یکی از دوستان درباره اینکه بهتره تو تابستون دوش بگیریم و لباسامونم بشوریم نوشتن. بعد یکی اومده زیرش درباره نبودن امکانات نوشته. اینایی که تو مترو و اتوبوس و بعضی جاها میبینی به شدت بو میدن اکثرن همین آدمهای عادی شهرنشینن, آپارتمان نشینن تو خونشون حموم دارن. والا روزی سه دقیقه دوش گرفتن خرجش هزارتومن هم نمیشه, یا شستن لباس مگه چقدر هزینه داره. حالا نمیگم روزی دوبار صبح و عصر دوش بگیریم همون یه بار هم خوبه ولی نندازیم گردن چیزای دیگه. هرچند باید گفت یکی از نشانه های افسردگی حموم نرفتنه. خیلی هم جدی.
نگاه کرد به هال, دود سیگار را فوت کرد به سمت سوراخ توی سقف.
+ از میان همینطوری های روزانه
دوست داری توی اتمسفرش باشی، توی فضایی که پر شده است از بویش, نگاهش کنی حجم صدایش را بارها مرور کنی، دوست داشتن اینطور است, آرام آرام از تمام روزنه های احساست وارد میشود، تو را پر میکند, چاره ای نداری, تسلیمش میشوی ...
صبح زود مرد توی یک خیابان خلوت ترمز میرند, به زن میگوید عصر بروند بیرون. زن میخواهد پیاده شود, نگاه میکند به اطراف, مرد را صدا میکند, مرد سر میچرخاند, لبهایش تر میشود, زن میبوسد, مرد مقاومت نمیکند, رها میشود ... یکی بوق میزند, مرد نگاه میکند توی آینه زن پیاده میشود مرد فکر میکند که دوباره همان جوان بیست و چهار ساله است.
کراش ما پسربچه ها اون زمونا یکی از اون زنایی بود که تو عروسی وسط مجلس چرخ میزد و گاهی سینه ها و موهای بلندشو تکون میداد, یکی از همونایی که لبهاش از ماتیک قرمزسرخ سرخ بود و پشت چشمش سایه آبی کمرنگ یا سبز کمرنگ بود.
صحبت میکردیم حرف رسید به تناسب اندام و ورزش گفتم من نه الکل میخورم نه سیگار میکشم خیلی جدی گفت یه ضرب المثل انگلیسی هست که میگه به مردی که نه الکل میخوره نه سیگار میکشه اعتماد نکن.
گفتم هووووم...
گفتم خوشگلی تعریف مشخصی نداره مساله اینه که تو یه لحظه با دیدن اون تصویر یاد چه چیزایی ممکنه بیافتی. گاهی ممکنه یه خاطره تو ذهنت شکل بگیره یا حتی یه بوی خاص به مشامت بخوره یا یه موزیک خاص تو ذهنت پِلی بشه.
کسی که خودش را میکشد قطعن چیزی کم دارد, چیزی را گم کرده است.
مشکلات ما یک درصد مشکلات یه سری نیست که هرروز تو شهر داریم میبینیمشون. اونا دارن زندگی میکنن علی رغم همه نداری ها و غصه هاش.
زندگی کنیم, حتی برای ثانیه ای بیشتر ...ثانیه ای بیشتر برای شنیدن صدایش.
لکه های ریز صورتش را زیر کرم پودر مخفی نکرده است, میشود رد یک زخم کوچک را روی گونه اش دید, لبخند باریک و زیبایش توی رنگ آلبالویی ماتیکش قشنگتر شده است, موهایش رنگ نشده است, خرمایی و سیاه, موهایش را از وسط باز کرده, زیر شال فیروزه ای رنگ هارمونی زیبایی دارد. توی کافه تنها نشسته است, موبایلش روی میز است, هرازگاهی نگاه میکند به صفحه گوشی, منتظر است, میخواهم بروم و بگویم : ممنون که آمده ای حال این کافه غمزده را با تلالو رنگهایت زنده کرده ای, نمیروم ... بلند میشوم میزنم بیرون.
چند روز قبل ماجرایی پیش آمد, یکی یک نفر را پر کرده بود, آمد سراغ من. سن و سال دار هم بود نه گذاشت و نه برداشت و حرفش را با یکی دو تا فحش ناجور شروع کرد, گفت و گفت, چند سالی میشود این تمرین را میکنم, وقت عصبانیت مشتهایم را توی پهلویم میچرخانم, دردم میگیرد ولی باعث میشود عکس العملی نداشته باشم, او میگفت و من هم لبخند تلخی توی صورتم بود, نه میشد زد نه میشد نگاه کرد, محترمانه گفتم سوتفاهم است, قبول نکرد, یکی آمد بازوهایش را گرفت و برد, هوا گرم بود, عرق کرده بودم, صورتم هم سرخ شده بود قطعن. پهلوهایم درد میکرد. امشب آمد, همین یکساعت پیش, دم در خانه توی تاریکی کوچه حرف زدیم, فهمیده بود اشتباه کرده است و آن شیرپاک نخورده میخواسته ما را به جان هم بیاندازد, آخر سر گفت من باید جلوی همه از شما عذرخواهی کنم, اصلن فحش بده جلوی همه, بیا کشیده بزن, صورتش را ماچ کردم و گفتم : دفعه بعد قبلش از یکی دو نفر درباره اون آدم بپرس و بعد برو سراغش, گاهی وقتا ممکنه اونقدر عصبانی باشیم که نتونیم کنترل کنیم, آسیب بزنیم به اون طرف.
گاهی کنترل خشم حتی در بدترین حالات روحی میتواند از آسیب های جدی جلوگیری کند. تمرین میخواهد, غیرممکن نیست.
+ از میان همینطوری های روزانه
کودکی
ای لیا
ای لیا