-
1701
دوشنبه 5 آبان 1399 13:09
تو را دوست داشتهام شبیه ماهی که روی شنهای ساحل جان میدهد ای لیا
-
1700
دوشنبه 28 مهر 1399 12:32
نشسته بودند کنار ساحل، باران میزد یا چیزی شبیه باران بود، پودر بود، هرچه بود خیس نمی کرد، مرد زانوها را جمع کرده بود توی سینه زن تکیه داده بود به مرد، مرد خیره بود به جائی توی دریا، آن ته ها لابد چیزی را می دید قاطی آب و موج که حالا دیگر آبی نبود، خاکستری بود، دریا به وقت باران اینطور میشد، دلگیر و شبیه آسمان ابری،...
-
1699
چهارشنبه 23 مهر 1399 16:55
زن آرام در خیال زمین جاری شد، جوانه ای شد در دل خاک، سبز شد، آبی شد در بستر زمین، جاری شد، از روی برگ های درخت جدا شد، رفت آن بالا، توی آسمان ابر شد، بارید ... زن زمین را سیراب کرد. ای لیا
-
1698
چهارشنبه 16 مهر 1399 13:10
ای اندوه غم ما را پیچیدن در تن تو شاید کمی آرام کند ای لیا
-
1697
چهارشنبه 9 مهر 1399 13:09
مرد نگاه کرده بود به زن، دستهای زن را گرفته بود توی دستهایش، آرام سرش را گذاشته بود کنار سر زن، موهایش را بو کرده بود، موهای سفید و خاکستری زن را نفس کشیده بود، سالهای گذشته از توی ذهنش عبور کرد، یادش آمد اولین بار زن را توی کتابخانه دیده بود، یادش آمد زن یک کت و دامن سبز تیره پوشیده بود، یادش آمد به زن نگاه کرده بود...
-
1696
شنبه 5 مهر 1399 16:18
شبیه در آغوش گرفتن زنی شب، آرام و زیباست ... ای لیا
-
1695
شنبه 5 مهر 1399 14:14
یه همکار خانم داشتیم باردار بود، یه سری خیار و گوجه آورده بودم، قبل ظهر خرد کردم با نون و پنیر بخورم در اتاقم باز بود دیدم این بنده خدا از اون سر شرکت اومده میگه من به بوی خیار ویار دارم، هیچی دیگه پیشدستی گوجه خیار خرد کرده رو دادم برد. + از میان همینطوری های روزانه
-
1694
شنبه 5 مهر 1399 14:12
لوازمالتحریری این قابلیت رو داره که ماهارو تبدیل به کودک کنه.
-
1693
شنبه 29 شهریور 1399 13:04
بابام گاهی مارو با خودش میبرد بنائی، راهنمائی بودم قرار شد بریم این برجهای ASP یا ونک پارک، سوار آسانسور شدیم یه آقایی هم با ما اومد آسانسور وسط آپارتمان باز شد، قرار بود یه جائی رو گچکاری کنیم، من هی خیره میشدم به دکور ساختمون بابام یه پسگردنی میزد، نمیدوم پنتهاوس بود یا چی. یه بارم مارو برد یه جواهری توی کریمخان...
-
1692
شنبه 29 شهریور 1399 13:04
"دستاش رو بستیم پیچیدیم لای فرش بردیم باغهای پایین شهریار بنزین ریختیم آتیش زدیم، مادرم خودش آتیش زد، ایستادیم تماشا کردیم، خاکستر شدن یه پدر دیکتاتور رو" اینهارو که میگفت پشتم یخ کرد، دوم دبیرستان بودیم. یک هفته درگیر بودم با خودم که برم به پلیس بگم یا نه که پدرش اومد مدرسه. پدرش هم یه مرد عینکی با سیبیل...
