-
1049
سهشنبه 24 فروردین 1395 00:04
جایی باید باشد، کارگاهی مثلن، آدمهایی نشسته باشند و سفارش خیال بگیرند. خیالمان را بگیرند و برایمان بسازند. حتی اصلاحیه هم بزنند. پیشنهادهای بهتری هم داشته باشند. هرچند ترجیح میدهم همان خیال خام خودم را بسازند. همان خیال ساده که شبیه یک کوچه است. ساختمانهایی آجری، از روی دیوارهایش آبشار طلایی و بهارنارنج آویزان است،...
-
1048
سهشنبه 24 فروردین 1395 00:02
فکر میکنیم این اتفاقایی که واس بقیه می اوفته برای ما امکان نداره رخ بده، راحت قضاوت میکنیم، راحت جمع بندی میکنیم، راحت نتیجه میگیریم غافل از اینکه ممکنه خودمون یه جایی تو پیچ یه کوچه گیر بیافتیم. بشیم مصداق همون چیزهایی که بد میدونستیم!
-
1047
سهشنبه 24 فروردین 1395 00:00
بارون نم نم میزنه. تو خیابونیم. دستمو گرفته میگه بابا تو واقعن گریه هات تموم شده؟ میگم آره بابا من بچگی هام زیاد گریه کردم، خیلی، گریه هام تموم شد. میگه منم میخوام خیلی گریه کنم تا بزرگ شدم دیگه گریه هام تموم شه. دلم هری ریخت، گفتم نه بابا! گریه هاتو تموم نکن، وقتی بزرگ بشی لازمشون داری، یه وقتهایی هست دوست داری فقط...
-
1046
دوشنبه 23 فروردین 1395 23:58
گفت کجاشی؟ گفتم اونجاش که نگاه میکنی به پشت سرت و میگی این بود واقعن؟ بعد میگی باس برم! کلن برم ...
-
1045
سهشنبه 17 فروردین 1395 20:15
بیا و از من خبری به من برسان! ای لیا
-
1044
سهشنبه 17 فروردین 1395 20:11
میگه جوونای این دوره زمونه طاقتشون کم شده. تا یه خرده مشکل پیش میاد سریع میرن سراغ طلاق و طلاق کشی. برلشون مهم نیست اصلن. زنها قبلتر بیشتر مدارا میکردن. قبول دارم فدا میکردن خودشونو ولی عشق رو آجرآجر رو هم میذاشتن. با مردشون کنار می اومدن. مردی که اونم این شکلی تربیت شده بود. دست خودشم نبوده لابد. فکر میکرده فقط باید...
-
1043
سهشنبه 17 فروردین 1395 20:10
گاه حسی داری شبیه هیچ چیز، شبیه هیچ کس. نه میشود توصیفش کرد، نه میشود درباره اش نوشت، نه میشود برای کسی تعریف کرد، فقط باید دراز بکشی توی خلسه اش و دستها را بگذاری زیر سرت خیره شوی به جائی در ناکجاآباد آسمان! شاید لبخندی هم بزنی ... حالت خوب است لابد! + از میان همینطوری های روزانه
-
1042
پنجشنبه 27 اسفند 1394 19:13
گاهی آدمها فقط می خواهند شنیده شوند ، حرف بزنند و گفته شوند.روبروی هم بنشینند و یا روی نیمکت پارکی و کلمات را بریزند در قالب جمله ... بشوند دردی که درمانش شنونده است همین ... الزامن نباید همه ی ارتباطات در آخر برسند به اتاقی که لامپش خاموش می شود! آدمی با شنیده شدن هم ارضا می شود ، تبش فروکش می کند و دردش التیام می...
-
1041
پنجشنبه 27 اسفند 1394 19:13
امروز بروم ایستگاه و منتظر هیچ اتوبوسی نباشم که تو را نمی آورد. ای لیا
-
1040 - آغوش
پنجشنبه 27 اسفند 1394 19:12
آغوش درمان همه ی درد هاست وقتی کسی هست که دوست داشتن تو را بین بازوانش مضاعف می کند. آغوش قلبها را نزدیک می کند وقتی دردی نشسته باشد روی قفسه سینه و آرام هم نمی گیرد. آغوش هایمان را ذخیره نکنیم ... آغوش را باید خرج کرد. باید دوست داشتن را بین بازوان ِ احساس گرفت. آغوش ، خاطره ها را ، بودن ها را ، دلتنگی ها را ... همه...
