بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1034


کاش همان روز دنبالت کرده بودم

همان روزی که تِل قرمز به سر از اتوبوس پیاده شدی، نگاهی کردی و رفتی، ایستگاه را هم با خود بردی. همه را بردی...

حتی همین نیمکت زهوار در رفته ای که ساعتهای تنهائیم را پر می کرد...


نشد

پایم در قیر شک  بود انگار، تردید کنده نشد، سنگین شده بود.

ایکاش برگشته بودی، نگاهی حواله می کردی دوباره....بلکم جانی بگیرد این پای وامانده.


اتوبوس باز می رود، اما تو همان یک بار بودی، تکرار نمی شوی.



1033


زن حرف میزند، مضطرب است، قرار ندارد،

مرد انگشت اشاره را میگذارد روی لبهای زن

یعنی آرام

بعد سر زن را میگذارد توی سینه اش

چانه اش را میگذارد روی سر زن، گونه اش را میچرخاند روی موهای زن

دست میکند توی موهای زن ...

توی سینه زن چیزی میجوشد 

قرار میگیرد لابد!



+ از میان همینطوری های روزانه



1032 - مامان


مامان!

این لفظ را دوست دارم. این کلمه را صدا میکنم حالم جا می آید. دهانم آب می اوفتد. تمام آن طعمهای جورواجور میدود زیر دندانم. بوی ادویه. فسنجانهایی که یک وجب روغن گردو رویش بار می آمد. آن خنده هایی که شبیه لبخند باریکند. قرمه سبزی ها و قیمه هایی که آنقدر جا می افتند که تا حد مرگ میخوریم. 


مامان!

این لفظ نام دیگر خداست، خدایی که هنوز که گونه گل بهی رنگش را نگاه میکنم دلم ضعف میرود. بچه روستا بوده. از آن لپ گلی ها. هنوز هم دارد همان رنگ و رو را. زیباست. 


توی اتوبوس مردی با موهای جوگندمی و ریش سفید میگوید : گوشی رو بده مامان! 

دلش برای مامانش تنگ شده. برای صدایش. همین دیشب دیده بودش البته. 


+ از میان همینطوری های روزانه



1031 - انتخابات


رای میدید یا نمیدید حداقل به هم توهین نکنید.


یه جا یکی نوشته بود رای دادن یا ندادن مهم نیست مهم دوستی هاست که اونم دیگه نیست!!


هرچند وقتی رای هم نمیدید در اصل رای دادید.



1030


چه فرقی می کند مرگ ،


در تختخوابی زرین و یا روی تکه ای کاغذ


وقتی همه چیز به چند متر سوراخ کنده شده در زمین ختم می شود.




ای لیا



1029 - بُز!


یه چند روزه همه چیز یادم می ره . می خوام بنویسم ولی یادم نمیاد چی میخوام بنویسم ... تو آینه یه بز بهم زل زده و هر ازگاهی نشخوار می کنه !

ایکاش می دونستم میخوام چی بنویسم.حتمن چیز قشنگی بوده که می خواستم بنویسم ... یه جائیش میرفتم تو اتوبوس بی آر تی خط تجریش - راه آهن. میدون ولی عصر یه پسر بچه با چندتا اسکاج و دستکش و چندتا خنزر پنزر دیگه میاد بالا و یه دهن آواز سلطان قلب هارم می خونه....
بقیش یادم نیست ... گمونم باید میدون ونک پیاده می شدم ولی یادم نیست که پیاده شدم یا نه ... گفتم که اینروزا همه چی یادم میره ، حتی صورت خودمم یادم نیست. نمی دونم اون بُزه منم یا من اون بُزه ام !



1028- این یک احوال پرسی ست


این یک احوال پرسی ست !


ساده است ...


روزتان به رنگ پرتقال و شبهایتان پیچیده در رایحه بهارنارنج .


زندگی زود است ،


دیر می شود دوست داشتن ها


همین ، ساده بود !




ای لیا




1027 - دایورت کن


گاهی اوقات زیر بار گرفتاری ها و مشکلات زندگی ، دقیقن لحظه ای که داری خرد می شی ، بهترین کار دایورت کردن کل زندگی!!

دایورت کن و بی خیال شو و برو یه فیلم خوب پیدا کن و یه دو ساعتی از کل زندگی فارغ شو ، یا به یکی که دوسش داری زنگ بزن و لاو بترکون . یا سرش رو بگیر تو سینت و موهاش رو نوازش کن و یادش بیار که هنوز دوسش داری و یا ... همین دو ساعت های کوتاه کل زندگی رو تحت تاثیر قرار میده ... 

دایورت کن جانم ، دایورت کن ...




1026


زندگی 


دستان کودکی ست که طعم لبهای خدا را می دهد ...



ای لیا



1025


زندگی ساده است ،


با مرگ متولد می شود.


مرگ می نشیند و چای می نوشد،


و زندگی در دایره ای می چرخد ، 


پایش زخم می شود و سر آخر


خسته ،


دوباره میرسد به آغوش مرگ.




ای لیا



1024


یکی هست که تو را جور دیگری صدا میکند ...



1023


آدم است دیگر


گاه یادش می افتد تو را ندارد 


درد میگیرد جای خاطراتش!



ای لیا



1022


یه زن خوشگل بدنیا نمیاد، خوشگل میشه!


+ سیمون دوبوار تو سلمونی!



1021


روی سر تنهایی 


باران می بارد


دستی نیست


تا چتری باز کند روی سرم ...



ای لیا



1020


شب بهترین حالت زمان است ، وقتی از همه چیز خسته ای ، چنبره می زنی در تنهایی خودت ، دور می شوی ، به خیال بال می دهی تا بپرد از روی پرچین خاطره ها ...

کسی را دوست داری ، در چشمانش غرق می شوی ، در بویش گم می شوی ، در صدایش به رقص می آیی و خاطراتی که همیشه تازه اند...

باران می بارد ، خیابان طعم زندگی می گیرد ، دست خاطرات را می گیری و پرت می شوی به خیابانی در سال هزارو سیصدو چند!
برگ ها می ریزند روی آبی باران و سبز و آبی در هم می آمیزند ، رنگین کمان به زمین آمده و کسی دستانش را در دستان تو گم می کند ، رنگ به رنگ می شود خیال و چه شیرین است صدای باران روی ملودی خیس خیابان!

کسی را دوست داری ، طعم زندگی می دهد ، بوی دوست داشتن و خیالت را به چایی مهمان می کند در ایوان ِ زندگی. نان تازه ای و پنیر و کمی سبزی ، همه ی گذشته زنده می شود خیالت به طعم شیرین دوستی می نشیند ...

آغوشی جایی پی بوسه می گردد ، دستی گرمای تنی را می جوید ، انحنای تنی به خیال خاطره ای می اندیشد و باران هم چنان می بارد و تر می شود همه ی پوست ِ نازک تنهایی ...