-
1109
دوشنبه 24 خرداد 1395 12:18
رابطه ترمیم میشود ولی جای زخمش میماند, کمتر زخم بزنیم ...
-
1108
دوشنبه 24 خرداد 1395 12:17
به مادر گفتم جان هرکی دوست داری امسال را روزه نگیر، تو را به هر دین و مذهبی که هستی. نشسته بود پای سجاده، پایش را دراز کرده بود، پاهایش درد میکند، نشستم کنارش، دستش را گرفتم، گذاشتم روی صورتم، آتش دلم خوابید، تسبیح را میچرخاند، بوی عطر مادرانه میداد، عطر زندگی ... + از میان همیطنوری های روزانه
-
1107
دوشنبه 24 خرداد 1395 12:16
مرد چندبار دیگر نگاه میکند به عکس زن. عکس زنی ست که یک طرف صورتش روی بالش است, تاپ تیره ای پوشیده, یکی از چشمهایش دارد به مرد نگاه میکند, بخشی از برجستگی بالای سینه های زن پیداست, مرد نگاه میکند به چشم زن, نگاهش سر میخورد روی برجستگی بالای سینه های زن, شرم میکند نگاهش را میدزدد, یادش می آید یکبار توی خیابانی بوی عطر...
-
1106 - خودکشی!
دوشنبه 24 خرداد 1395 12:16
برگه را داده دست مراقب و احتمالن لبخندی هم زده است، بعد امتحان با دوستانش هم گپی زده لابد، میخندیده شاید، انگار عکس یادگاری هم گرفته اند و بعد هم که پیدایش نشده رفته اند و دیده اند توی سرویس بهداشتی مدرسه جسد بی جانش افتاده است. خب این چند خط رو میخونیم و کمی هم ممکنه افسوس بخوریم یه سریمون هم وحشت میکنیم ولی تهش...
-
1105
دوشنبه 24 خرداد 1395 12:14
همیشه یه چیزائی هست که دلمون میخواد ولی خودمونو تو چارچوب یه سری چیزهای دیگه نگه میداریم! همیشه نمیشه خب، ممکنه فقط یه هوس زودگذر باشه ...
-
1104
جمعه 21 خرداد 1395 17:58
نخواستم نگاه کنم ولی خب نگاه کردم، خب هیچوقت نگاه نمیکنم، کلن سعی میکنم عادی از کنارشان بگذرم، توی خیابان، توی ماشینهای کناری، توی صف، نگاه نمیکنم ولی اینبار نگاه کردم، زنی که توی بانک نشسته بود و منتظربود تا نوبتش شود شبیه او بود، شبیه همانی که گفته بود : نه! من و شما از دو رویای متفاوت زاده شده ایم، طالعمون یکی...
-
1103
جمعه 21 خرداد 1395 17:57
کارد از استخوان رد شد خواستی بیا!
-
1102
یکشنبه 16 خرداد 1395 17:34
صبح پنج شنبه زنگ میزند که بیا برویم باغمان توی هشتگرد، نگاه میکنم به ساعت و بعدش جواب میدهم :" الان اتوبان کرج قیامته! بعدش تو این گرما چه کاریه خب! میخوام بخوابم!" کلی اصرار میکند، من هم فقط می گویم نه! ده دقیقه بعد یکی دیگرشان زنگ میزند، این یکی از بانوان محترم فامیل است، سعی کرده اند از جبهه دیگری پاتک...
-
1101
پنجشنبه 13 خرداد 1395 22:19
وقتی رحمتی داشت تو درواز دعا میکرد، یا حداقل اداشو در می آورد داداشم برگشت گفت یادته اون بازی تو زمین چهارصد دستگارو؟ گفتم کدوم؟ گفت همونی که دروازبان نشست رو زمین دستاشو برد بالا دعا کرد، من میخواستم پنالتی رو بزنم دو به شک شدم گفتم بیا تو بزن، گفتی چرا؟ گفتم نمیتونم بزنم بدجور داره دعا میخونه، خودت اومدی زدی گل شد!...
