-
1403
یکشنبه 28 خرداد 1396 11:48
چند نوع گاو داریم گاو شیرده، گاو گوشتی و یه نوعش که پشت فرمون میشینه.
-
1402
یکشنبه 28 خرداد 1396 11:47
کاش میشد به زنها گفت که چقدر خوبند چقدر خوشگلند چقدر ... کاش سوءتفاهم نمیشد و میشد توی خیابان به زنی که از روبرویت می آید لبخند بزنی، یکهو که سرت را توی ترافیک میچرخانی و با راننده زن کناری چشم توی چشم میشوی لبخندی بزنی. کاش میشد به آن دخترک خستهیِ پشت صندوق داروخانه گفت که چقدر زیباست، چقدر انرژی مثبت دارد. کاش...
-
1401
یکشنبه 28 خرداد 1396 11:40
زندگی همین رنجیست که بر دوش میکشیم هر صبح با خودمان بیدارش میکنیم و شب به رختخواب میبریمش. ایلیا
-
1400
یکشنبه 28 خرداد 1396 11:39
یک صبح بلند میشوی و میبینی که دیگر نیستی لبهایت را کسی نمیبوسد. ایلیا
-
1399
یکشنبه 28 خرداد 1396 11:39
از مشکلات فرار کردن رو همه بلدن اونائی که متفاوتن میمونن و مشکلات رو حل میکنن یا حداقل به حل کردنش کمک میکنن.
-
1398
یکشنبه 28 خرداد 1396 11:37
صدایم میکند، برمیگردم به سمت صدا از ته کوچه پیرزنی ظرف غذای یکبار مصرفی را میآورد و میگذارد توی دستهایم، میگوید که نذریست، میگیرم و تشکر میکنم، پیرزن میرود پشت سرش میگویم: خدا پدرت رو بیامرزه، جواب میدهد خدا خودم رو هم بیامرزه. لبخند میزنم دور شدن پیرزن را نگاه میکنم و برمیگردم به سمت خیابان. مثل همیشه شلوغ است...
-
1397
یکشنبه 28 خرداد 1396 11:36
گاه نمیشود، گاه هیچجوره نمیشود، میماند برای زندگی بعدی، اگر دوباره ببینمت! ایلیا
-
1396
شنبه 13 خرداد 1396 13:37
و من از تنهائی خود به تنهائی تو گریختم ... ای لیا
-
1395
شنبه 13 خرداد 1396 13:36
شب خیالِ زن را در لذت یک هم آغوشی تنها رها میکند! ایلیا
-
1394
شنبه 13 خرداد 1396 13:35
از رنج مینویسیم از درد و بوسه هائی که فراموش میشوند در میان زخمهای عادت. تکرار میشود بوی خون یک انسان جائی در زمان منجمد میشود. در همسایگی زنی تن فروش کودکی سقط میشود خیابانی خسته از تکرارهای بیهوده دراز میکشد که به خواب برود و دوباره خواب کودکی زخم خورده را ببیند. از رنجمینویسیم از قلبی که دیگر در قاب پنجره ای به...
-
1393
شنبه 13 خرداد 1396 13:34
یه حس کولرخاموش کردن مستتری درونم هست هی دارم در برابرش مقاومت میکنم، آخرش میرم کولرو خاموش کنم بعد میگم ای بابا مگه چندسالمه میخوام برگردم ولی خب بعدش خاموش میکنم چند دقیقه بعد دخترو میره روشنش میکنه! از اونور داد می نه کولرو خاموش نکنید. منم به این یارو کولرخاموشکن درون میگم هوا سرد نیست خوبه تو هم بتمرگ سرجات!پ +...
-
1392
شنبه 13 خرداد 1396 13:33
زندگی همیشه شبیه تن عریان زنی چیزی برای غافلگیر کردن دارد. ای لیا
-
1391
شنبه 13 خرداد 1396 13:32
سرویس سارا زنگ زد گفت نمیاد اونم ساعت هفت صبح خوابالو خوابالو بلند شدم صورت نشسته شلوارمو کشیدم بالا و سارا رو برداشتم بردم تو راه یکی از دوستای سارارو دیدیم مادرش از این مامانای سانتی مانتاله با کلی ادا و اطوار گفتم سوارشون کنم پیاده نرن با اون قیافه خوابالو و ریش زیاد شیشه رو دادم پائین گفتم سلام تشریف بیارید بالا...
-
1390
دوشنبه 8 خرداد 1396 17:10
آرام بی صدا لبخند میزند سرت را میگذاری توی آغوشش رنجهایت تمام میشود خانه ساکت میشود. زندگی اینطور است دوباره در آغوش مرگ آغاز میشود. ای لیا
-
1389
دوشنبه 8 خرداد 1396 17:09
سال دوم دبیرستان یک همکلاسی داشتیم بیشتر اوقات توی خودش بود، حرف نمیزد. گاهی دستش میانداختند ولی چیزی نمیگفت. یکبار وقت رفتن توی ایستگاه اتوبوس سر حرف را باز کردم، توی یک محل بودیم متمول نبودند شبیه بیشتر آدمهای همان محلهای پائین شهر. همین گفتگوی کوتاه باعث شد آرامآرام رفاقتمان بیشتر شود و سرآخر یک روز سرد زمستانی...
