یک جاهایی، یک چیزهایی ممنوعه است. هرچند، گاه پای میگذاری آنسوی دیوار ممنوعه ها، بوی سیب ریه هایت را پر میکند!
+ از میان همینطوری های روزانه
1- آب زیاد بنوشید.
2- در کارهایی که به شما ربطی ندارد بیخود و بی جهت وارد نشوید و اظهارنظر نکنید
3- ورزشهای ساده بی هوازی را داخل خانه انجام دهید. مثل چند دراز نشست و چندتایی شنای سویدی.
4- سیب بخورید.
5- نخ دندان کشیدن خیلی وقت نمیگیرد انجام دهید.
6- در فضای مجازی زودی پسرخاله و دخترخاله نشوید. فضای مجازی هرکسی هم مانند زندگی خصوصی اوست.
7- هر دختری از شما جزوه گرفت الزامن عاشقتان نیست!
8- هر پسری به شما خندید الزامن به دنبال تختخواب نیست.
9- سوال های بیجا نپرسید.قرار نیست همه سعه صدر داشته باشند.ممکن است شترق بخوابانند تنگ گوشت!
10- بعد از ساعت دوازده شب هیچ اتفاق خوبی رخ نخواهد داد برید کپه مرگتون رو بذارید!
11- اینو یادم نیست چی بود!
12- کتاب خواندن شعور نمیآورد ولی مطالعه روزی یک صفحه چیزی هم از شعور شما کم نمیکند. کتاب بخوانید.
13- رژیم غذایی برای کسانی ست که بیماری دارند و نمیتوانند هرچیزی بخورند. اگر سالمید وزن را با تحرک در سطح مناسب نگه دارید. خودتان را از خوردن محروم نکنید.
14- سیکس پک و شکم صاف و قیافه و هیکل خوب، خوب است ولی با خود فهم و شعور را هم رشد نمیدهد. ذهنهای زیبا را پیدا کنیم.
15- همون بالایی هارو چندبار بخونید!
...
عزیز من
زندگی همین است، همینی که هرروز صبح تورا از خواب بیدار میکند. زندگی چیز عجیبی نیست. رنج دارد، خوشی دارد دست و پاشکستن دارد. راست میگویی. نمیشود نشست بالای منبر خوشی ها و داد سخن داد برای آنهایی که نشسته اند آن پایین و در کمبودها و نبودنها غرقند. ولی از بین همان پایینی ها همانی که به بالا نگاه میکند راه میافتد. حرکت میکند. شعار نیست. میشود. اطرافمان را نگاه کنیم. هستند. همین دوستت، همکارت، همسایه ات و ... کم نیستند.
هرچند ظرفیتهایمان نیز یکسان نیست. به قدر ظرفیتمان وزنه بزنیم!
+ ازمیان همینطوری های روزانه
میگفت مرد باید بلندتر باشد.
بایستی روی پنجه پاهایت، دستها را حلقه کنی دور گردنش، برسی زیر گلویش، ببوسی ... لبهایش!
+ از میان همینطوری های روزانه
یک روزی هم هست لابد، روزی که آنهایی که دوستمان داشته اند و خود نمیدانستیم را جمع میکنند و نشانمان میدهند و میگویند: "واتز آن یور مایند؟"
"ناسینگ لابد!"
از همان اول ها هم دختر میخواستم، خیلی سالها پیشتر، ازدواج کردم باز دختر میخواستم، بزرگتر شدم باز دختر میخواستم. هرکه پرسید گفتم بهتر از دختر؟ خود دختر!
خبرش را که شنیدم پشتم یخ کرد، دختر دار شده بودم. لذت دردناکی پیچیده بود در میان سلولهای تنم. چه لذتی بالاتر از این برای یک مرد، یک دختر ... ناز کند برایت، اذیتت کند، بدود، برقصد بخواند، موهایش را برایت تکان بدهد. من مرد خوشبختی هستم.
و او بزرگتر میشود من کوچکتر!
ای لیا
عاشق معلم سوم دبستانمان شدم، یک بار مرا زد، تصمیم گرفتم طلاقش بدهم، بعدها فهمیدم برای طلاق باید اول ازدواج کرده باشیم، نکرده بودیم. زنی شصت ساله باید باشد حالا. ببینمش لابد دوباره عاشقش میشوم.
یک -کارشناس اتریشی را سوار هواپیما کردیم ببریم کرمانشاه، پانزده دقیقه بعد که تغذیه پخش میشد با تعجب گفت : مگه تو پروازهای کوتاه هم تغذیه میدن؟ گفتیم بله تو همه ی پروازهای داخل ایران تغذیه میدن. حتی صبحانه و نهار و شام.
دو - الزامن چون آنجا اروپاست و یا آمریکا و کانادا همه چیز بر وفق مراد نیست. آنها هم آشغال میریزند، از داخل خودرو حتی، قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت نمیکنند، حقوق زنها را پایمال میکنند، به وقتش دزدی و جنایت هم میکنند و خیلی چیزهای دیگر. شاید یکی از دلایلی که این مسایل را نسبت به کشور خود پررنگتر میکنیم مساله عدم اعتماد و پذیرش دولت و حکومت است. اینجا همه ی مناسبات و رفتارها از کانال بدبینی به حکومت نگاه میشود حتی اگر مثلن دو سال باشد که حکومت در حال تبلیغ رعایت حریم خط سفید خیابانها باشد.
سوم - خلاصه که همه جا آسمان همین رنگ است، سیستم را اجزاءش میسازند. ما هم اجزاء این سیستم هستیم. ببینیم در کار خودمان چقدر جنبه انصاف و عدالت را رعایت میکنیم. حتی در همان جایگاه شغلی کوچک.