مرد توی تخت جابجا شد چندباری نگاه کرد به ساعت روی دیوار، چشمها را تنگ کرد عقربهها را ندید، بلند شد نشست روی تخت سر چرخاند به اطراف، هوا هنوز تاریک بود، چشمهایش به تاریکی عادت کرد بلند شد آمد توی آشپزخانه، کتری را پر کرد فندک اجاق را زد و زیر کتری رادگیراند، نشست پشت میز آشپزخانه، نور تیر چراغ برق از کوچه میزد توی آشپزخانه، گوشی را برداشت، عکسها و نوشتهها را بالا پایین کرد رسید به عکس زن مکث کرد، خیره شد به زن یادش آمد زن گفته بود شبیه هم نیستیم، شبیه آرزوهای هم نیستیم، زن گفته بود تو شبیه آسمان کویر در شب هستی من شبیه آسمان شهری پر نور در شب. مرد اولش نفهمیده بود ولی بعد فکر کرده بود که زن راست گفته است، آنها دو دنیای متفاوت بودند، دو سر جهانی شلوغ و آرام. کتری جوش آمده بود، مرد گوشی را رها کرد روی میز رفت توی قوری چای بریزد، تصویر زن هنوز لبخند به لب داشت.
+ داستانک
دلتنگی تو را وا میدارد دست کنی توی خاطراتت بوی هر آدم بیربط و با ربطی را بیرون بکشی و توی هوای احساست پخش کنی.
ای لیا
یه سری خاطرات مثل ناخن توی گوشت هستن، یادآوریشون دردناکه، بعد که تیکه ناخن رو میگیری یه مدت کاریت نداره تا دوباره بره توی گوشت.
ای لیا
زن لبهای مرد را بوسید، خواست خودش را عقب بکشد مرد دست گذاشت پشت سر زن، زن چشمها را بست، سرش را شل کرد روی دست مرد، مرد عمیقتر بوسید، مرد خودش را عقب کشید، زن نگاه کرد به مرد و خندید، کیف دستی را برداشت که پیاده شود، نگاه کرد به جلوی ماشین، پسربچهای ایستاده بود و نگاهشان میکرد، هردو خندیدند، زن راه افتاد توی کوچه، مرد ماشین را روشن کرد و رفت، زن برگشت به پشت سر و نگاه کرد، انگشتهارا کشید روی لبهایش، دوباره چشمهایش را بست، پسرک هنوز نگاهش میکرد.
+ داستانک
زندگی اینطور است، میرود و برایش اهمیتی ندارد که تو نشستهای یا با او همراه شدهای، گاه میدود و نگاهت نمیکند که نفست بریده است، زندگی بیرحمانه به جلو میرود.
ای لیا
درس ارتعاشات رو یقین داشتم حداقل ۱۵ میشم، بهم ۹ داد، توی راهرو جلوی استاد رو گرفتم و گفتم یقین دارم نمرهم بیشتره گفت من یقین دارم همین ۹ هم زیاده، گفتم یه درصد فکر کن اشتباهه گفت تو خودت ۱٪ فکر کن اشتباه میگی، یه لحظه مکث کردم، گفت همین مکثت یعنی شک داری.
تو زندگی مکث نکن فرزندم
+ از میان همینطوری های روزانه
اولین بار که بوسیدمش حس کردم جهان ایستاد، اندوه از زمین پاک شد، رنگ زندگی تازهتر شده بود، اولین بار که بوسیدمش یک نقطه خالی درونم پر شد.
ای لیا