بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1628


آه ای اندوه

دل برای نبودنت تنگ است.


ای لیا



1627


گاه فکر می‌کنی فراموش کرده‌ای ولی بوی عطری در پیچ یک کوچه تو را در ازدحام خاطره‌ها غرق می‌کند.


ای لیا



1626


قابهای عکسی بودیم، سرگردان

مرگ آمد نشست گوشه‌ی قاب


ای لیا



1625


توی آخرین عکس پرسنلی

لبخند میزدی

کسی چه می‌دانست که این مرگ بود که می‌خندید


ای لیا



1624


در زندگی گاه لحظاتی هست شبیه خلسه‌ی قبل از بوسیدن لبها، آرام بسته شدن چشمها، لغزش نرم لبها روی هم، دویدن خون توی صورت، ضربان تند قلب، ... گاه زندگی چیزی‌ست دست نیافتنی.


ای لیا



1623


در میانه‌ی رنجِ ابدی زمین

در خلال اندوهی بی پایان

تو را دوست داشته‌ام


ای لیا



1622


دلتنگی یعنی

خاطره‌ای ترک می‌خورد


ای لیا



1621


خدا رنگها را پاشیده بود توی چشمهایش، سبز بود، آبی بود، چیزی بود شبیه دریای جنوب در زیر نور آفتاب. خیره که نگاهت می‌کرد، توی دلت غنج میزد، زیر قفسه سینه‌ات یخ می‌کرد، سست میشدی، چشمهایت را جمع می‌کردی و میدوختی به زمین، نگاهش سنگین بود.


+ از میان همینطوری های روزانه



1620


مطمئن‌ترین آدمی که حرفهات رو جای دیگه نمیزنه فقط خودتی بزرگوار، فقط خودت.



1619


سرباز بودم زیر پل پارک وی سوار یه شخصی شدم، روز قبل تاسوعا بود طرف یه جوون تریپ خسته بود، نزدیک هتل اوین‌ پرسید داداش تو محرم فقط باید روضه گوش داد؟ گفتم ربطی نداره داداش ببین خودت با چی حال می‌کنی، گفت من با داریوش حال می‌کنم خودش یه پا روضه‌ست، یه نوار داریوش گذاشت تو ضبط.


+ از میان همینطوری های روزانه



1618


آغوشت سرزمین بکری‌ست

گم باید شد در میان بازوانت


ای لیا



1617


زن دراز کشید، نسیمی خنکی از پنجره میزد روی صورت عرق کرده‌اش، خاطره‌ای دویده بود زیر پوستش، صورتش را گرم کرده بود، تنش گرم شده بود ... خاطره توی رگهایش میرفت.


ا یلیا

1616


من تو بودم

کمی عاشقتر


ای لیا



1615


زیبایی

ولی غمگین


ای لیا



1614


گاه دلتنگی تو را وا می‌دارد لبهای خاطره‌ای را ببوسی.


ای‌لیا