-
989
پنجشنبه 15 بهمن 1394 17:27
گاه شنیدن صدایش کافیست ...
-
988
پنجشنبه 15 بهمن 1394 17:26
آدمی که نتواند و نخواهد دردل کند چه میکند؟ از پنجره به بیرون خیره میشود، به این فکر میکند که کسی هست که چای را میشود با او تلخ خورد؟!
-
987
پنجشنبه 15 بهمن 1394 17:25
مرد دلتنگ بود چشمها را بست یادش آمد دستهای زن را ... ای لیا
-
986
جمعه 18 دی 1394 17:31
زندگی تب دارد هذیان می گوید، می گوید : یکی دارد چشمان خاطره را می بوسد! یکی دارد روی طناب تنهایی تاب می خورد! یکی دارد دوستی را چال می کند! یکی دارد به پهنای دیوار خیال می نویسد : دوستت دارم! یکی دارد ... می گوید : دوستش دارم! زندگی تبش بالاست همین روزهاست که بنویسند : جوان ناکام ، زندگی! ای لیا رشت - تابستان 80 (با...
-
985
جمعه 18 دی 1394 17:30
کم کم در زندگی حل می شوی ، میشوی همین بودن های هر روز. دود سیگار را می تپانی ته حلقت و اگر اکسیژنی هم مانده باشد بین این همه دود شاید آن ریه ی لامصبت هم نفسی بکشد . یکی می گفت : این نوشتن ها هم تکراری شده است ، این که بنویس ی عادت و بگرد دنبال کلمه . عادت ، عادت است و تکرار ، تکرار. روزی کسی می نوشت :آرام آرام شروع به...
-
984 - مردی که گورش گم شد - حافظ خیاوی
جمعه 18 دی 1394 17:29
مردی که گورش گم شد (مجموعه ۷ داستان کوتاه ) حافظ خیاوی ناشر: نشر چشمه تعداد صفحه: 90 نوبت چاپ: هشتم 1390 قیمت:2400 تومان کتاب " مردی که گورش گم شد " مجموعه ای شامل هفت داستان کوتاه از خافظ خیاوی ست. کتاب در سال 1386 برنده تندیس بهترین مجموعه داستان از دومین جایزه ادبی روزی روزگاری شده است. داستان های کتاب به...
-
983
جمعه 18 دی 1394 17:28
شعر که از تن تو عبور می کند تر می کند بوسه ی تنهایی را زلال می شود چشمان خاطره ، خیال می نشیند روی بوی نگاهت. شعر که از تن تو عبور می کند دیگر هوسی نمی ماند همه عارف می شوند همه به تن تو عابد می شوند. شعر که از تن تو عبور کند نفس خیابان بند می آید تابستان سکته می کند ، برف می بارد! شعر که از تن تو عبور می کند چشمان من...
-
982
جمعه 18 دی 1394 17:27
من به بودن تو فکر می کنم که وول می خوری لابلای خطوط نامه هایی که می نوشتی ، هر بار که یادت می افتاد چشمی جایی دارد سوسو می زند از انتظار. و باران می آمد وقتی می نوشتی و کاغذ بوی نم و خاکی می گرفت که در فضای ذهنت رها می شد و کلمات را می چسبید و رها نمی کرد تا وقتی جمله ای بشوند. من به اندازه یک خیابان یک طرفه شلوغم و...
-
981
جمعه 18 دی 1394 17:26
و باران که می بارید خیابان طعم تو را داشت ... ای لیا
-
980
جمعه 18 دی 1394 17:14
پیرمرد آلزایمری نشسته است آنور سالن پذیرایی، دوروبرش زنها و مردهای زیادی دارند با هم حرف میزنند، همهمه است. اینور سالن من نشسته ام، اینور هم بقیه دارن با هم حرف میزنند. من نگاه میکنم به پیرمرد که دارد خسته طور نگاه میکند به طرح قالی روی زمین. دنبال چیزی میگردد. طرحی آشنا لابد. جعدگیسویی مشکین شاید. من نگاه میکنم به...
-
979
جمعه 18 دی 1394 17:13
شب تو را برمیدارد در خواب من هم میزند ... ای لیا
-
978
جمعه 18 دی 1394 17:13
گاه نمیدانی ولی دوست داشته میشوی! ای لیا
-
977
جمعه 18 دی 1394 17:12
توی مهمانی هستیم، بچه ها آن یکی اتاق بازی میکنند، سارا می آید و میگوید : بابا پسرا منو اذیت میکنن نمیذارن منم بازی کنم. موهاشو میبوسم و میگویم : عیب نداره بابا نوبت تو هم میشه، خیلی زود! + از میان همینطوری های پدر و دختری
-
976
جمعه 18 دی 1394 17:11
گفت : من فقط اینو میدونم که دوسش دارم، دلم براش تنگ میشه، اینم میفهمم که مال من نیست! ولی نمیتونم دوسش نداشته باشم ... منم جوابی ندادم، هرچند دنبال جواب نبود. اینطور مواقع تعبیر به خیانت میکنیم، آدمهایی که زندگی خودشونو دارن و آدمهای دیگه ای هم دوسشون دارن یا اینکه آدمهای دیگه رو دوست دارن. کلمات نمیتونن احساس آدمهارو...
