بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

35 - من


شب بود و ماه تاریک


من بود و من،


من و تنهایی های من،


من و حیرانی های من،


من و سرابهای تفتیده،


من و بیمار رنج دیده،


من و انتظار زیر برگ،


من و نگرانی های مرگ،


من و حسرت اشارتی،


من و امید بشارتی،


من و انگاره های این همه ننگ،


من و تصویر محبتی روی سنگ،


من و من در آب،


من و رویای نگاههای مانده از تو بر آب،


من و مادری که درد عشق را از سینه اش شنیدم،


من و باغی که لحظه های نور را در آن روئیدم،


من می مرد از این همه تزویر


من جا مانده در شب تاریک.



ای لیا

رشت - اردیبهشت هشتاد



34 - حماقت


حماقت اگر انتها هم می داشت....


آنهایی که رفته اند، هنوز برنگشته اند که بگویند تَهش کجاست!



33


چه کند این "درد" که تو میکِشیَش ...



32 - دو خط چایی


دو خط چایی


یک فنجان خاطره


کمی انتظار ...


بوسه ای نزدیک.

 


خاطره که سرازیر بشود


زندگی،


خلاصه می شود،


کوچک می شود


در همان دوخط ،


در همان فنچان چای، در آغوشی تنگ!



ای لیا



31 - ساری نپرید ...


باز نگاهِ همیشه پرسش،


رایحه همیشه در باد


 لبخندی 


نگاهی،عبوری،باز هم نِسیان.


 این بار هم "ساری از شاخه" نپرید.


 


ای لیا



30 - باد


صدایم کردی،


فراموشم شد


باد تو را برده برد.



ای لیا



29


روزی روزگاری گــــــــــــاوی را با خــــری را دعوا افتاد.


صبح گـــــاو برخواست و دید بر روی دیوار خانه اش نوشته اند : گاو خـــــــــــــــر است.



28


تا نگاه کرد مـــــوج آمده بود.....دریا راســـــــت گفته بود.



27


زنـــگار دلم بدجور زنگ زده.....به قول اون دوست افغانی "از تلخ پــــــروا نیســـــــت".





26


حقــــــیقت را همانگونه که هســــــت ببینیم، نه آنگونه که خود دوســـــت داریم و  نه برای خوشایند دیگران ...



25 - انتهای کوچه


انتهای این کوچه


سکوت را شنیده ام


کودکی شاد از بازی روزانه


کاسه به دست


ستاره میجوید ...


پیرمردی دستفروش


لنگ لنگان


گاری نور را تا انتهای نگاهت می کشد.


زنی پی در پی نگاه ها را می درد 


چون تویی ، چون منی را هجی می کند


کوزه گری با گل ماه 


گلدان خورشید می سازد.


شاید انتهای این کوچه


کودکی آغوش مادر را گم کرده


مردی سینه انتظار زنی را می بوید


شاید تو را اول بار


آنجا بوئیده باشم


انتهای این کوچه 


باران من


از آسمان نگاهت


می بارد.


زیبا چهره ای 


چادر


از سر تو می کشد.


انتهای این کوچه


لیلا 


دفتر شعر مجنون را صحافی می کند.


انهای این کوچه نگاهها را نبوئیده،می چشند .


انتهای این کوچه، هنوز مردی زنده است.


 


ای لیا

رشت- پائیز79



24 - خاطره ای پنهان


باد ،کمی هم خاک


خاطره ای پنهان ، کمی آشکار


شسته می شود از روی سنگ قبری ...


 


ای لیا



23 - چرخ زنگار گرفته روزگار


روزها همه از پس شب تکراری


ساعت ها همه از پس ساعت دیواری


ثانیه های فراموشی


لَختی آرامش در پس جان



چرخ زنگار گرفته روزگار ، غلتان میرود آن پائین


پائین تر از پیچ جاودانگی بشر



کودکی آویخته به تاب انتظار 


زنی وامانده در ایستگاه عاشقی


ومردی که همه اینها را دید 


همان نرسیده به پیچ نشست 


و راه نیامده را یک دل سیر خندید.

 



ای لیا

رشت - تابستان 79



22 - ناگفته هایم


ناگفته هایم که جاری می شود از پس ذهنت


می گذرد از میان جنگل افکارت، 


سیلی می شود


آن پائین، پائین تر از نگاهت، قطره ای می شود، می چکد ... 


کاغذی بی خط، بی نوشته ... بی نشان!


بنویس بانو ... بنویس ... این باران بند نمی آید.


برای نوشتن دوستت دارم، شاید همین چند ثانیه مانده.


 


ای لیا



21


عشق مانند دیواریست که اگر از قامتت کوتاهتر باشد همیشه حسرت خواهی داشت ...