-
1100
یکشنبه 9 خرداد 1395 22:41
روزهای روشنفکری روهایی که هر کسی حق داشت روزهایی که مذهب به سلاخ خانه مصلحت نرفته بود روزهایی که اعتقاد آزاد بود بی اعتقادی هم روزهایی که که اعتقاد من سر ِ دار نرفته بود روزگاری بود زندگی فرصت دوست داشتن آدمی بود دوست داشتن ِ عکس گلی سرخ در آبی بی کران دریا. روزهایی که بی خدا بود با خدا هم بود مسجد بود میخانه هم بود...
-
1099
سهشنبه 4 خرداد 1395 12:45
همین خوب است همین بارانی که نمی بارد همین سکوت ماسیده بر شب همین احساس ریخته بر پوست تنهایی همین آغوش های بی صاحب همین بوسه های بی منت و کودکی که نمی فهمد چرا و تاب می خورد همین خوب است. ای لیا
-
1098
سهشنبه 4 خرداد 1395 12:39
بوی نگاه تو عبور می کند از میان سکته ی زمان، و خاطره ای که دوباره می میرد. ای لیا
-
1097
سهشنبه 4 خرداد 1395 12:37
بوسه ای بر باد طعم نفسهای تو عادتی می شود تکرار آغوشی تنگ می شود احساسی می ریزد در روغنی داغ دست و پای خیس زندگی چالشی در ماهیتابه ی عادت داغ می شود خاطره به تب می نشیند پوست نازک عشق و فریاد می شود نفس های درد هرچند ولی ... کسی هم نیست انگار که برگرداند زندگی را و می سوزد هوس زودگذر رابطه ای. ای لیا
-
1096
سهشنبه 4 خرداد 1395 12:35
کسی دارد زندگی را از پله آخر می افتد و دلش هم می شکند. ای لیا
-
1095
شنبه 1 خرداد 1395 11:32
یکی نان نداشت، می مرد یکی وجدان نداشت، می خندید! یکی در لبنان بود، چه می دانم لخت بود انگار یکی هم در اینجا بود، صورتش سرخ بود انگار یکی کفش نداشت، واکس می زد یکی هم کفش داشت، تو سر واکسی می زد یکی درد داشت و می خندید یکی مرض داشت و نمی خندید یکی عقل داشت ولی روی دیوارهای شهر می شاشید یکی هم سواد داشت روی دیوارهای شهر...
-
1094
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 21:24
من از همه شما دوستانی که پیغام میذارید و یا اینکه کامنت میذارید یه عذرخواهی کنم که معمولن جواب نمیدم و این قطعن کار خوبی نیست. امروز سعی کردم بخشی از نظرات رو جواب بدم. لطفتون کم نشه. زنده باشید و برقرار
-
1093
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 21:15
گاهی یادمان می رود و کمی هم زندگی می کنیم ای لیا
-
1091
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 21:14
درد را کودکی می فهمد که شلوارش خیس است و گوشَش هم سرخ! ای لیا
-
1092
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 21:14
لابلای دوست داشتن ها همیشه استخوانی هست که زخمها را تازه می کند ! ای لیا
-
1090
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 22:49
وارد اداره ای دولتی میشوم، سازمان تامین اجتماعی شماره نوزده تهران توی خیابان ورشو. اداره تا ساعت چهار طبق برنامه باید باز باشد و چون مراجعه کننده دارد قطعن این تایم کاری باید مداوم باشد مثل بانک. یعنی اداره ای که ارباب رجوع دارد نباید ارباب رجوع را به خاطر تایم نهارو نماز یک ساعت معطل نگه دارد و ارباب رجوع هم که دستش...
-
1089
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 22:48
خدائی نیاز نیست هرکی هرچی گفت بخوایم جوابشو بدیم و قانعش کنیم. یه سری نمیخوان قانع بشن عزیز من! میخوان روی نرون های عصبیمون یورتمه برن! بگو و بگذر. دنبال قانع کردنش نباش.