-
1039
پنجشنبه 27 اسفند 1394 19:11
زندگی گیر کرده است جایی لابلای ساعتها بین خاطره ها . بوسه ای تکرار می شود زنی در ایستگاه منجمد شده است مردی نمی داند در کدام شهر زندگی می کند کودکی دست پیرمردی را می کشد بینایی روی چشمان پیرمرد رقص گرفته است خنده ای در کوچه ها گم می شود . حس گرم عبوری روی دیوارها روی احساس بودن ها روی خنکای سایه ی دوست داشتن ها روی...
-
1038
جمعه 21 اسفند 1394 19:01
زن حرف میزد، مرد نگاه میکرد به لبهای زن، مرد به لبهای زن خیره بود، دست برد روی لبهای زن، اضافه ماتیک را که از کناره لب خط باریکی به بیرون کشیده بود با انگشت پاک کرد، آورد گذاشت روی لبهای خودش. + داستانک
-
1037
جمعه 21 اسفند 1394 18:58
خسته میشوی گاهی، گاه دوست داری باشد، آغوشش باشد، بوی تتش را حس کنی، خودت را رها کنی در میان یک تعلیق، رها شوی، توی آغوشش مچاله شوی، پاهایت را جمع کنی، چشمهایت را ببندی، حالت خوب شود، لبخندی نرم از توی دلت بالا بیاید، بدود روی لبهایت .... گاه همین تمام زندگی ست. همین فقط ...
-
1036
دوشنبه 17 اسفند 1394 12:06
من رنجم رنجی که بین هر زخمش استخوانی ست برای روز مبادا ای لیا
-
1035
دوشنبه 17 اسفند 1394 11:58
کلینتون توی سوپرتیوزدی جلو می اوفتد. آنطرف هم ترامپ دارد کانهو بولدزر له میکند و میتازد. کمی نگران کننده است. شاید از بین دموکراتها فقط کلینتون بتواند از پس ترامپ بربیاید ولی قبل ترامپ باید بر ذهنیت مرسالارانه آمریکا برنده شود. بله مردسالارانه! تعجب نکنید. جامعه آمریکا علی رغم ظاهرش هنوز در لایه های زیرینش رنگ سنتهای...
-
1034
شنبه 15 اسفند 1394 10:22
کاش همان روز دنبالت کرده بودم همان روزی که تِل قرمز به سر از اتوبوس پیاده شدی، نگاهی کردی و رفتی، ایستگاه را هم با خود بردی. همه را بردی... حتی همین نیمکت زهوار در رفته ای که ساعتهای تنهائیم را پر می کرد... نشد پایم در قیر شک بود انگار، تردید کنده نشد، سنگین شده بود. ایکاش برگشته بودی، نگاهی حواله می کردی...
-
1033
شنبه 15 اسفند 1394 10:18
زن حرف میزند، مضطرب است، قرار ندارد، مرد انگشت اشاره را میگذارد روی لبهای زن یعنی آرام بعد سر زن را میگذارد توی سینه اش چانه اش را میگذارد روی سر زن، گونه اش را میچرخاند روی موهای زن دست میکند توی موهای زن ... توی سینه زن چیزی میجوشد قرار میگیرد لابد! + از میان همینطوری های روزانه
-
1032 - مامان
شنبه 15 اسفند 1394 10:15
مامان! این لفظ را دوست دارم. این کلمه را صدا میکنم حالم جا می آید. دهانم آب می اوفتد. تمام آن طعمهای جورواجور میدود زیر دندانم. بوی ادویه. فسنجانهایی که یک وجب روغن گردو رویش بار می آمد. آن خنده هایی که شبیه لبخند باریکند. قرمه سبزی ها و قیمه هایی که آنقدر جا می افتند که تا حد مرگ میخوریم. مامان! این لفظ نام دیگر...
