-
1494
دوشنبه 21 خرداد 1397 16:17
اون عشقهایی که به سرانجام نرسیدن و فرصت نکردیم توش از همدیگه متنفر بشیم همیشه توی ذهنمون هستن و فکر میکنیم اون رابطه اگر شکل میگرفت همیشه خوش و خرم بودیم ولی خب تو اونم قطعن گند میزدیم.
-
1493
دوشنبه 21 خرداد 1397 16:16
پیرمرد شصت هفتاد ساله راننده تاکسی پشت گوشی به زنش سفارش ماست خیار میداد، چنان قربون صدقهش هم میرفت هی "حاج خانم قربونت برم اگر زحمتت میشه ولش کن" از اونور هم صدای زن میاوند "حاجی خدا سایهت رو بالا سر من نگه داره" مغازلهای لطیف در میان شلوغی و عبوسی ما آدمهای خسته.
-
1492
دوشنبه 21 خرداد 1397 16:15
سگک س*و*ت*ی*ن را از پشت جا انداخت، بندها را روی شانه مرتب کرد، دست انداخت زیر کاپِ س*و*ت*ی*ن و پایین کشید، نگاه کرد توی آینه، دست گذاشت زیر پ*س*تانها و بالا داد، کمی به چپ و راست چرخید لبخندی زد، دکمههای پیراهن را که میبست حجم پ*س*تانها چاک بین دکمهها را باز کرد، زن نگاهی کرد خوشش آمد. + داستانک
-
1491
جمعه 11 خرداد 1397 21:48
پیرمرد اشاره کرد چندتا؟ گفتم: هفت تا برام بذار. هفت فلافل گرد و قلمبه را چپاند توی نان ساندویچ و بعدش دراز کرد سمت من، ساک را ول کردم کنار گاری پیرمرد، نان را گرفتم نگاه کردم به فلافلهائی که کنار هم خوابیده بودند، بوی فلافل همراه گرمایش فاصلهی بین نان و بینی را طی کرد، یک لحظه چشمهایم را بستم، یک لحظه رفتم رشت کنار...
-
1490
جمعه 11 خرداد 1397 21:46
گاهی نیاز داریم به هوای تازه، راه تازه، حرفهای تازه ... ایلیا
-
1489
جمعه 11 خرداد 1397 21:43
دلی که میشکند حال خوبی دارد، لطیف میشود، رقیق میشود، آرام میشود ... دلی که میشکند جای حبیب میشود. ایلیا
-
1488
جمعه 11 خرداد 1397 21:42
یک سری آدمها شبیه همین هوای اینروزهای تهرانند، شبیه همین رگبارها و بارانهای گاه به گاهش شبیه نسیم خنک پس از بارانهایش که از لای پرده تو میزند، یک سری آدمها همینطور دلنشین هستند. لطیفند.
-
1487
سهشنبه 8 خرداد 1397 12:08
دلمون میخواد ولی خب بهمون گفتن نباید بخواد، زوری هم هست ... نباید بخواد! لذا چشمها را میبندیم، خیال میکنیم. سبک میشود حال روزگار ...
-
1486
سهشنبه 8 خرداد 1397 12:07
بهترین عکسهامون عکسهایی هستن که عادی گرفته شدن، نه گریم و آرایشی نه لباس های فرم و رسمی، خود خودمان، همانهایی که صبح بعد از توالت جلوی آینه دیدهایم و توی ذهنمان ثبت شده است. آنها بهترین عکسها هستند. اصیل و بی ریا.
-
1485
سهشنبه 8 خرداد 1397 12:06
دختره عاشق پسره بوده میبرده ماشینش رو میچسبونده به ماشین پسره و بعد شمارهش رو هم میذاشته روی داشبورد ماشینش تا پسره وقت رفتن بیاد ببینه و زنگ بزنه که بیا ماشینت رو جابجا کن، کم کم آشنا میشن و پسره پیشنهاد دوستی میده و الخ. الان یه پسر سه ساله دارن امشب توی مهمونی داستان رو تعریف کردن. چقدر هم دختره رو دوست داره.
-
1484
سهشنبه 8 خرداد 1397 12:06
مردی لبهای زنی را بوسید زن چشمها را بست ... چیزی در جهان تغییر کرد. ایلیا
-
1483
جمعه 4 خرداد 1397 18:09
"حالا میخوای تا وقتی داری به گزینههای دیگه فکر میکنی و تو فکر گزینههای بهتر هستی این بنده خدایی که توی رابطه باهاش هستی رو عاطفی درگیر نکن!" بعضی وقتها اینطوریه، شما با یه نفر قرار میذاری حتی باهاش میخوابی ولی خب یهو ممکنه گزینه بهتری به لحاظ مادی و معنوی پیش بیاد! طرفت تا خرتناق توی رابطهی عاطفی و...
-
1482
جمعه 4 خرداد 1397 18:07
ساعت چهارونیم صبح زنگ زده، مثل میت که زنده میشه پاشدم درو دیوار رو توی تاریکی نگاه میکنم تلفن رو پیدا کردم میگم بله! میگه حاجی میخواستم سحر خواب نمونی. میگم شما؟ میگه "یحییم یحیی! خواب نمونی" از خواب پریدم! تاریک بود، نور باریکی از لای پرده اتاق تو میزد. + یحیی سال ۷۴ فوت شد.
-
1481
جمعه 4 خرداد 1397 18:06
برای چشمهایت نوشتم خواب بودی ... ایلیا
-
1480
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 10:59
بیوزنی چیزیست شبیه در آغوش گرفتن سر زنی و بوسیدن لبهایش ...
