بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1658


‏بهار فصل خوابیدن‌هاست ... 

اردی‌بهشت شبیه زنی‌‌ست عریان خوابیده زیر نسیم خنکی که از پنجره‌ای کوچک روی پرده‌ای نازک میزند.



1657


دو ماه از بین ماههای سال هست که حالمو خوب میکنه. البته خوبتر چون کلن حالم خوبه! حتی وقتائی که خوب نیست ولی این دو ماه کلن حالم خیلی بهتره. اردی بهشت و شهریور.

اردی بهشت شبیه زنی سی و چند ساله است. شبیه نسیم خنک همین ماههای سال است. وقتی دراز کشیده ای روی تخت و از بین پرده نازک پنجره میوزد روی پوست تنت، میوزد روی تنت و لبخند میزند لابد، گاه سفیدی دندانش از بین لبهای سرخش پیدا میشود. نوک انگشتانش را می کشد روی زبری موهای دستت، بلند میشود و توی اتمسفر اتاق میچرخد و از پنجره دوباره بیرون میرود. 

عطرش می ماند، رایحه اش، پرده پنجره دوباره تکانی میخورد، زن از میان تاروپود پرده دوباره میوزد روی پوست تنت ...

اردی بهشت شبیه زنی سی و چند سال است. همینقدر تازه، همینقدر با طراوت، همینقدر لوند ... همینقدر زنده.


+ از میان همینطوری های روزانه



1656


‏سینه‌ام در میان تپش‌های قلبم فشرده میشود، یکی دارد در خیال شب، آرام چای می‌نوشد.


ای لیا



1655


تو را از دور دوست دارم، بی هیچ فاصله‌ای در خیالم.


ای لیا



1654


پدرم مارو خیلی کتک میزد، دستهای بزرگی داره و چون بنایی می‌کرد مثل آجر سفت بودن، با سگک کمربند میزد، با شلنگ میزد، صبح تا شب کار میکرد، محله داغونی داشتیم، به قول خودش میزد که دزد نشیم معتاد نشیم، سالها گذشته ولی دوسش دارم، دستاشو می‌بوسم. قرار نیست همه مثل من باشن، یادشون بره بعضی پدر مادرها واقعن نوع برخورد با یه نوجوان رو بلد نیستن، رفتار با یه جوان رو بلد نیستن، حرف زدن بلد نیستن، به قول جوونها فقط گیر میدن، ولی از یه سنی به بعد همه اینها یادت میره، دوست داری با پدر و مادرت دمخور بشی، گپ بزنی، ببینیشون و هی پیش خودت با ناراحتی میگی یه روزی میمیرن.


+ از میان همینطوری های روزانه



1653


آدمی میمیرد

خاطره‌هایش در میان لباسهایش

به زندگی ادامه می‌دهند.


ای لیا



1652


ته نامه نوشته بودم "دوسِت دارم" ساده و بی هیچ کلمه اضافه‌ای، نوشته بودم جواب نمیخواهم، دنبال جواب نبودم، فقط دوستش داشتم، ساده و آرام، شبیه خنکی یک عصر اردیبهشتی، نامه را لای کتاب جغرافی گذاشتم، ما ظهری بودیم و آنها صبحی، چندبار قبلتر خواسته بودم برایش بنویسم، دست و دلم میلرزید، صورتم گر می‌گرفت، سه ماه میشد هربار میدیدمش قلبم چنان می‌کوبید که انگار اسیری قرار است از قفس سینه‌ام فرار کند، آخرش نوشتم، آخرش یک روز توی پارک نشستم و نوشتم، با یکی از این خودکارهای عطری که از مسعود قرض گرفته بودم. ظهر توی راه پیچیدم سمت دبیرستان دخترانه، پیدایش نکردم، روز بعد، روز بعدتر، دو هفته شد، نیامد، نبود، یکبار دنبال یکی از دخترهایی که با هم برمیگشتند رفتم، یکجا از جلویش درآمدم، ترسید، به امام هشتم قسمش دادم که فقط میخواهم بدانم فریبا کجاست، دخترک من و منی کرد و گفت عقد کرده، عقد کرده و مدرسه نمی آید، چهار ماه است عقد کرده، تکیه دادم به دیوار، نامه هنوز لای کتاب جغرافی بود. 


+ از میان همینطوری های روزانه



1651


تو را دوست داشته‌ام و رنج کشیده‌ام.


ای لیا



1650


آیا کسی تو را بیهوده دوست داشته است؟


ایی لیا



1649


هرچه غم داری بگذار برای دل من

تو بخند


ای لیا



1648


جایی در میان بازوانم

آرامشی برای توست

سر بر روی قلبم بگذار


ای لیا



1647


ما بی آنکه بدانیم‌ چرا

تو را دوست داشته‌ایم.


ای لیا



1646


دلم تو را می‌خواهد

عریان، شبیه باران


ای لیا



1645


تو زیبایی شبیه روزهایی که دماوند از خیابانهای تهران پیداست.


ای لیا



1644


اومدم بیرون گفتم یه دوری بزنم آهنگ گوش بدم باتری ماشین هم شارژ بشه اول یه خیابون خلوت که سربالایی هم بود یه پیرزنی با یه نایلن بزرگ ایستاده بود دست تکون داد اولش تردید کردم ولی جلوتر نگه داشتم و دنده عقب اومدم، از توی آینه دیدم خودش رو آروم داره میکشه سمت ماشین، رسیدم بهش سوار شد، نشست عقب و تشکر کرد گفت الان ۱۰ دقیقه‌ست ایستادم کسی نگه نمیداره، همه میترسن کرونا بگیرن، اومدیم جلوتر یه جا گفت من سر این کوچه پیدا میشم گفتم‌ میرسونمتون بردمش در خونه پیاده‌ش کردم خواست پیاده بشه در رو نبست نایلن رو گذاشت زمین از توش یه ظرف اسپری درآورد اسپری کرد روی صندلی‌های عقب، گفت ضدعفونی کردم برات پسرم. تشکر کرد و در رو بست.


+ از میان همینطوری های روزانه