رها کردهام تو را
خویش را تزویر را
جامه میدرم بر تن
بر من مینگری
در من میشوی
درون من دست میگذاری بر قلبم
چشم میبندم
چیزی دست میکشد بر تنم
باز خیال
رها میکنم تو را
کاش بارانی بزند
بشوید تورا
از ذهن خیابانها
ایلیا
ماشین را پار میکنم یکجای ثابت، حتی اگر نزدیکتر هم جای پارک باشد میبرم میگذارم همانجا، یک جورهائی علاقه پیدا کردهام به آنجای پارک، همیشه هم خالی بوده ولی یکبار یک ۲۰۶ سفید پارک کرده بود، رفتم کمی بالاتر پارک کردم، فردایش دوباره دیدم همان ۲۰۶ سفید پارک کرده، پس فردایش هم همانطور! کلافه شدهام، گاه به چیزهایی بیاهمیت عادت میکنیم مثل همین جای پارک، یک چیزهایی بعد از تکرار برایمان ارزش پیدا میکنند، زندگی مجموعهی همین عادتها و تکرارهاست، اینکه چطور مدیریتشان کنیم شاد بودن و غمگین بودنمان را رقم میزنند، توی رابطه با ادمهای اطرافمان مخصوصن. یکی از روزها حین برگشتن راننده ۲۰۶ را میبینم، دختر جوانیست نگاهش میکنم با قفل فرمان ماشین درگیر است، چهرهی خستهای دارد، به من که نگاه میکند لبخندی الکی میزنم.
زندگی چیزیست شبیه زنی که گونهش را در ۴۵ ثانیهی پشت چراغ قرمز میچسباند به دستت که دراز کردهای روی پشتی صندلیاش و نگاه میکند به تو که خیره شدهای به چیزی در افقی نامعلوم!
هوا که سرد میشد دوتا بخاری نفتی آزمایش یشمی و عنابی رنگ را از توی زیرزمین بیرون میکشیدیم و توی هال و پذیرایی علم میکردیم، چسباندن پاها به بدنه داغ و گرم بخاری حال آدم را جا میآورد اما از آن بهتر سیبزمینیهایی بود که مادر نصف میکرد نمک میزد و میچسباند به تنور بخاری، زندگی طعم داشت، خانه گرم بود.
از عوارض بالا رفتن سن هم اینه که میری توالت شرکت اون وسط یهو به این فکر میکنی که در رو قفل کردی یا نه، بعد اینکه در اونقدر ازت فاصله داره که کاریش نمیشه کرد، خیره میشی به در و سرنوشت محتومت!
همیشه عجله داشتهایم، هیچوقت از لحظات لذت نمیبریم، مثلن نشده حین سیب خوردن اول نگاهش کنیم و حجمش را حس کنیم و بعد بویش کنیم و چشمهایمان را ببندیم و وقت خوردنش به صدای خرد شدنش زیر دندان گوش دهیم ... عجله داریم و خودمان هم نمیدانیم که چرا!
از این مغازهها بود که پشتش خانه بود با یک در به خانه وصل بود مرد تنومند ریشداری پشت دخل مغازه با اورکت امریکایی نشسته بود قیمت پنیر تبریزی را پرسیدم سرش را چرخاند به طرف در و داد زد: مامان پنیر چنده؟ تصور چهره مرد و مامان گفتنش برایم جالب بود و یادم آمد خودم هم مامان میگویم!