بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

293


آدمی ست دیگر،


گاه یکی را دوست دارد،


شبیه هیچکس!



+ ازمیان همینطوری های روزانه



292


آدمی 


به اندازه اندوه دلش


تنهاست.



ای لیا



291 - تهران خسته است


میگفت


تهران خسته است، 


تهران نفسهایش به شماره افتاده، 


چشمهایش دو دو میزند، 


تهران بیچاره است، بی کس و کار است، 


یکی روی دیوارش نوشت: "تو فاحشه ای!"


ولی من میدانم، 


تهران خسته نیست


تهران فقط تو را ندارد


تا نفس هایت را بو بکشد!



ای لیا



286


آدمها میروند


جای بویشان می ماند،


و تو محکومی به حبس ابد،


در هزارتوی خاطرات!



ای لیا



285


سرمای آخر پاییز خوب است، آدمها را تنگ هم نگه میدارد ...


ای لیا



284


چشمهایت که هست،


چیزی برای نوشتن نمیماند


در خلسه نگاهت غرق میشوم!



ای لیا



279


من به درک!


گور پدر دلتنگی،


با دل تو چه کنیم؟



ای لیا



278


آوایی بین درختان


فرشته ای می خورد تاب.


خدا خنده می کند


آسمان میشود پاک. 



برگی از آن بالا


می نشیند روی باد


می آید این پائین


چشمی می شود خندان.


 

ای لیا



277


زمین لرزه ای در راه است،


دستان خاطره می لرزد.


هیهات! 


موهایت را کوتاه کرده ای؟



ای لیا



276


آخرش چه میکنی؟


آغوشی برای عصر جمعه ات


و یک فنجان چای


برای دور زدن خاطره ها!


درنگ جایز نیست!


هرکجا بروی آسمانش همین رنگ است


هرچند کدام آغوش و کدام فنجان چای


به اندازه بوسه های من،


حال لبهای تو را میفهمند!



ای لیا



273


تو می آیی،


و من هنوز به دنبالِ نگاهت


که جا مانده روی آبِ ریخته یِ پیِ سفرِ دیروزت،


نگران از بعد از ظهری گرم


میان دست های خالی از خواب کوچه


پی توهمِ شیرین خاطره کودکی در زهدان تاریخِ ،


می گردم.


 


تو می آیی


وعشق را بر گستره سبز نگاهت


خریداری پیر 


بی سکه


بی چانه 


به انتظار نشسته.


 


تو می آیی


و من تورا به وسعت تمام کرانه های دوستی


در آغوش خواهم داشت.


نگاهی حیران


بوسه ای تنها


سینه ای سرشار از بوی انتظار


در تمنای خودم


رو ح صد پاره ام 


با دلم بیگانه خواهد شد.


 


تو می آیی


و می دانم


تشنگی و عاشقی


دو گدای کوی سرگردانی اند.


 

ای لیا

رشت - اردیبهشت 78



272


صدای کودکی در شبی خالی از درد زایمان زمین


ناله های شوق انگیز زنی بین تارو پود دیوار،


عبور خالیِ ترس از بین دستان مردی تنها،


 و دختری میان موهایش 


صدای خاطره ای که شیرین ،خنک


می دوید


لابلای لب هایش.



ای لیا



270


سکوتی می شکند


خواب خورشید را.


پلکی می نشیند


سحرگاه شرم را.


چشمی


به پشت نگاه پنجره می زند


مردی می آید


زیبا روئی می خندد


خاطره ای میان گیسوان باد


شانه می کند زخم های کهنه را.



ای لیا



269


 گاه به گاه


ثانیه های تردید


یادم بیاور


که نروم از یادت ...



ای لیا



268


خستگی می زند بر پشت در


مردی بی بالاپوش


دستی پر از هوس



لبخندی تنها


خالی از تکرار مکرر آئینه ها


می نشیند کنار خاطره ای دور


که ساعتی پیش


پی یک جرعه نگاه کشیده شد



ای لیا