-
1691
شنبه 29 شهریور 1399 13:03
اومدم خونه پدرم جا برای پارک نبود، از دور دیدم یکی نشست توی ماشینش، اومدم کنارش یه خانم بود با اشاره گفتم میری؟ دستش رو تکون داد که چی میگی، باز گفتم داری میری، شیشه رو داد پائین گفت شماره میخوای؟ گفتم نه پرسیدم داری میری، گفت فکر کردم گفتی شماره بده!
-
1690
شنبه 29 شهریور 1399 13:01
کفشهام رو خودم واکس میزدم، چندسال پیش با یه همکار مسن پیاده تا تقاطع شریعتی-میرداماد اومدیم یه وکسی اونجا بود، گفت کفشهارو بدیم واکس بزنه، گفتم من خودم واکس میزنم، گفت این پول واکس برای من و تو چیزی نیست ولی کار این بندهخدارو راه میندازه، بعد از اون کفش رو میدم بیرون برای واکس.
-
۱۶۸۹
چهارشنبه 26 شهریور 1399 15:22
توی یه پروژه شدم مشاور تاسیسات، نقشه ها و مدارک رو فایل اصلی میفرستادم( dwg , word) آخرای پروژه متوجه شدم مدیر پروژه برمیداره اسم خودش رو میزنه زیر مدارک و نقشه ها، فهمید میدونم، توی یکی از جلسات فنی کارفرما از م.پ سوال پرسید اونم به من نگاه کرد منم به سقف، اجازه گرفت رفت بیرون چند لحظه بعد گوشیم بینگ صدا کرد، نگاه...
-
1688
چهارشنبه 26 شهریور 1399 13:41
صدای سکوت در خیال شب پیچید کسی دارد اندوه را، دوره میکند ای لیا
-
۱۶۸۷
دوشنبه 24 شهریور 1399 12:39
کنار اتوبان همت یه آقایی رو سوار کردم، با کت و شلوار و کراوات، کلی تشکر کرد و دستش رو دراز کرد برای دست دادن و گفت من مظفریان معروف هستم، گفتم کروناست نمیشه دست داد، گفت ببخشید، تا برسیم به ولیعصر کلی درباره جواهرات و طلا گفت، بالای ولیعصر نگه داشتم که پیاده بشه گفت خالی بستم.
-
1686
دوشنبه 24 شهریور 1399 12:38
شب تو را در آغوش خیال تنگ میفشارد، اگر خواب بیاید. ای لیا
-
1685
شنبه 22 شهریور 1399 13:47
اومد نشست عقب تاکسی کنار من، ماسک نزده بود، گفتم ماسک نمیزنید؟ گفت من قبلن کرونا گرفتم، گفتم خب ضدضربه که نمیشید، ممکنه باز بگیرید، در ضمن اگر ناقل باشید به بقیه منتقل میکنید، گفت شما ماسک دارید، گفتم لطفن شما هم بزنید که درصد انتقال کم بشه، با اکراه از کیفش ماسک درآورد و زد.
-
1684
شنبه 22 شهریور 1399 13:46
یکی از تفریحاتمون هم این بود که پدرم مارو میبرد پایین فرودگاه مهرآباد سمت باند از پشت نردهها پرواز کردن هواپیماهارو ببینیم، شانسمون اگر خوب بود و عملیاتی بود پرواز جنگندهها بهمون میخورد، جفت شش زمانی بود که F14 به تورمون میخورد. زندگی ساده بود.
