بوزد میان گیسوانت
میان این خالی شدن روان شاد آدمیان
دست کند زیر دامانت
برقصاند میان دستانش
دامن چین چین ات
بیافتد میان آغوش باد
ناز کند
بنشیند روی پر و خالی شدن
شیشه ای که تا میان
خاطره بود و نیم دیگرش در پی خاطره ای ست.
تو باش
باران هم نبود ، نبود
چه حاجت ، که باران نیز به شادی نگاه تو می آید
تو باش ، همه هستند ...
حتی آن کودک بازیگوش خاطره شیرین بعد از ظهر.
ای لیا
انسان در قالب تن می نشست
همه به صف بودند
شیطان پیامک هایش را می خواند
لبخندی زد
دکمه ای را فشار داد
گوشه ای دیگر فرشته ای
خنده بر لبانش نشست
عصیان و تاریکی
دست به دست می شد
بشر از خاک بر می خواست
گناه هم .
چیزی بود در این میان
کسی نمی دانست چیست
گناه نبود ، یکی گفت : نامش تقواست .
بشر، هم چنان خلق می شد
شیطان به ساعتش نگاهی کرد
وقت تنگ می آمد
زمان کشیده می شد
و انسان بر می خواست
توده ای خاک
شکل می گرفت
و گناه هم.
فرشته ای لبخند می زد
شیطان در دلش آب تکان می خورد
عصیان سالها پیشتر شکل گرفته بود
در پستویی به دور از چشم میکائیل
و انسان بر روی پاهایش بر می خواست
اولین گام شکل گرفت
و زمان همچنان تنگ می آمد
همه نشستند بر زانو ، و سجده آغازی بود بر یک پایان.
آدم نگاه می کرد ... غرور زاده شد
و شیطان
شهوتِ گناه را
عصیان را
برتری جویی را
بلوتوث می کرد ... ویادش رفت ،سجده نکرد!
و آدم خلق شده بود.
ای لــــــیا
انسان در قالب تن می نشست
همه به صف بودند
شیطان پیامک هایش را می خواند
لبخندی زد
دکمه ای را فشار داد
گوشه ای دیگر فرشته ای
خنده بر لبانش نشست
عصیان و تاریکی
دست به دست می شد
بشر از خاک بر می خواست
گناه هم .
چیزی بود در این میان
کسی نمی دانست چیست
گناه نبود ، یکی گفت : نامش تقواست .
بشر، هم چنان خلق می شد
شیطان به ساعتش نگاهی کرد
وقت تنگ می آمد
زمان کشیده می شد
و انسان بر می خواست
توده ای خاک
شکل می گرفت
و گناه هم.
فرشته ای لبخند می زد
شیطان در دلش آب تکان می خورد
عصیان سالها پیشتر شکل گرفته بود
در پستویی به دور از چشم میکائیل
و انسان بر روی پاهایش بر می خواست
اولین گام شکل گرفت
و زمان همچنان تنگ می آمد
همه نشستند بر زانو ، و سجده آغازی بود بر یک پایان.
آدم نگاه می کرد ... غرور زاده شد
و شیطان
شهوتِ گناه را
عصیان را
برتری جویی را
بلوتوث می کرد ... ویادش رفت ،سجده نکرد!
و آدم خلق شده بود.
ای لــــــیا
خیانت
+ از میان همینطوری های روزانه
کجا؟
ای لیا
صدای تَن عرق کرده ای
ای لیا