شیرین است وقتی کسی را دوست داری و می خندد و چشمانش به اندازه ی ِ یک خط باریک می شوند و چال می افتد روی گونه اش و دندانهایش ردیف می شود بین قاب قرمز لبانش ...
موهایش می ریزد در آغوش باد و در هم می پیچد خیال و بوی زندگی که می ریزد روی نبض سیال ذهن ...
باران باشد و چشمهایی که دروغ نمی گویند .که دوست داشتن فقط جمله نیست برای تمرین خط!
میگفت میرفتم ماموریت زنم بهم گفت جان مهشید(دخترشون) جای دیگه ای نمیخوای بری؟
گفتم اگرم بخوام برم که راستشو بهت نمیگم چرا بیخودی میپرسی؟
گفت میپرسم اگر یه درصدم احتمال داشته باشه که داری دروغ میکی به فکر بیافتی و شرمنده بشی!
فلافلمو گاز میزدم، حین جویدن، نوشابه رو بالا آوردم قاطی فلافل بدم پایین بهش گفتم : حالا شرمنده شدی یا نه؟
فلاقل پرید تو گلوش!
+ از میان همینطوری های روزانه
دوست داشتن است، خیانت است، درست است، غلط است ... هرچه هست بعضی هامان توی زندگی آدمهای دیگر هستیم. آدمهایی که دوستمان دارند، دوستشان داریم، گاه در رویای یک خیال صبحگاهی خوابیده ایم، گاه در خلسه بودن نفسهایشان دوباره زنده شده ایم.
هرچه هست آدم است دیگر، گاه نمیداند که چرا هست!
در بین همه آنهایی که دوستشان داری، یک نفر هست که طنین صدایش طور دیگریست، جور دیگری اسم تو را صدا میزند، کلمات را طور دیگری ادا میکند، در بین همه آنها یک نفر هست که صدایش برای تو خوبتر است ...
+ از میان همینطوری های روزانه
ما مردها، ما مردها بیشتر اوقات متهمیم. متهم به هزارویک کار نکرده. متهم هستیم که زن را برده میخواهیم، متهم هستیم که احساس نداریم، متهم هستیم آزار رسانیم، متهم هستیم هوس بازیم، متهم هستیم دنبال بازی دادن احساس زنانیم ولی من مردی را دیدم توی خط چهار مترو، خسته، چشمهایش خواب و بیدار، وقتی زنی آمد توی قطار بلند شد جای خود را به زن داد و رفت گوشه کنار در نشست، چشمهایش هنوز خواب و بیدار بود. ما مردها هم خسته ایم. ما مردها هم زندگی را همانقدر زیبا دوست داریم که به چشمهای توی زن می آید. ما مردها متهمیم ...
اولین بار کی سیگار کشیده ام؟ دقیقن یادم است، دوازده سالم بود، یک نخ مارلبروی اصل، از همانهایی که رنگ قرمز پاکتشان یک جور خاصی بود، از همانها که پاکتشان شبیه جعبه جواهرات بود، از همانها یک نخ خریدیم پنج تومان. پنج نفر بودیم، یکی یک تومان گذاشته بودیم که نوبتی پک بزنیم، اینوسط یکی هم عمیق پک میزد که مثلن زرنگی کند توی سرش میزدیم و سیگار را میگرفتیم. سرفه میکردم و اشک از چشمانم جاری بود ولی لذت این فتح الفتوح نمیگذاشت این سرفه ها و اشک ها اثر خود را بگذارد. آخری را هم چهارده یا پانزده سال پیش کشیدم. دیگر نکشیدم تا همین حال حاضر.
دلم برای سیگار تنگ شد؟ نه نشد، هرچند راه رفتن توی همین هوای تهران کم از سیگار کشیدن ندارد ولی خب ضرب در دویش نمیکنم.
+ از میان همینطوری های روزانه
زمین
سر در چنبره اطاعتی کورکورانه
خورشید را می ستاید
همیشه همینطور می ماند
کسی هست، چیزی هست
که توهم عشق را
در درونمان زنده نگاه می دارد.
ای لیا
نخ بعضی رابطه ها یک جایی پاره میشود، یا خودت یا او نخ را می برد. ارتباط از بین میرود و طبیعیست که بخواهی به دنبال چرایی اش باشی مخصوصن اگر طردت کرده باشد. اینکه بفهنی مثلن الان با چه کسی ست. آیا نفر بعدی از تو سرتر بوده و ... این طبیعیست. این ناخوشی بعدش طبیعیست اما زمان دارد، این سوگواری بعد قطع رابطه لازم است اما نه تا ابد، باید دوباره برگشت و سرنخ زندگی را گرفت و ادامه داد. زمان سوگواری را خودمان تعیین کنیم، به دست شرایط نسپاریم.