-
1683
سهشنبه 18 شهریور 1399 13:46
جنوب کار میکردیم مدیرعامل برادرزنش رو فرستاد گفت به این کار یاد بدید، اومد نشست توی دفتر زیر باد کولر، رفتم بیرون پیش فورمن گفتم میبریش توی مخازن و بالا پایینش میکنی، رفت ظهر برگشت عرقسوز شده بود، عصر بهم گفت کارِتون همین شکلیه؟ به من گفتن میری اونجا میشینی زیر کولر! + از میان همینطوری های روزانه
-
1682
سهشنبه 18 شهریور 1399 13:36
زن همسایه فریاد میزند که مرد را ول میکند و میرود صدای مرد نمی آید، یا خسته شده یا بهترین کار را در سکوت دیده، زن چند بار چیزهائی میگوید که نامفهوم است، دیوار بعضی کلمات را سانسور میکند یا تغییر میدهد، زن انگار دارد درباره خواهر شوهر هرزه مرد میگوید، البته صفت هرزه و چند تا چیز دیگر را بکار میبرد که معذورم از بکار...
-
1681
دوشنبه 17 شهریور 1399 12:52
یه نوت ۱۰ افتاده بود کف تاکسی، خاموش بود، آوردم شرکت زدم به شارژر، تا روشن شد و بالا اومد زنگ خورد، پشت خط یه آقایی سراسیمه گفت آقا گوشی منه، گفتم خاموش بود، تشریف بیارید بگیرید.1 ساعت بعد سراسیمه و مضطرب رسید، برای راستی آزمائی زنگ زدم به دوتا از شماره های توی گوشی( گوشی رمز نداشت) تائید کردن که میشناسنش، گوشی رو که...
-
1680
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:41
مردمانی بودیم با مشتهائی گره کرده صدای دریا در گوشهایمان رنگ آبی آسمان در چشمهایمان نرمی رطوبت جنگل بر صورتمان فریاد میزدیم: زندگیمان را پس بدهید! ای لیا
-
1679
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:40
پیچیدن بر تن تو در جهانی دیگر کسی چه میداند مرگ شاید پایان خیال نیست. ای لیا
-
1678
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:40
زن زیر سو تین را کشید، از بالا دست کرد توی سو تین و پس تان را کمی چرخاند و بالاتر آورد، کمی چرخید، خودش را توی آینه نگاه کرد، همه چیز انگار درست بود، برس را برداشت موها را از کنار سر به عقب برس کشید، دو دست را آورد سمت موها و موها را کشید عقب تمام تارهای مو را جمع کرد، از بالای گوشش جمع کرد، پشت سر کشید، کش بنفشی را...
-
1677
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:38
در میان بازوانت آرام آرام میشود فراموش کرد دنیای خسته را ای لیا
-
1676
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:38
زن یک قاشق از چای خشک را ریخت توی قوری، نگاه کرد داخل قوری، یک قاشق دیگر ریخت، آب جوش را باز کرد، گوشهی پنجره را باز کرد، سرما دوید توی آشپزخانه، قوری را روی کتری گذاشت، تکیه داد به کابینت، کف دست راستش را نگاه کرد، زنی توی مترو گفته بود خط عمرش بلند است، سرما پیچید دور تنش. + داستانک
-
1676
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:37
زن آرام سرش را کج کرد سمت مرد، مرد آرام سر را گذاشت روی سر زن، چرخید به سمت زن، سر زن را بوسید، زن جمع شد طرف مرد و پهلو را مچاله کرد توی پهلوی مرد، ایستگاه هنوز سرد بود. + از میان همینطوری های روزانه
-
1675
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:36
دستم را بگیر در میان بازوانت آرام میگیرد اضطراب تنهایی ای لیا
-
1674
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:35
زن حوله حمام را همانجا وسط اتاق ول کرد، روی پنجه پا خودش را کشید، دستها را بالا آورد، پس تا نهایش را بالا کشیده شد، به چپ و راست چرخید، زخم زیر شکم را نگاه کرد، به نوزادی فکر کرد، خودش را رها کرد خم شد روی زخم، مچاله شد توی خودش، بوی شامپو توی فضای اتاق پیچیده بود.
-
1673
دوشنبه 17 شهریور 1399 11:22
دوباره آبی خواهد شد دوباره دستانت را خواهم گرفت لبهایت را میبوسم در میان بازوانم ای لیا