بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

140


و چقـــــدر خوب می شد 



اگــــــر کسی می آمد



خاطــــــرهــ می شستــــــــ



پهـــــن می کرد روی طناب نازک تنهایی...



ای لیا



139


سخت است 



غـــــــــم ِ دل ، بدون یاری خــــوردن ...



138 - مخاطب خاص


آهـــــــای مخاطبــــــــ خاص! با تواَم!

کمی هم ســــــــلام.


باران را بوئیدی ؟ قطره ای از آن را چشیدی؟ بارش خاطرات را دیدی؟ حس گام های دونفره را شنیدی؟

این شهر با این باران های یک خط درمیان تب اش نمی خوابد! این شهر همیشه هذیان می گوید ... 


دوستی می گفت : هنـــدوانه هم می چسبد در این شب های دم کرده تابستان و همراه شدن با شیرینی آن و گذشتن از تلخی های روزگار ... هندوانه ابتیاع نشد اما هست چند پری از طالبی مانده در گوشه یخچال ... بفرمائید ...


مخاطب خاص با تواَم ...بفرما طالبی!

شما هم بفرمائید ، دوست نشسته بر درگاهی درب انتظار ... 

غم را رها کن ساعتی بنشین بر سر این سفره خیال و همراه شو با این خیل شب نشینان هرکدام گرفتار تر از خودت در نشیب زندگی ...

بگذر ..... بفرما طالبــــی! یخ کرد! از دهان افتـــــاد ....



137


شاعــــری 


"دوستت دارم" را نجویده می بلعید ،


و زنی در میان آغوش شعری


یتیم می شد.



ای لیا



136


زندگی چیزی ست
شبیه دخترک بازیگوشی که رفته است از درخت شاه توتی بالا
روی شاخه بلندی نشسته است
رد قرمز میوه تازه خلقت روی لبهایش
باد میزند زیر موهایش
چشمهایش میخندند
پاهای کوچکش را تکان تکانی میدهد ...

+ از میان همینطوری های روزانه



135


به قیافه و تیپ بستگی ندارد ... به سواد حتی! 


#شعور



134


همه چیز را نمیشود نوشت، نمیشود گفت، آدم برای تنهائی های خودش هم حرف هائی لازم دارد، زمزمه کند لابلای عکس های آلبوم ...

+ از میان همینطوری های روزانه


133 - در میان بودن!


ایستاده ام گوشه اتاقش، هنوز بیدار نشده است، ملحفه را جمع کرده است توی شکمش، به سمت چپِ تنش خوابیده ... پاهای سبزه اش از زیر ملحفه پیداست، چشمهای بسته اش هم زیباست. تکیه داده ام به در اتاقش.رگه باریکی نور از لای پرده می ریزد روی بازوانش. دست میکشد روی بینی می خاراند. چرخی می زند. طاقباز میشود. دستانش را باز کرده است به دو طرف. پای راستش از کناره تخت آویزان است. من هنوز تکیه داده ام به در اتاق!
خواب باشد، بیدار باشد، زیباست، صورت نشسته اش زیباست!
آرام آرام خود را میکشد، چشمهایش نیمه بازند، می نشیند کناره تخت، موهایش ژولیده و در هم پیچیده. دست می گذارد زیر چانه اش، خمیازه ای می کشد، تاپ را از تنش می کشد بیرون، چشمهایم را می بندم، منظره ی زیبائیست حتمن. شلوارک را هم در آورده است لابد. حوله حمام پیچیده دور خودش، دوش بگیرد و ...
چشمهایم بسته است، تکیه داده ام به در اتاقش!


132


کودکی هشت ساله ایستاده است، توپی پاره در دست، چشم دوخته است به تصویر بی جان یک مرد، آب بینی را به زور بالا میکشد، سرما پوست صورتش را ترک ترک کرده، دستهائی که توی سرما خشک شده اند!
پاهای مرد از زیر ملحفه بیرون است، دست چپش هم، سُرنگی گیر کرده روی دست، از بین هزاران پا، این تصویر را می بیند کودکی هشت ساله که توپی پاره در دست دارد و جسد مردی را در گورستان ماشین ها می بیند!