-
975
جمعه 18 دی 1394 17:10
زن لوند و شیک است، تیپ زمستانی هم دارد. پالتو و چکمه و ... رفت جلو و با کارمند بخش مربوطه به خنده و ناز چیزی گفت. کارمند هم با خوشرویی صندلی را تعارف کرد. زن نشست تا کارش انجام شود. من بلند شدم و رفتم جلوتر.پرسیدم: خانم شما نوبت دارید؟ برمیگردد و جدی میگوید بله! میگویم رسید نوبتتون رو میشه ببینم؟ کارمند خودش را وسط می...
-
974
جمعه 18 دی 1394 17:09
عاشق شدن مگر دست خودمان است، دوست داشتن مگر دست خودمان است، نه عزیز من یکهو میبینی افتاده ای وسط یک عکس سلفی!
-
973
جمعه 18 دی 1394 17:07
زندگی یعنی در پی رفتن تو آب ریختیم کسی برگشت که تو نبود! ای لیا
-
972 - خب یک مساله چند مجهولی :
جمعه 18 دی 1394 17:07
توی یک شرکت مردی متاهل به زنی مطلقه پیشنهاد میدهد که با او باشد، اینکه دوستش دارد، عاشقش است، تامینش میکند و الخ! بعد زن مطلقه روی خوش نشان نمیدهد، چند وقت بعدش میفهمد که مرد با همکار دیگرش که تصادفن او هم دوبار ازدواج کرده و الان مجرد است ریخته اند روی هم. زن دومی آمده برای زن اولی تعریف کرده که دارند خوش میگذرانند و...
-
971
جمعه 18 دی 1394 17:06
تنهایی یک انتخاب است ولی نه الزامن از طرف خودمان! + از میان همینطوری های روزانه
-
970
جمعه 18 دی 1394 17:05
دلت سفارت بود هرچند من خودسر نبودم! ای لیا
-
969
جمعه 18 دی 1394 17:04
زین پس قبله، طره (پریشان) گیسوی توست! ای لیا
-
968
جمعه 18 دی 1394 17:04
دلتنگ تو بودم، تو که نیامدی! ای لیا
-
967
جمعه 18 دی 1394 17:03
خب این هم حقارت است. اینکه مثلن کشوری مثل جیبوتی را به تمسخر بکشی. اصلن میدانی چه کسی شروع کرده این تمسخر را؟ همین آقایانی که تا دیروز افتخار میکردند به رابطه با همین کشورها و امروز که حماقتشان در تعرض به سفارت سعودی دامن همه را گرفته فرار به جلو را ترجیح داده اند و حال میگویند اصلن جیبوتی کجای نقشه است؟! اصلن شهر من...
-
966
جمعه 18 دی 1394 17:02
گفت : زنها سه دسته اند، دسته اول ... موبایلش زنگ خورد، همسرش بود. حرف زد، دوست داشتنی حرف میزد. خواستنی. معلوم بود با تمام وجود زنی که آنطرف گوشی هست را دوست دارد. تماس که قطع شد گفت : زنها دو دسته ان! اونایی که دوست دارن، اونایی که دوسشون داری! فلافل را گاز زد، نگاه کرد به دهان بسته پر از فلافل من! + از میان همینطوری...
-
965
جمعه 18 دی 1394 16:58
زنها و مردهای زیادی توی زندگی هامان می آیند و میروند، بعضی هاشان را دوست داریم، عاشق بعضی های دیگر میشویم، بعضی ها هم رهگذرند، اما این وسط یکی هست که نگاهش با بقیه توفیر دارد، همان یک نفر خاطره اش می ماند. همان یک نفر در میان سکوت ذهنمان راهش را ادامه میدهد ...
-
964
جمعه 18 دی 1394 16:56
آدمها یادشان میرود زندگی کنند می میرند! ای لیا
-
963
جمعه 18 دی 1394 16:56
زن دارد چهل و چند ساله میشود، زن دارد پوست می اندازد، زن دارد زندگی را تازه میکند، زن پیشتر زندگی را هدیه داده بود به زمین، زن دوباره متولد شده است ... زن توی آینه نگاه کرده بود به پهلوهایش، دست کشیده بود روی شکمش، زن زندگی بخشیده بود. به این فکر کرده بود که مرد لب گذاشته بود روی خط های پهلویش و بوسیده بود. زن توی...
-
962 - دعای مادر
جمعه 18 دی 1394 16:55
خب هیچوقت حساب جیبم را نداشته ام. هیچ وقت حساب و کتاب نکرده ام. پول برای خرج کردن است. پول برای رفع گرفتاری های زندگیست. همینطوری خانه خریدیم، همینطوری ماشین خریدیم. چشممان به مال و اموال پدری هم نبوده و نیست. به خواهرها گفتم کاغذ بیاورید بنویسم که ما سه تا برادر با دو خواهرمان سهم یکسانی در ارث داریم. اصلن پدر صد سال...
-
961
جمعه 18 دی 1394 16:54
گفت همین که میدانم هست، همین که یک گوشه این شهر دارد نفس میکشد، همین که ... همین بس است. همین حالم را خوب میکند حتی اگر نفس های گرمش روی صورت من نخورد، نجوای صدایش زیر لاله گوش من نباشد. + از میان همینطوری های روزانه
-
960
جمعه 18 دی 1394 16:53
خب شیرینی عاشقی به همان خریتهای زیر سی سالگی ست. بعد سی سالگی که یاد میگیری منطقت را هم ضرب و تقسیم کنی توی رابطه!