-
1479
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 10:57
کسی تو را آنطور که من دوست داشتهام، نداشته است ...
-
1478
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 10:55
پرسید رنج چیست؟ گفت: دوست داشتن توی دلت جوانه بزند درختی شود، ولی نگویی!
-
1477
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 10:54
زن روی شکم دراز کشیده بود، پای راست را خم کرده بود، ملحفه نازکی تن عریاتش را به دو قسمت کرده بود پاها و برآمدگی باسن زیر ملحفه بود و سفیدی پشت ساقهای زن از زیر ملحفه پیدا بود، زن صورت را از چپ به راست چرخاند باران میخورد روی شیشه نسیم خنکی دوید روی پوست زن، زن خودش را مچاله کرد.
-
1476
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 12:24
در آجیل همیشه دنبال بادام هندی هستم، حتی آن شکسته هایش. پسر صاحب خانه سیخ شده است در چشمانم. هشت سال و یا شاید ده سالی دارد. لبخندی میزنم ... بلند میشود و میرود! پدر پسرک در حال توضیح عیوب سیستم ترمز ای بی اس است .اینکه بحث چرا به اینجا رسیده است را نمی دانم، من که مشغول کشف و شهود بادام هندی بوده ام! بحث گل کرده است...
-
1475
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 12:24
بهار اسم یک فصل است، بهار یک اسم دخترانه است، بهار نام خیابانی ست پشت میدان هفتم تیر تهران، بهار نام رستورانی ست در جاده چالوس بهار نام یک بوتیک لباس زیر زنانه فروشی ست در فلان بازار بهار ... بهار هرچه هست، دل مرا نازک تر میکند، هرچند آلرژی کهنه ام را دوباره یادم می آورد ولی دوستش دارم چون در من چیزی جوانه میزند. بهار...
-
1474
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 12:23
زندگی شاید دستان سرخ رنگ دخترکیست که انار دانه می کند! ای لیا
-
1473
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 12:22
می گویم : ماتیک چی دارید؟ میخندد و میگوید : دیگه ماتیک نمیگن! اسمش رژ لبه ...تازه تهران اومدید؟ نگاه میکنم به آرایش غلیظی که هر آن امکان چکیدنش روی میز وجود دارد ... یادم می آید که اولین بار اسم ماتیک را از دختر موفرفری همسایه شنیده ام. همان سالهائی که هنوز هفت ساله بودم و شاید هم هشت ساله در یکی از محلات جنوبی تهران....
-
1472
شنبه 21 بهمن 1396 10:20
به زیبایی هیچ زنی به دیدهی تردید نباید نگریست ... ایلیا
-
1471
شنبه 21 بهمن 1396 10:19
سرصبحی توالت بودم دخترم هی میگف بابا بیا بیرون دیگه، گفتم بچهست جیش داره حتمن اومدم بیرون میگم بیا برو میگه نه جیش ندارم برات لقمه گرفتم، رفتم میبینم چارپنشتا لقمه نون پنیر کوچیک گرفته. اصلن حالم یه جوری خوب شد! دونه دونه لقمههارو میداد دستم، میخواستم از خوشحالی گریه کنم. + از میان همینطوریهای روزانه
-
1470
شنبه 21 بهمن 1396 10:18
یک صبح بلند میشوی و میبینی چیزی تغییر کرده است، کسی را دوست داری، کسی تو را دوست دارد، شبیه همان نتی که در گروه موسیقی یکی خارج میزند.
-
1469
شنبه 21 بهمن 1396 10:14
به دختر بیست ساله گفته اند برو یک چائی درست کن و بیاور. دختر از همین هائی ست که همه چیزشان فراهم بوده است. پدر و مادر دختر حتی نگران باد معده دختر خانم بوده اند. الغرض، دختر خانم هم رفته است چای خشک را ریخته است داخل قوری و آب سرد را هم ریخته است روی چای خشک و گذاشته است روی گاز! به همین سوی چراغ اگر دروغ بگویم ......
-
1468
شنبه 21 بهمن 1396 10:12
آدم است دیگر، در هشت سالگی عاشق میشود در هشتاد سالگی دوزاریش می افتد!
-
1467
شنبه 7 بهمن 1396 13:13
رتبهی هنرم ۸۱ شد رفتم مصاحبه رشته سینما دانشگاه هنرهای زیبا طرف بهم گفت تو ده تا رشته اولت بزن قبولی، اومدم خونه به خونواده گفتم مادرم هیچی نگفت فهمیدم راضی نیست، رفتم مکانیک خوندم. یه حفره خالی عظیم هست که میشد با فیلمسازی پرش کرد که نشد. هرچنده ایدهی فیلم مثل یتیم ها باهامه! + از میان همینطوریهای روزانه...
-
1466
شنبه 7 بهمن 1396 13:11
جای گفتن "دوستت دارم" هی گفتیم "چه خبر" ایلیا
-
1465
شنبه 7 بهمن 1396 13:10
یه سری مردها مخصوصن پسرای جوون عکس از دخترهای شکم صاف با موهای بلوند و چشمهای رنگی میذارن( حالا بگذریم که با نرمافزار عکس روتوش شده و کلی لک و پیس تن اون ادم گرفته شده و نورش تنطیم شده و ...) زنهائی که برآمدگی های بدنسان اغراق شده است، میگن زن باس این شکلی باشه، انگار در کرهی دیگری زندگی میکنند. حتی زنهایی مثل طناز...