+ از میان همینطوری های روزانه
نگرش منفی به مردان در مقوله آزار جنسی گاهی از افراط هم میگذرد یعنی پیش فرص برای عده ای این است که مرد قرار است آزار برساند. زن عقب نشسته است، مردی کنار پنجره عقب نشسته است. من مجبورم وسط بنشینم تا زن مسافر کنار پنجره بنشیند. حالا پاهایم بلند است یا به قولی درشت است یا هر چیز دیگری راحت نشسته ام و زن هم میتواند راحت بنشیند فقط ممکن است سر پیچها پاهایمان و تنمان تماس بگیرد، که آنهم با آنهمه کاپشن و مانتو و لباس گرمی که من و او پوشیده ایم عملن هیچ کدام از سلولهای تنمان نباید خبردار شوند! زن مردد است و میگوید : آقا منم میخوام سوار بشم! جواب میدهم : بفرمایید خب! من که وسط نشستم.
"آقااینجوری جای من تنگه! شما خیلی باز نشستید!"
"باز نشستم؟! به اندازه یه نفر جا گرفتم، شما هم به همون اندازه کرایه میدید که من میدم"
"آقای راننده من اینطوری سوار نمیشم، ایشون ممکنه مزاحمت ایجاد کنن"
"خانم من پاهامو جمع کنم تو حلقم و بشینم تو بغل این آقا که چی شما ناراحتی؟ الان من مشکل دارم یا شما؟ چرا من باید پا درد بگیرم؟"
پیرزنی که جلو نشسته است بلند میشود می آید عقب، به زن میگوید جای او بنشیند. پیرزن راحت نشسته من هم راحت نشسته ام، حداقلش این است که تا میدان ولیعصر کشکک زانو نیاز به تعویض ندارد!
+ از میان همینطوری های روزانه
یکم - بنده دختر دارم و میدونم اگر روزی اومد و گفت کسی اذیتش کرده مطمینن حرفش رو باور میکنم. از اونور هم بهش یاد دادم و میدم که اگر کسی خواست بهت دست بزنه و یا اذیتت کنه حتمن اعتراض کن. فریاد بزنه و نترسه. الان که بچه ست یه جور فردا که بزرگتر شد هم جور دیگه. یعنی بفهمه که نباید سکوت نکنه در برابر دست درازی.
دوم - اون زمونا که جلوی تاکسی دو نفر روی یه صندلی مینشستن بارها پیش اومده بود که با یه خانم غریبه جلو نشستیم. اونم تو اون وضعیت بغل تو بغل. کسی هم با کسی کار نداشت. حداقلش من کار نداشتم. مساله ای عادی بود.
سوم - بنده ام دوست دارم روی صندلی جلو تاکسی بشینم. تنها. اینکه دورو ورت خالی باشه تو تاکسی عالیه. فقط زنها اینو نمی پسندن ما مردها هم دوست داریم یه فضای خالی خوب تو تاکسی داشته باشیم.
چهارم - بنده منکر آزار و اذیت گاه گداری توی تاکسی نشدم. بله هست ولی نه اینقدر فاجعه که عنوان میشه. توی این یکسالی که بالاجبار از تاکسی استفاده میکنم شاید دو یا سه بار دیدم همچین مساله ای. باز تکرار میکنم منکرش نمیشم و هست. خودم هم اینجا بارها دربارش نوشتم اما یه مقداری داره دربارش اغراق میشه.
پنجم - دو جهانگرد زن ایتالیایی(البته گمانم ایتالیایی) اومدن ایران و بعد رفتن کلی مطلب نوشتن درباره اینکه مردهای ایرانی هرجا دیدنشون میخواستن بهشون تعرض کنن! من در این زمینه حرفی نمیزنم قضاوت با خودتون. یکیشون نوشته بود که تو اصفهان یه آقایی شلوارشو تو کوچه در آورده بود و فلانشو بهشون نشون داده بود. این یکی دیگه خیلی تخیلی بود!
ششم - زن به علت ضعف قوای بدنی (البته حتی اونایی که فنون رزمی بلدن) معمولن تو برخوردهای متعرضانه همیشه قربانی میشه. همه جای دنیا اینطوره. حتی تو مهد تمدن هم همینه. مجرم همه جا هست. هرچند معتقدم تو برخی موارد وضهیت ما شاید بهتر باشه.
هفتم - کمی از فاز تربیتی عقب افتادیم. یه مرد قبل مرد شدن یه پسربچه ست. توی مادر باید بهش یاد بدی، توی مادر که خودت زنی باید بهش این رفتار احترام آمیز با یک خانم رو یاد بدی. باید بهش یاد بدی به یه زن به دیده کالا نگاه نکنه. به دیده یه اسباب بازی جنسی. تربیت فراموش شده ست تو زندگی خیلی از ماها. همونجور که من پدر یه دختر بهش یاد میدم توامان مراقب خودش باشه و از اونور هم به جنس مذکر بدبین نشه.
هشتم - همه حرفم این بود که این پیش فرض درباره آزاررسان بودن مردها غلطه. اون خانم قبل سوار شدن قضاوت کرد. حتی اگر قبلن آزار دیده باشه حق قضاوت کردن درباره بقیه رو نداره. هنوز اتفاقی نیافتاده و اگر افتاد باید اعتراض کنه نه اینکه بای دیفالت همه مردارو مجرم بدونه.
نهم - ندارد!
دهم - امروز هم کاش باران ببارد!
+ از میان همینطوری های روزانه