-
1031 - انتخابات
پنجشنبه 6 اسفند 1394 20:38
رای میدید یا نمیدید حداقل به هم توهین نکنید. یه جا یکی نوشته بود رای دادن یا ندادن مهم نیست مهم دوستی هاست که اونم دیگه نیست!! هرچند وقتی رای هم نمیدید در اصل رای دادید.
-
1030
پنجشنبه 6 اسفند 1394 18:30
چه فرقی می کند مرگ ، در تختخوابی زرین و یا روی تکه ای کاغذ وقتی همه چیز به چند متر سوراخ کنده شده در زمین ختم می شود. ای لیا
-
1029 - بُز!
پنجشنبه 6 اسفند 1394 18:30
یه چند روزه همه چیز یادم می ره . می خوام بنویسم ولی یادم نمیاد چی میخوام بنویسم ... تو آینه یه بز بهم زل زده و هر ازگاهی نشخوار می کنه ! ایکاش می دونستم میخوام چی بنویسم.حتمن چیز قشنگی بوده که می خواستم بنویسم ... یه جائیش میرفتم تو اتوبوس بی آر تی خط تجریش - راه آهن. میدون ولی عصر یه پسر بچه با چندتا اسکاج و دستکش و...
-
1028- این یک احوال پرسی ست
پنجشنبه 6 اسفند 1394 18:29
این یک احوال پرسی ست ! ساده است ... روزتان به رنگ پرتقال و شبهایتان پیچیده در رایحه بهارنارنج . زندگی زود است ، دیر می شود دوست داشتن ها همین ، ساده بود ! ای لیا
-
1027 - دایورت کن
پنجشنبه 6 اسفند 1394 18:28
گاهی اوقات زیر بار گرفتاری ها و مشکلات زندگی ، دقیقن لحظه ای که داری خرد می شی ، بهترین کار دایورت کردن کل زندگی!! دایورت کن و بی خیال شو و برو یه فیلم خوب پیدا کن و یه دو ساعتی از کل زندگی فارغ شو ، یا به یکی که دوسش داری زنگ بزن و لاو بترکون . یا سرش رو بگیر تو سینت و موهاش رو نوازش کن و یادش بیار که هنوز دوسش داری...
-
1026
پنجشنبه 6 اسفند 1394 18:27
زندگی دستان کودکی ست که طعم لبهای خدا را می دهد ... ای لیا
-
1025
پنجشنبه 6 اسفند 1394 18:26
زندگی ساده است ، با مرگ متولد می شود. مرگ می نشیند و چای می نوشد، و زندگی در دایره ای می چرخد ، پایش زخم می شود و سر آخر خسته ، دوباره میرسد به آغوش مرگ. ای لیا
-
1024
پنجشنبه 29 بهمن 1394 18:54
یکی هست که تو را جور دیگری صدا میکند ...
-
1023
پنجشنبه 29 بهمن 1394 18:54
آدم است دیگر گاه یادش می افتد تو را ندارد درد میگیرد جای خاطراتش! ای لیا
-
1022
پنجشنبه 29 بهمن 1394 18:51
یه زن خوشگل بدنیا نمیاد، خوشگل میشه! + سیمون دوبوار تو سلمونی!
-
1021
پنجشنبه 29 بهمن 1394 18:50
روی سر تنهایی باران می بارد دستی نیست تا چتری باز کند روی سرم ... ای لیا
-
1020
جمعه 23 بهمن 1394 21:08
شب بهترین حالت زمان است ، وقتی از همه چیز خسته ای ، چنبره می زنی در تنهایی خودت ، دور می شوی ، به خیال بال می دهی تا بپرد از روی پرچین خاطره ها ... کسی را دوست داری ، در چشمانش غرق می شوی ، در بویش گم می شوی ، در صدایش به ر قص می آیی و خاطراتی که همیشه تازه اند... باران می بارد ، خیابان طعم زندگی می گیرد ، دست خاطرات...