بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

226


لعنت به تهرانی


که نبودن های تو را نفس می کشد!


ای لیا


اینستاگرام من : http://instagram.com/iliya.7



224


گاه زندگی


یک حادثه کوتاه است


که در اتوبوسی که از تجریش می آمد


اتفاق افتاده بود!



ای لیا


219


سخت بود


شنیدنِ داستان باد


که می میرد


لابلای گیسوان زندگی



218


تکرار می شوم


در انبوهِ


خاطرات دیواری


که خدا روی آن


کشیده بود


شکلی درهم


معوج ، بی خط ،بی رنگ.


 


باران که بارید


تو را هم شسته بود.



217


نگاهی از آن بالا


جاری شد روی تاریخ آدمیت


و انسان زیر این آوار


پی تنهایی خویش می گشت.



ای لیا



216


محو می شد


خاطره خواب خورشید


در میان دستان ِ  دخترک حوابیده در گیسوی باران.



ای لیا



215


شب باشد



باران باشد



ستاره ببارد



دختری باشد روی ایوان



تو باشی



نگاه که می کنی 



حسرت می نشیند روی خواب ِ خورشید.




باد باشد..



نسیمی شود



بوزد میان گیسوانت



میان این خالی شدن روان شاد آدمیان



دست کند زیر دامانت



برقصاند میان دستانش




دامن چین چین ات



بیافتد میان آغوش باد



ناز کند



بنشیند روی پر و خالی شدن 



شیشه ای که تا میان



خاطره بود و نیم دیگرش در پی خاطره ای ست.




تو باش



باران هم نبود ، نبود



چه حاجت ، که باران نیز به شادی نگاه تو می آید



تو باش ، همه هستند ... 



حتی آن کودک بازیگوش خاطره شیرین بعد از ظهر.




ای لیا



214


انسان در قالب تن می نشست



همه به صف بودند



شیطان پیامک هایش را می خواند



لبخندی زد



دکمه ای را فشار داد



گوشه ای دیگر فرشته ای



خنده بر لبانش نشست



عصیان و تاریکی



دست به دست می شد



بشر از خاک بر می خواست



گناه هم .




چیزی بود در این میان



کسی نمی دانست چیست



گناه نبود ، یکی گفت : نامش تقواست .




بشر، هم چنان خلق می شد



شیطان به ساعتش نگاهی کرد



وقت تنگ می آمد



زمان کشیده می شد



و انسان بر می خواست



توده ای خاک 



شکل می گرفت



و گناه هم.




فرشته ای لبخند می زد



شیطان در دلش آب تکان می خورد



عصیان سالها پیشتر شکل گرفته بود



در پستویی به دور از چشم میکائیل




و انسان بر روی پاهایش بر می خواست



اولین گام شکل گرفت



و زمان همچنان تنگ می آمد



همه نشستند بر زانو ، و سجده آغازی بود بر یک پایان.



آدم نگاه می کرد ... غرور زاده شد




و شیطان



شهوتِ گناه را 



عصیان را 



برتری جویی را 



بلوتوث می کرد ... ویادش رفت ،سجده نکرد!


و آدم خلق شده بود.




ای لــــــیا



214


انسان در قالب تن می نشست



همه به صف بودند



شیطان پیامک هایش را می خواند



لبخندی زد



دکمه ای را فشار داد



گوشه ای دیگر فرشته ای



خنده بر لبانش نشست



عصیان و تاریکی



دست به دست می شد



بشر از خاک بر می خواست



گناه هم .




چیزی بود در این میان



کسی نمی دانست چیست



گناه نبود ، یکی گفت : نامش تقواست .




بشر، هم چنان خلق می شد



شیطان به ساعتش نگاهی کرد



وقت تنگ می آمد



زمان کشیده می شد



و انسان بر می خواست



توده ای خاک 



شکل می گرفت



و گناه هم.




فرشته ای لبخند می زد



شیطان در دلش آب تکان می خورد



عصیان سالها پیشتر شکل گرفته بود



در پستویی به دور از چشم میکائیل




و انسان بر روی پاهایش بر می خواست



اولین گام شکل گرفت



و زمان همچنان تنگ می آمد



همه نشستند بر زانو ، و سجده آغازی بود بر یک پایان.



آدم نگاه می کرد ... غرور زاده شد




و شیطان



شهوتِ گناه را 



عصیان را 



برتری جویی را 



بلوتوث می کرد ... ویادش رفت ،سجده نکرد!


و آدم خلق شده بود.




ای لــــــیا



205


رایحه زنی،


یک فنجان چای،


و لب های مردی 


که تر میشود در میان مرور خاطرات!



ای لیا



211 - خیانت و بوسه


خیانت 


مترُ مقیاس ندارد که، 


زن و مرد ندارد که، 


بوسیدن را که فراموش کنی، خیانت شروع میشود!



+ از میان همینطوری های روزانه



201


خیابانی،


که هیچ بارانی نشسته باشد از روی احساسش،


رایحه بودن زنی را!



ای لیا



197


کجا؟


صبح است و آفتاب باریک می تابد از میان شطرنجی های پرده


بیا در آغوش،


بگذار بوی صدایت را مزه کنم!



ای لیا



196


صدای تَن عرق کرده ای


قاب میشود روی ضربان احساس اتاق


بوی یک صدای خیس


بوسه ای ترد


طعم پائیز


از میان دهان اتاق


آوار میشود روی تن عریان تخت.



ای لیا


189


بروم و به دختری که


در زیر شمد نازک خیالاتم خوابیده بگویم :


برخیز نمازت قضا شد!



ای لیا