بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

95 - خاطره دلبرکان غمگین من - گابریل گارسیا مارکز


خاطره دلبرکان غمگین من


گابریل گارسیا مارکز


مترجم :کاوه میرعباسی


انتشارات : نیلوفر


تعداد صفحه : 124


قیمت : 1500 تومان


نوبت چاپ : اول / 1386




داستان کتاب درباره یک پیرمرد نود ساله است که تصمیم میگیرد در آستانه نود سالگی اش با یک دختر باکره همبستر شود. بیشتر داستان بیان حالت های روحی یک پیرمرد روزنامه نگار در سن نود سالگیست، اینکه هنوز روپا و جوان نشان می دهد و هنوز میتواند مقاله بنویسد.

چاپ اول کتاب در سال 86 به بازار آمد و با نام اصلی "روس*پی*ان سودازده من" نتوانست مجوزی بگیرد و مترجم مجبور شد نام کتاب را به دلبرکان غمگین من تغییر دهد. جنجالی که سر کتاب به راه افتاد تمام جنبه ادبی داستان را به ورطه فراموشی کشاند. بحث ها بیشتر حول هرزگی و بی بندباری یک پیرمرد 90 ساله میگشت که ببینید اینها چه کرده اند و یک دخترک چهارده ساله را کشانده اند پای هوس بازی های یک مرد نود ساله. چاپ دوم هم که بهمین دلیل به فنا رفت!
حال آنکه عمده مطالب داستان درباره حال و قال پیرمرد نود ساله است. روزهائی که گذرانده است و کارهائی را که نتوانسته انجام دهد. کتاب در باب عشق نیست هرچند آخرهای داستان پیرمرد یک جورهائی گرفتار دخترک میشود ولی نمیشود رنگ مایه عشق به این اثر زد. 

بیشتر به نظر میرسد که پیرمرد را کودکی فرض کرده است ( پیرمردها همه آخر عمرشان کودک درونشان دوباره بالا میزند!) 

جاروجنال های ایجاد شده بیمورد بود، بیشتر رفته اند سراغ همان بخش های محدودی که در کتاب به برخی موارد همبستری اشاره کرده است.

و موضع دیگر اینکه در داستان دخترک بیشتر شبیه یک شی است، حرف نمیزند، همیشه یک گوشه ای افتاده است، پیرمرد عاشق همین است، عشق جوانی باز سر میزند.

کتاب را از دید ادبی بخوانید، فوق العاده نیست ولی خوب است.


نمره من به این کتاب  3.1 از 5



بخش هائی از کتاب :


در آن ایام شنیدم نحستین نشانه ی پیری این است که آدم کم کم شبیه پدرش میشود. در دل گفتم، لابد محکوم به جوانی ابدی ام، چون نیمرخ اسبی ام هیچوقت نه به قیافه ی کارائیبی بدوی پدرم کوچکترین شباهتی داشت و نه به نیمرخ شاهانه رومی مادرم می ماند. 

راستش را بخواهید اولین تغییرها به قدری آهسته رخ میدهند که تقریباً به چشم نمی آیندو آدم کماکان خودش را از درون همانطور که همیشه بوده می بیند، ولی سایرین از بیرون متوجه دگرگونی ها میشوند.



همانطور که رویدادهای واقعی فراموش می شوند،وقایعی که هرگز رخ نداده اند نیز میتوانند در خاطرمان بمانند که گوئی واقعیت داشته اند.



سن آدم ربطی به سالهای عمرش نداره بلکه بسته به احساسشه.



شهرت خانم چاقی ست که هیچوقت با ما نمیخوابد، ولی موقعی که بیدار میشویم همیشه روبروی تخت ایستاده و خیره نگاهمان میکند.



رابطه جنسی دلخوشی آدمی که عشق رو پیدا نکرده.



واقعا حیف میشود که بمیری و مزه ی هم آغوشی توام با عشق را نچشیده باشی.



ای لیا



94


می گویند یک جائی آن دورها، کسانی هستند ، در سیاره ای که دور ستاره ای پرنور می چرخد، آغوشهای گرمی دارند، بوسه هایشان ُترد است، خستگی نیست در میان گرماگرم تن آدمهاشان!

بگذار، اینطور فکر کنیم! به کجای خلقت بر می خورد!

93 - زندگی شخصی پیپا لی


هرب :زنها همیشه توطئه میکنن!
پیپا : چرا اینو میگی؟
هرب : برای اینکه طبیعشتون اینطوره ...
:|

زندگی شخصی پیپا لی
کارگردان : ربکا میلر

92


شسته میشود،


آغوشی، در میان تارو پود پیرهنی!