-
1388
دوشنبه 8 خرداد 1396 17:09
سارا میگه اگر با من بلند حرف بزنید من احساساتم جریحه دار میشه روحم آسیب میبینه ممکنه فرو برم تو خودم اونوقت اونجا گم بشم! ما اندازه اینا بودیم فکر میکردیم داد زدن سر بچه جزء آپشنهای تربیتیه. کتک که بماند!
-
1387
دوشنبه 8 خرداد 1396 17:08
تو فلافل فروشی بودیم سفارش دادیم حاضر که شد پیرزنی رسید و گفت کمک کنید، رفیق ما گفت پول نمیدم ولی غذا اگر میخوای برات بگیرم گفت نوهام اینجاست دو نفریم دوتا فلافل برامون بگیر. فلافلها را از روی پیشخوان برداشت دوتا نوشابه هم گرفت داد به پیرزن و بعد به پسرک پشت پیشخوان گفت دوتای دیگر برای ما بزن. پسرک مشغول کارش شد وسط...
-
1386
دوشنبه 8 خرداد 1396 17:08
زن در خود میپیچد دستی نبود که بر انحنای تنش دوباره شعری بسراید. ایلیا
-
1385
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 12:04
کارگاه دوتا توالت داشت یکی برای بچه های دفتر فنی و سرپرست کارگاه که سرجمع هفت هشت نفر بودن و قفل هم داشت و یکی هم برای بقیه کارگرا که حدود هشتاد نفر بودن. تو فیلم "هایدن فیگور" کوین کاستنر رفت زد تابلوی توالت رنگینپوستان رو کشید پائین و گفت بعد از این تو ناسا توالت جدا نداریم. خلاصه جو مارو هم گرفت و گفتیم...
-
1384
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 12:03
زندگی صدای کسیست که اسمت را صدا میزند ... ای لیا
-
1383 - اردی بهشت
شنبه 9 اردیبهشت 1396 14:45
اردی بهشت همینش خوب است، همینش که شبیه زن جوان لج بازی ست که تو را به بازی میگیرد به راحتی کام دلت را نمیدهد، تو را از کوچه پس کوچه های هوای یک خط در میان ابری و بارانی اش پیش میکشد، تو را نیمه جان میکند ...
-
1382
پنجشنبه 31 فروردین 1396 12:34
دوست داشتن در یک فریم کوتاه: زن نشسته است ترک موتور، توی همت به سمت غرب میروند رو به آفتاب. دست راست را سایهبان چشمهای مرد کرده است. + از میان همینطوری های روزانه telegram.me/boiereihan
-
1381
پنجشنبه 31 فروردین 1396 12:33
ایستگاه تجریش را بالا می آیم، پله ها تمام نمیشود، حس میکنی در کتاب سفر به مرکز زمین ژول ورن گیر کرده ای، آرام آرام نور پدیدار میشود، ما زنده ایم هنوز، خدا را شکر! به سمت بازار قدیمی تجریش میروم، آمده ام تنهائی چرخی بزنم،همینطوری! این شکل پیاده روی را دوست دارم، بی هدف، بی قصد قبلی بی مقصد. وسط بازار پیرزنی چندتائی...
-
1380
دوشنبه 21 فروردین 1396 17:53
عشق در سوختن تجلی دارد و نرسیدن، رسیدن و کام گرفتن از شیرینی لبهایش و در خوشی آغوشش خفتن تو را عافیت طلب میکند و آرام آرام تهنشین میشوی. عشق در سوختن تجلی دارد ... ای لیا
-
1379
دوشنبه 21 فروردین 1396 17:52
بعضی وقتها میرسیم به جائی که میخوایم ببریم، میخوایم ول کنیم، خسته میشیم، ولی بعدش نگاه میکنیم به اطرافمون، به آدمهائی که چشمشون به ماست، آدمهائی که از ما انرژی میگیرن و بعد بی خیال بریدن میشیم، چند صباح دیگه ادامه میدیم.
-
1378
دوشنبه 21 فروردین 1396 17:52
حواست نبود نیمه گمشده ات را به زور چسب و منگنه چسباندند به یک نیمه دیگر!
-
1377
دوشنبه 21 فروردین 1396 17:52
میگم چه خبرا خوبی، کجائی چکار میکنی؟ میگه :"آرومم ولی همه ش یه چیزی کمه" میگم همیشه چیزی هست که نیست! و همیشه چیزی یک جائی کم است، توی آدمها، توی ذهنمان، توی خاطراتمان، توی ... + از میان همینطوری های روزانه telegram.me/boiereihan
-
1376
دوشنبه 21 فروردین 1396 17:51
توی مغازه بودیم منتظر بودیم، توی صف بودیم یعنی، صف هم که نه، چند نفر کنار هم ایستاده بودیم تا اجناسمان را حساب کند، پسر بچه شش هفت ساله ای کنار مادرش ایستاده بود، چه شد یا اینکه چه بر پسر بچه رفت که یکهو روده هایش را شل کرد و بعدش هم فضا پر از رایحه سنگین و غلیظ بوی تخم مرغ و فاضلاب و پای ده روز مانده در پوتین شد،...
-
1375
شنبه 12 فروردین 1396 23:47
رها میکنم خیال را خاطره را هنوز را پنهان در میان تنهائی دستان تو را . ای لیا
-
1374
شنبه 12 فروردین 1396 23:45
می پیچد بوی تنت در خیال معاشقه ای که هیچگاه رخ نداد ... ای لیا telegram.me/boiereihan