+ از میان همینطوری های روزانه


131


گلدانی تنها؛ شمعدانی
بر لب پنجره ای؛ طبقه سوم
زنی آویزان از بالکن
نسیمی در موهایش می پیچد.

آن پائین مردی انتظار را سر می کشد ... 
بادکنکی در دست باد
نوزادی گریان، 
فرشته ای روی لبهایت 
صدایم کن تا دوباره کودک تنهائی هایت شوم.



ای لیا

130


در پس کدام خاطره خوابیده است
آنکه مرا می جوید!

+ از میان همینطوری های روزانه

129


در خواب زنی،


آغوش مردی بسته میشود!



ای لیا



128


دوران دانشگاه عاشق شده بود، به سرانجام نرسید، چندسالی گذشت، از یکی از همکارانش خوشش آمده بود، یکباری که حرفش شد گفت : " اینکه قدش از من خیلی کوتاهتره به نظرت مهمه؟"
گفتم :" اگر بتونید با هم زندگی کنید، چه ایرادی داره!"
گفت که مادرش راضی نیست و چیزهای دیگر! ازدواج کردند، دوران عقد یکبار در یک مهمانی همسرش را دیدم، ورژن کوتاهتر همان دختری که عاشقش بود!

آدمها که بار اول عاشق میشوند، آن عشق اول یک جورهائی میشود مرجع، قالب اصلی، نقشه راه ... یعنی توی آدمهای بعدی دنبال همان جزئیاتیم. حالا نه همه مان، برخی. چشمها، بینی، کلیت صورت و ...
اخلاق؟ نمیدانم ... چون با نفر اول به سرانجامی نرسیده است و اخلاق آدمها هم تا زیر یک سقف نروند برملا نمیشود!

چندسالی گذشته است، گاهی لابلای حرفهایش چیزهائی می گوید، اینکه راضی نیست، اینکه ... من هم نمیدانم!

+ از میان همینطوری های روزانه


127


شهریور حس های خوبی را با خود می آورد، یک جورهائی ملس است، سردی و گرمی را با هم دارد، دونفره های زیادی را در پستوی ذهنش دارد!
دست هائی که گرماگرم خیابانی را میروند و می آیند، گاهی می پیچند توی هم، نجوائی در گوشی، و خنده ای که آوار میشود روی طعم بد اخلاقی های خیابان!

شهریور یعنی، پائیزِ جان! آغوشت را بیاور ... لبهایم که نه، لبهایت!

ای لیا


126 - عشق، سس و دیگر هیچ!


جوان ها شور عشق که برشان می دارد کرو کور میشوند، نه اینکه بد باشد، اتفاقن خوب است، عشق آدمی را وادار به حرکت میکند ولی الزامن جهت نمی دهد! 
بهشان که بگوئی : اینهائی که می گوئی را من خودم هم تجربه کرد ام ولی ...
می گویند : نه! شما جای ما نیستید، درک نمی کنید، نمی فهمید، ما بدون هم میشویم حکایت ساندویچ بدون سس، می شود خورد ولی لذتش به همان سس مخصوصی ست که هر ساندویچ پزی هم الزامن بلد نیست، سس ما ... ببخشید!! ... عشق ما با بقیه فرق دارد و چنین است و چنان است و هوس نیست و ...
می گذرد و به هم آغوشی هم میرسد و در نهایت میشود برخی از همین چس ناله های فیسبوکی!! 
عشق خوب است، قرار نیست همه چیز ردیف باشد، امن و امان باشد ولی بدانیم راه های رسیدن فقط یکی نیست، به تعداد ابناء بشر راه هست!