بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1479


‏کسی تو را آنطور که من دوست داشته‌ام، نداشته است ...



1478


‏پرسید رنج چیست؟

گفت: دوست داشتن توی دلت جوانه بزند درختی شود، ولی نگویی!



1477


‏زن روی شکم دراز کشیده بود، پای راست را خم کرده بود، ملحفه نازکی تن عریاتش را به دو قسمت کرده بود پاها و برآمدگی باسن زیر ملحفه بود و سفیدی پشت ساقهای زن از زیر ملحفه پیدا بود، زن صورت را از چپ به راست چرخاند باران میخورد روی شیشه نسیم خنکی دوید روی پوست زن، زن خودش را مچاله کرد.



1476


در آجیل همیشه دنبال بادام هندی هستم، حتی آن شکسته هایش. پسر صاحب خانه سیخ شده است در چشمانم. هشت سال و یا شاید ده سالی دارد. لبخندی میزنم ... بلند میشود و میرود! پدر پسرک در حال توضیح عیوب سیستم ترمز ای بی اس است .اینکه بحث چرا به اینجا رسیده است را نمی دانم، من که مشغول کشف و شهود بادام هندی بوده ام! بحث گل کرده است و من مجبورم خودم را شنونده نشان دهم ولی هنوز با چشمانم دنبال قطعاتی از بادام هندی میگردم که پسرک با یک نایلون سر میرسد، یک نایلن تا خرخره پر از بادام هندی! می گذارد روی میز جلوی من. 
پدر و مادر پسرک یکی یک دانه سکته ناقص را رد می کنند، خنده شیطنت آمیزی گوشه چشم پسرک موج می خورد ... در دلم دسته عزاداری به راه افتاده است! 

+ از میان همینطوری های روزانه



1475


بهار اسم یک فصل است، 
بهار یک اسم دخترانه است، 
بهار نام خیابانی ست پشت میدان هفتم تیر تهران، 
بهار نام رستورانی ست در جاده چالوس
بهار نام یک بوتیک لباس زیر زنانه فروشی ست در فلان بازار
بهار ...

بهار هرچه هست، دل مرا نازک تر میکند، هرچند آلرژی کهنه ام را دوباره یادم می آورد ولی دوستش دارم چون در من چیزی جوانه میزند.
بهار را دوست دارم.



1474


زندگی


شاید 


دستان سرخ رنگ دخترکیست


که انار دانه می کند!



ای لیا



1473


می گویم : ماتیک چی دارید؟
میخندد و میگوید : دیگه ماتیک نمیگن! اسمش رژ لبه ...تازه تهران اومدید؟
نگاه میکنم به آرایش غلیظی که هر آن امکان چکیدنش روی میز وجود دارد ... یادم می آید که اولین بار اسم ماتیک را از دختر موفرفری همسایه شنیده ام. همان سالهائی که هنوز هفت ساله بودم و شاید هم هشت ساله در یکی از محلات جنوبی تهران. دختر همسایه هم با ان کله باد کرده از موهای فر ، ماتیک را می کشید روی صورتش و یک دایره قرمز دور لبهایش شکل میگرفت. 

از مغازه خارج میشوم، هنوز بوی همان ماتیک در سرم می پیچد. رفته ام به هفت سالگی ام.

+ از میان همینطوری های روزانه



1472


‏به زیبایی هیچ زنی

به دیده‌ی تردید 

نباید نگریست ...


ای‌لیا



1471


‏سرصبحی توالت بودم دخترم هی میگف بابا بیا بیرون دیگه، گفتم بچه‌ست جیش داره حتمن اومدم بیرون میگم بیا برو میگه نه جیش ندارم برات لقمه گرفتم، رفتم‌ میبینم چارپنشتا لقمه نون پنیر کوچیک گرفته. اصلن حالم یه جوری خوب شد! دونه دونه لقمه‌هارو میداد دستم، میخواستم از خوشحالی گریه کنم. 


+ از میان همینطوری‌های روزانه



1470


‏یک صبح بلند میشوی و میبینی چیزی تغییر کرده است، کسی را دوست داری، کسی تو را دوست دارد، شبیه همان نتی که در گروه موسیقی یکی خارج میزند.



1469


به دختر بیست ساله گفته اند برو یک چائی درست کن و بیاور. دختر از همین هائی ست که همه چیزشان فراهم بوده است. پدر و مادر دختر حتی نگران باد معده دختر خانم بوده اند. الغرض، دختر خانم هم رفته است چای خشک را ریخته است داخل قوری و آب سرد را هم ریخته است روی چای خشک و گذاشته است روی گاز! به همین سوی چراغ اگر دروغ بگویم ... بعد همین دختر خانم تصمیم دارد شوهر هم کند!! 

+ حالا نه اینکه پسرها هم خیلی با عرضه اند ها، نه! ولی خوب دیگر به هر حال ....


1468


آدم است دیگر، در هشت سالگی عاشق میشود در هشتاد سالگی دوزاریش می افتد!



1467


‏رتبه‌ی هنرم ۸۱ شد رفتم مصاحبه رشته سینما دانشگاه هنرهای زیبا طرف بهم گفت تو ده تا رشته اولت بزن قبولی، اومدم خونه به خونواده گفتم مادرم هیچی نگفت فهمیدم راضی نیست، رفتم مکانیک خوندم. یه حفره خالی عظیم هست که میشد با فیلمسازی پرش کرد که نشد. هرچنده ایده‌ی فیلم مثل یتیم ها باهامه!



+ از میان همینطوری‌های روزانه

telegram.me/boiereihan



1466


‏جای گفتن "دوستت دارم" هی گفتیم "چه خبر"


ای‌لیا



1465


‏یه سری مردها مخصوصن پسرای جوون عکس از دخترهای شکم صاف با موهای بلوند و چشمهای رنگی میذارن( حالا بگذریم که با نرم‌افزار عکس روتوش شده و کلی لک و پیس تن اون ادم گرفته شده و نورش تنطیم شده و ...) زنهائی که برآمدگی های بدنسان اغراق شده است، میگن زن باس این شکلی باشه، انگار در کره‌ی دیگری زندگی میکنند.

حتی زنهایی مثل طناز طباطبائی هم در اجزاء صورت دست بردن، والا زن همین زنها و دخترهای اطرافمون هستن، با تمام خستگی‌هاشون.