بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1509


‏دلتنگی


تنهائی


کسی نیست


دستهایم پی دستی 


خاطره‌ها را می‌کاود.



ای‌لیا



1508


‏بچه بودم با سنگ زدم تو سر یکی از بچه ها دنبالم کرد فرار کردم رفتم وسط حموم زنونه، دور حوض نشسته بودن اکثرن هم‌ پیر بودن، بعد از اون دیگه اون آدم سابق نشدم.



+ از میان همینطوری های روزانه


1507


‏میخواهم از لبهایت بگویم که بوسیدنی‌ست ولی خب وسط جام جهانی گم‌ میشود و کسی نخواهد دید ... هرچند لبهایت بوسیدنی‌ست.


ای‌لیا


1506


‏تو کیوسک داشتم داستان همشهری میخریدم یکی اومده بود فیلم بخره مجله رو برداشت گفت چنده؟ گفتم دوازده تومن! گفت چه خبره، کتاب چی داره مگه؟ گفتم سیگار میکشی؟ گفت نه! و بدین شکل ریده شد به فاز نصیحتی من.



+ از میان همینطوری‌های روزانه


1505


‏+ ببین بیا خونه طوطیم داره گل میزنه!
- اسکل! (گوشی را میکوبد)

طوطی رول رو داد دست پسر و گفت: بازم باور نکرد نه!


1504


‏زن توی حمام دست می‌کشید روی پهلوی راست، جای دست مردی که رفته بود ... جلوی آینه سر را کج کرد روی شانه، لبخندی زد، دست کشید به پهلوی چپ کشید تا روی شکمش، چیزی درونش مچاله شد. چشمها را بست. لبها را گزید.


+ داستانک


1503


‏اومدیم از پیاده رو بریم دیدیم پژو ۲۰۰۸ پارک کرده و پیاده‌رو رو بسته اومدم برم کنار همکارم گفت کجا بیا بریم بالا، در حالیکه من‌ چشمام از حدقه زده بود بیرون از روی کاپوت رد شد، قشنگ جای پاهاش موند روی کاپوت تر و تمیز پژو ۲۰۰۸.



1502


‏آه ای زنی که حجم سنگینی از زیبایی را


هر صبح با خودت حمل میکنی


تمام زندگی برای توست



ای‌لیا



1501


‏از بالای خیابون می‌اومدم پائین خانمی مسن با وسیله میرفت بالا وسایل رو گذاشت زمین رسیدم بهش گفتم کمکتون میکنم، گفت نه پسرم! خلاصه با اصرار وسایل رو گرفتم تا سر خیابون بردمش. خواستم برم گفت واسّو! دست کرد تو کیف یه پنج تومنی داد دستم، گفت یه آبمیوه بگیر بخور، یاد مادربزرگم افتادم.



+ از میان همینطوری های روزانه



1500


تبلت دخترک صفحه‌ش ریخته بود به هم، ال سی‌دیش تعطیل شده بود عملن، طبق اصل "بازش کن چندتا ضربه بهش بزن" عمل کردم درست شد یه شیش ماهی کار میکرد امروز باز به هم ریخت بازش کردم وقت بستن چندتا چیز اضافه اومد، دخترک میگه اینا چیه؟ میگم تو تبلت بود؟ میگه آره! نگاهشون کردم و گفتم اینا چیز خاصی نیست. تبلت راه افتاد دوباره.



+ از میان همینطوری‌های روزانه



1499


‏آیا رواست؟ 

آدمی گاه بیچاره نمی‌داند با دستهایش چه کند، چیزی را بردارد، چیزی را لمس کند، چند تار مو را بگذارد پشت گوشهای زنی ... گاه نمیداند. 

نه روا نیست.


ای‌لیا



1498


هوا دم کرده بود، زن چنگ میزد روی ملحفه‌ای که در عصر جمعه‌ای تب‌دار بوی نا گرفته بود، چشمها را بسته بود، از ضربه‌های لذتی شیرین، چنگ میزد ... چنگ میزد به خاطره‌ای دور. هوا دم کرده بود، زن روی تخت مچاله بود.



1497


دلم برای خودم تنگ میشود گاهی، نگاه میکنم به چیزهایی در گذشته، دلم برای خودم می‌سوزد ... دوست دارم گریه کنم، ولی قورت میدهم. همان خیسی آرام نشسته توی چشمها را هم‌ پاک میکنم.



1496


زن دست گذاشته بود روی لبه‌ی پنجره ماشین، روی یکی از انگشتهای دست چپ خط باریک روشنی بین دو قسمت گندمی انگشت فاصله انداخته بود، زیر لب چیزی را زمزنه میکرد، آهنگی شاید، زن به تایمر چراغ خیره بود، تایمر روی هفت سکته کرده بود.



+ از میان همینطوری‌های روزانه



1495


‏توی تره بار سیب جدا میکردم، گفت این گوجه زردا کیلو چنده؟ نگاه کردم به سیبها و گفتم اینا؟! گفت آره! گفتم شاید مشکلی چیزی داره سر همین نگفتم اینا سیبه گفتم سه هزار و پونصد تومن! گفت اولن که اگر گوجه میخوای اون قرمزا گوجه‌ست بعد گوجه کیلو ۱۲۰۰ تومنه! 
به حال خوبش غبطه خوردم!


+ از میان همینطوری‌های روزانه