-
1672
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:22
مرد توی تخت جابجا شد چندباری نگاه کرد به ساعت روی دیوار، چشمها را تنگ کرد عقربهها را ندید، بلند شد نشست روی تخت سر چرخاند به اطراف، هوا هنوز تاریک بود، چشمهایش به تاریکی عادت کرد بلند شد آمد توی آشپزخانه، کتری را پر کرد فندک اجاق را زد و زیر کتری رادگیراند، نشست پشت میز آشپزخانه، نور تیر چراغ برق از کوچه میزد توی...
-
1671
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:20
گاه آدمی نمیداند با دلش چه کند، وقتی کسی که باید، نیست ... ای لیا
-
1670
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:20
تو بارانی تازه میکنی زیستن را ای لیا
-
1669
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:20
دلتنگی تو را وا میدارد دست کنی توی خاطراتت بوی هر آدم بیربط و با ربطی را بیرون بکشی و توی هوای احساست پخش کنی. ای لیا
-
1667
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:18
یه سری خاطرات مثل ناخن توی گوشت هستن، یادآوریشون دردناکه، بعد که تیکه ناخن رو میگیری یه مدت کاریت نداره تا دوباره بره توی گوشت. ای لیا
-
1668
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:18
زن لبهای مرد را بوسید، خواست خودش را عقب بکشد مرد دست گذاشت پشت سر زن، زن چشمها را بست، سرش را شل کرد روی دست مرد، مرد عمیقتر بوسید، مرد خودش را عقب کشید، زن نگاه کرد به مرد و خندید، کیف دستی را برداشت که پیاده شود، نگاه کرد به جلوی ماشین، پسربچهای ایستاده بود و نگاهشان میکرد، هردو خندیدند، زن راه افتاد توی کوچه،...
-
1666
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:17
جهانم کوچک میشود در میان لبهایت مرا ببوس ای لیا
-
1665
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:16
آسمانی که ابر است آبستن بارانی نرم باران تو را در خیال کوچهای خواهد بوسید ای لیا
-
1664
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:16
زندگی اینطور است، میرود و برایش اهمیتی ندارد که تو نشستهای یا با او همراه شدهای، گاه میدود و نگاهت نمیکند که نفست بریده است، زندگی بیرحمانه به جلو میرود. ای لیا
-
1663
یکشنبه 16 شهریور 1399 15:24
دوست داشتن تو همینقدر نزدیک همینقدر بعید ... ای لیا
-
1662
یکشنبه 16 شهریور 1399 15:11
تنهایی شاید سیبی ست مانده بر دورترین شاخه ... ای لیا
-
1661
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:55
از رگ گردن به تو نزدیکتر شبیه بوسهای روی گردنت ای لیا
-
1660
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:54
درس ارتعاشات رو یقین داشتم حداقل ۱۵ میشم، بهم ۹ داد، توی راهرو جلوی استاد رو گرفتم و گفتم یقین دارم نمرهم بیشتره گفت من یقین دارم همین ۹ هم زیاده، گفتم یه درصد فکر کن اشتباهه گفت تو خودت ۱٪ فکر کن اشتباه میگی، یه لحظه مکث کردم، گفت همین مکثت یعنی شک داری. تو زندگی مکث نکن فرزندم + از میان همینطوری های روزانه
-
1659
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:53
اولین بار که بوسیدمش حس کردم جهان ایستاد، اندوه از زمین پاک شد، رنگ زندگی تازهتر شده بود، اولین بار که بوسیدمش یک نقطه خالی درونم پر شد. ای لیا
-
1658
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:52
بهار فصل خوابیدنهاست ... اردیبهشت شبیه زنیست عریان خوابیده زیر نسیم خنکی که از پنجرهای کوچک روی پردهای نازک میزند.
-
1657
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:52
دو ماه از بین ماههای سال هست که حالمو خوب میکنه. البته خوبتر چون کلن حالم خوبه! حتی وقتائی که خوب نیست ولی این دو ماه کلن حالم خیلی بهتره. اردی بهشت و شهریور. اردی بهشت شبیه زنی سی و چند ساله است. شبیه نسیم خنک همین ماههای سال است. وقتی دراز کشیده ای روی تخت و از بین پرده نازک پنجره میوزد روی پوست تنت، میوزد روی تنت و...
-
1656
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:50
سینهام در میان تپشهای قلبم فشرده میشود، یکی دارد در خیال شب، آرام چای مینوشد. ای لیا
-
1655
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:50
تو را از دور دوست دارم، بی هیچ فاصلهای در خیالم. ای لیا
-
1654
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:48
پدرم مارو خیلی کتک میزد، دستهای بزرگی داره و چون بنایی میکرد مثل آجر سفت بودن، با سگک کمربند میزد، با شلنگ میزد، صبح تا شب کار میکرد، محله داغونی داشتیم، به قول خودش میزد که دزد نشیم معتاد نشیم، سالها گذشته ولی دوسش دارم، دستاشو میبوسم. قرار نیست همه مثل من باشن، یادشون بره بعضی پدر مادرها واقعن نوع برخورد با یه...
-
1653
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:47
آدمی میمیرد خاطرههایش در میان لباسهایش به زندگی ادامه میدهند. ای لیا
-
1652
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:46
ته نامه نوشته بودم "دوسِت دارم" ساده و بی هیچ کلمه اضافهای، نوشته بودم جواب نمیخواهم، دنبال جواب نبودم، فقط دوستش داشتم، ساده و آرام، شبیه خنکی یک عصر اردیبهشتی، نامه را لای کتاب جغرافی گذاشتم، ما ظهری بودیم و آنها صبحی، چندبار قبلتر خواسته بودم برایش بنویسم، دست و دلم میلرزید، صورتم گر میگرفت، سه ماه میشد...
-
1651
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:46
تو را دوست داشتهام و رنج کشیدهام. ای لیا
-
1650
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:45
آیا کسی تو را بیهوده دوست داشته است؟ ایی لیا
-
1649
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:45
هرچه غم داری بگذار برای دل من تو بخند ای لیا
-
1648
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:44
جایی در میان بازوانم آرامشی برای توست سر بر روی قلبم بگذار ای لیا
-
1647
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:44
ما بی آنکه بدانیم چرا تو را دوست داشتهایم. ای لیا
-
1646
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:43
دلم تو را میخواهد عریان، شبیه باران ای لیا
-
1645
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:42
تو زیبایی شبیه روزهایی که دماوند از خیابانهای تهران پیداست. ای لیا
-
1644
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:42
اومدم بیرون گفتم یه دوری بزنم آهنگ گوش بدم باتری ماشین هم شارژ بشه اول یه خیابون خلوت که سربالایی هم بود یه پیرزنی با یه نایلن بزرگ ایستاده بود دست تکون داد اولش تردید کردم ولی جلوتر نگه داشتم و دنده عقب اومدم، از توی آینه دیدم خودش رو آروم داره میکشه سمت ماشین، رسیدم بهش سوار شد، نشست عقب و تشکر کرد گفت الان ۱۰...
-
1643
یکشنبه 16 شهریور 1399 14:41
هربار این زخم را چنگ میزنیم، تازه میکنیم رنج را اندوه مینشیند سر دیوار ما هربار این رنج سرک میکشد در سفره خالی ما هربار این زخم را تازه میکنیم. ای لیا