-
1088
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 22:48
یه بار هم تو پرواز قشم(هشت سال پیش) هواپیما افتاد تو یه جائی که همش چاله بود، هی ول میشد، من عادت داشتم به خاطر کثیرالپرواز بودنم! سر همین نگاه میکردم به اطرافم و از اینکه بقیه ترسیدن و من نترسیدم حال میکردم که ببین من چقدر با تجربه ام مثلن ولی یه جاش که هواپیما کلن ول شد و من گیر کردم به کمربند(یعنی هواپیما رفت پائین...
-
1087
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:24
غریبه بود ولی مرا دوست داشت آن حس فروخورده غرورانگیز را از درونم بیرون میکشید آن حس غریب(قریب) دوست داشته شدن را چه فرقی دارد غریبه باشد یک رهگذر شاید حتی همین سایه پیچیده در وهم و خیال ولی او کسی ست که میداند چطور مرا دوست داشته باشد ... ای لیا
-
1086
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:23
وقتی زندگی های همدیگرو انگولک میکنیم و شخم میزنیم بالاخره یه چیزی پیدا میکنیم که از همدیگه متنفر بشیم. بی خیال بشیم پس.
-
1085 - حق شهروندی
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:17
آخر شب از جائی برمیگردم، توی خیابان ایست بازرسی گذاشته اند، پلیس نیست، شبیه همین بچه های بسیج پایگاه مسجدی ناحیه ای چیزی هستند، چراغ های کوچک و مه شکن روشن است، کمی قبل از رسیدن به محل زیگزاگ و موانع پشت ماشینهای دیگرآرام حرکت میکنیم پسربچه ای که لباس نظامی تنش کرده و هیچ اتیکتی ندارد با این علمک های چشمک زن توی...
-
1084
جمعه 17 اردیبهشت 1395 13:02
میگفت کارتم رو دادم بهش و گفتم شمارم روشه! برگشته میگه من با مردای متاهل نمیخوام ارتباط داشته باشم. بهش میگم خانم ارتباط چی؟ نگفتم که بیا بریم اوقات فراغتمونو پر کنیم ارتباط کاریه. اینم کارت ویزیت منه به شما دادم به اون آقای همکارتونم دادم. اصلن بده به من کارتو. با همون مدیر پروژتون فقط در ارتباطم، شما هم اگر کاری...
-
1083
جمعه 17 اردیبهشت 1395 12:51
رنجی که میبریم دیدن چیزهائی ست که دیگران نمی بینند ...
-
1082
جمعه 17 اردیبهشت 1395 12:45
دوست داشتم یه مسیری بود شامل جنگل و بیابون و جلگه و خیلی چیزهای دیگه و راه می اوفتادم پیاده میرفتم، چند روز چند شب، چندصد کیلومتر یا مثلن دو سه هزارکیلومتر ... بعضی وقتا نمیدونیم چه مرگمونه، میخوایم فقط بریم، بریم و همه چیز رو پشت سرمون بذاریم که ناپدید بشه و بعد دوباره برگردیم همونجا و باز ببینیم یه مرگیمون هست که...
-
1081
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 23:01
بله یک زن دوست دارد از زیبائی اش، از لوندی اش، از دلبری اش تعریف شود ولی گُمانم پیشتر در درونش این را دوست دارد که ازهوش و استعدادش و اینکه چقدر در کارش موفق است تعریف شود، دیده شود ...
-
1080
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 23:01
ک سری زنها و مردها فقط به درد معاشرت میخورند، به درد اینکه عاشقشان شوی، دوستشان داشته باشی، با آنها زمان بگذرانی، کافه بروی، حرف بزنی، حرف بزنند بشنوی، حتی گاهی شبیه آدمهای واقعی زندگی با آنها مثلن یک عصر پائیزی یا بهاری را توی یک خیابان طولانی راه بروی و لذت ببری و شاید یک عشق بازی گذرا ... اما اینها فقط به درد همین...