ای لیا



91 - مهندس زن


یک اتفاقی می افتد، یک پیشامدی رخ میدهد، توی جلسه جلوی آن همه آدم می گوید : مگه نگفتیم کار رو نده به ایشون؟ شما مگه زنهارو نمی شناختی مهندس؟ 
گفتم : چه ربطی به زن و مردش داره؟ من خودم بهش گفتم چکار کنه، مسولیتش هم پای من! 
کمی جدل میکنیم . حرف توی حرف می آید. نشسته است آن گوشه، حرف هم نمیزند، سخت است برای یک دختر بیست و هفت ساله شنیدن چنین چیزی! بیرون که آمدیم گفت : من چکار باید کنم؟ گفتم : هیچ! ساعت پنج و نیم مثل همیشه کیفت را بردار و برو خانه! فردا صبح هم همان ساعت همیشگی بیا بنشین سر کارت و نقشه ها را درست کن!
گفت : یعنی ناراحت نشدید؟
گفتم : چرا ناراحت شدم، بیشتر برای خودت که بلند نشدی جوابش رو بدی!
آمده ام نشسته ام پشت میز و به این فکر میکنم که : هیچ بنی بشری نمیتواند ادعا کند که زنها را می شناسد!
لبخندی می زنم رو به پنجره، چای سبز درست کرده ام، با طعم سیب ... یک لیوان ریخته ام تا خنک شود!

+ از میان همینطوری های روزانه


90 - مردای قدیم!


گفت : مَرد هم مردای قدیم!
مچ دست من را گرفته بود، آوردمش آن سمت بلوار! حرفی نزدم!
گفت : پیر شی ننه! 
پیر شدم! برگشتم به پنجاه و چند سال پیش، مردی دست زنی را گرفته است، زن میخندد، از خیابان می گذرند، باران هم باید باشد این مواقع، نه تند نه سبک، بالاخره بار نوستالژیک را بیشتر میکند!

+ از میان همینطوری های روزانه


89


برای آشنائی بیشتر، داخل سینما قرار گذاشته اند!

+ جوانان و شناخت آناتومی بدن به روش حدس و گمان!



88


خانه تنهاست،


آغوشت را بیاور!



ای لیا



87


یک شعر،


کلماتی گم شده،


زنی آنسوی حصار خاطره ای ...



ای لیا



86


مردها همه، سرو ته یک ابریشمند!



85


به سراغ من اگر می آئید،
نرم و آهسته،
گلدان بیاورید! 
هرکس یک مرضی دارد خوب!

با تشکر ...



84


زنها، پس از صدو بیست سال که هنوز سی ساله باقی مانده اند و عمرشان(زبانم لال) به آخر خود میرسد، همانجا حین تقدیم کردن جان مبارک و عزیزشان به عزرائیل از او می پرسند :

"خدا وکیلی این مرده به من خیانت میکرده دیگه نه؟!"

مرد شصت سال قبلتر ریق رحمت را سرکشیده است!

83 - زنها!


یک چیزهائی هست که دست خودمان نیست،یعنی ما در وجود و یا عدمش نقشی نداریم. اما برای برخی بی جهت تولید حساسیت میکند.

اینکه مثلن گفته شود زنها برخی کارها را نمی توانند انجام دهند، منظور این نیست که ضعیفند. قوای جسمانی کافی را ندارند و این هم دلیل بر ضعفشان نیست. ساختار فیزیکی بدنشان اینگونه است. 
اینکه بگوئی زن زیباست، زن لطیف است، خوب است، بودنش حس آرامش میدهد، باز یک سری هستند که بگویند : " چرا اینطور می گید؟ با این کارتون بین زن و مرد دارید تفاوت ایجاد میکنید! زن هم می تونه فلان و بهمان!"
کسی که منکر توانائی های زن نیست، کسی نگفته است که زن بنشیند آن بالا و فقط عشوه و ناز بیاید! زن مدیر هم باشد، خشمگین هم باشد، سر کارمندش فریاد بکشد، باز زیباست، دوست داشتنیست، دست خودمان نیست خوب! 

من برای این فقره هیچ توضیحی ندارم!

حتی یک سری هستند از اطلاق کلمه زن به جنس ماده متنفرند، خوب این یک قرارداد است، همانطور که به جنس نر می گویند مرد، اشکالش کجاست؟ برای هر چیزی کلمه ای ساخته اند برای مشخص کردنش، درخت، کوه ... هرچند هردو انسانند و فارغ از بحث های جنسیتی باید به حقوقشان نگاه کرد ولی خوب یک سری خصلت ها زنانه است و یک سری مردانه، ما چکاره ایم این وسط!

زن زیباست، زن دوست داشتنیست، بدون زن زندگی ممکن نیست، با زن هم ممکن نیست!
:))

+ از میان همینطوری های روزانه


82 - دوست داشتم کسی جائی منتظرم باشد - آنا گاوالدا


دوست داشتم کسی جائی منتظرم باشد


آنا گاوالدا


مترجم : الهام دارچینیان


انتشارات : نشر قطره


تعداد صفحه : 198


قیمت : 8500 تومان


نوبت چاپ : یازدهم / 1392




مجموعه داستان شامل دوازده داستان با تم و موضوع عاشقانه است. داستان ها بیان روانی دارند. خط به خط در پی هم بدون هیچ گونه پرش ناخواسته. گاهی همذات پنداری عمیقی با شخصیت های داستان برقرار می کنید، بیشترمان چنین احساساتی را گذرانده ایم، روزگاری که جوانتر بوده ایم. ترجمه الهام دارچینیان هم به فهم بیشتر موضوعات اجساسی داخل داستان کمک شایانی کرده است.


در حال و هوای سن ژرمن : درباره یک آشنایی کوتاه خیابانی بین یک زن و مرد است. روایت از زبان زن بیان می شود. شبیه بیشتر داستان های آناگاوالدا. پیش داوری های زن درباره مرد در این داستان جالب است.

سقط جنین :زنی منتظر کودکی ست. کودک سقط میشود.

این مرد و زن: داستان زن و مردی میانسال که در یک ماشین گرانقیمت نشسته اند و با هم حرفی نمیزنند!

اپل تاچ : درباره یک دختر تنهاست که با افکار خودش مجادله دارد.

آمبر : داستان پسریست که عاشق یک دختر عکاس میشود. پسر موزیسن است و با زنهای زیادی رابطه داشته است. یک روز دختر عکسهائی که از او میگرفته را نشانش میدهد. فقط از دستهایش عکس گرفته است ...

مرخصی : رقابت دو برادر برای بدست آوردن یک دختر

حقیقت روز : داستان یک تصادف و ماجراهای حواشی آن. تم داستان طنز می باشد.

نخ بخیه : در مورد یک دامپزشک زن در یک روستا

پسر کوچولو:داستان یک پسرک پولدار پاستوریزه که ماشین گران قیمت پدش رابریدارد و با دوستش همراه میشود و .... داستان تم طنز دارد.

سال ها : مردی عاشق دختری است که او رها می کند ... سال ها می گذرد مرد ازدواج می کند و موفق است اما همچنان فقط عاشق دختر است و ..... خیلی قشنگ بود

تیک تاک : یک داستان عاشقانه

سرانجام : داستان خود آنا گاوالدا برای انتشار اولین داستانش ...


نمره من به این کتاب: 3.5 از 5


بریده هائی از کتاب

زن ها احمقند، زنهائی که بچه می خواهد.
آنها احمقند.
همین که میفهمند حامله اند، بیدرنگ دریچه ها را به تمامی می گشایند،دریچه های عشق،عشق،عشق.


همیشه میدانست شوهرش به او خیانت میکند و حالا میداند که دیگر این کار را نمیکند،نمیخواهد پول خرج کند، مساله،مساله پول است.


مدتی ست دو سگ و یک گربه پیش خودش آورده ... فکرش را بکن در چنین آشفته بازاری صادقانه باید گفت پیدا کردن یک شوهر خوب به ماموریتی ناممکن میماند!


باور داشتم او دیگر وجود ندارد، که جائی بسیار دور از من زندگی میکندکه دیگر هرگز به زیبائی آن روزها نیست، که متعلق به دنیای گذشته است.دنیای روزگار جوانی من آنهنگام که سرشار از احساسات پرسوز و گداز بودم، زمانی که باور داشتم عشق جاودانی ستو هیچ چیز والاتر از عشقی که به او دارم نیست. از این دست حماقت ها.


تصور میکردم که دیگر به او فکر نمیکنماما کافی بود که لحظه ای در محلی اندک آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم آید.


حالا به خوبی می داند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ کس جز او ، او را دوست نداشته . که او تنها عشقش بوده و هیچ چیز نمی تواند این را تغییر دهد ، که هلنا گذاشت او مانند شیئی دست و پا گیر و بیهوده بر زمین بیفتد و هیچ گاه کلمه ای ننوشت و دستش را دراز نکرد تا او دوباره بلند شود .


سارا بیوره زیبا نیست، ملوس است و این چیز کمی نیست.


در واقع وقتی دخترها تصمیم بگیرند کاری خوب پیش برود حتمن میرود. هیچ چیز پیچیده تر از این نیست.


فقط مساله این بود که همیشه برای برخی تصمیم گیریها مشکل دارم، درست همان لحظه ای که می بایست لیوان را زمین بگذارم کاری کنظ
مانند زمانی که زن زیبائی روبرویمان می نشیند و درست در همان لحظه فکر مبلغ اجاره خانه کلافه مان می کند ...


ای لیا


81 - حضور آبی مینا - ناهید طباطبائی




داستان خوانی


با موبایل ضبط شده است، کلی هم تپق زده ام، سروصداهای دیگری هم روی خوانش داستان هست. کار اول است. سعی میکنم ادامه دهم ... دانلود کنید، گوش دهید.


حضور آبی مینا/ ناهید طباطبائی

راوی : خودم

داستان اول - مدت زمان: 17 دقیقه

حجم فایل : 12 مگابایت


لینک دانلود :

http://uplod.ir/hw93g77rn7tn/Hozor_abi_mina_-_iliya.3ga.htm