-
65 - دروغ
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:20
پدیده عجیبیست...نه اینکه نبوده،نه! از زمان خلقت بشر(با هر تئوری که اعتقاد دارید!) تا همین چند ثانیه پیش همراه و مشوق و مربی انسانها بوده است. بچه ای را تصور کنید که بدون اینکه از والدین خود آموخته باشد مثل رسگ بیایون از همون بچگی دروغه که پشت دروغ می بنده و بزرگترا رو هم چهارپا فرض می کنه و پیش خودش می گه : عجب...
-
64
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:17
گاهی اوقات فقط باید بتمرگی و خفه خون را آویزه گوشت کنی..
-
63
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:16
دکتری؟مهندسی؟سوپوری؟بقالی؟چقالی؟روشنفکری؟دانشجویی؟!!ممدمونی؟همسایه نخالمونی؟پلیسی؟ته تهشی؟ خود همونی؟اون؟عالیجنابی؟استاد دانشگاهی؟درستکاری؟نقاش زادگانی؟ عموفلزی؟ رئیسی؟گنده ای؟ لاتی؟ شکلاتی؟ هنرمندی؟ قطامی؟ مختاری؟ نماینده ای؟ از اون نماینده هایی؟ خود جنسی؟ فیلسوفی؟ فرق گ** و گوشت کوبیده رو می فهمی؟نمی فهمی؟ خود فهمی؟...
-
62
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:15
گاهی اوقات نمی دونی قراره چکاری انجام بدی اما یه جورایی همه می دونن داری چیکار می کنی..
-
61
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:14
گرمای مرداد تمام مایعاتی که از صبح خوردم را داره فراری می ده. ساعت رو نگاه می کنم...پشت چراغ چهار راه ولیعصر. تایمر چراغ هم هربار یه تکونی به دانسته های ذخیره شدش می ده. پکی به سیگار می گیرم ، یه موتورسوار می یاد کنار پنجره و سیگاری از جیبش در میاره. "مهندس اون سیگارتو می دی" از کجا فهمید مهندسم! سیگار رو...
-
60
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:07
شلاق می خورد وجدان برهنه ات ... گاهی باید دردت بیاید تا بفهمی هستی
-
59
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:06
گاهی نکبت آنقدر از سر و روی زندگیت بالا می رود که تازه می فهمی سقف زندگیت کجا بوده ...
-
58
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:05
این حس نوستالوژیک گمونم همه گیر باشه رفتن تو این سن و سال تو مغازه لوازم التحریری و مثل بچه ها از دیدن این همه قلم و دفتر و خودکار و پاکن و هزار و یک خرت و پرت شیرین دیگه، از خود بی خود شدن. عاشق این خودکارا و مداد اتودا و روان نویسا و بوی دلنشین مغازه لوازم التحریریم.
-
57 - باز باران
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:02
باز باران اما کدام ترانه؟!. دیگر هیچ گوهری را رمقی نیست. بام خانه هم سالهاست سقفی ندارد. یادم آ... نه یادت نمی آید، این فراموشی طبیعیست. روز باران ... گردشی که آرزویش بر دلمان ماند. توی جنگل های گیلان . سالهاست خرس قهوه ای هم ساکن آپارتمانی در لاکانشهر شده. پسرک کتاب فارسی سال چهارم هم اگر شهید نشده باشد، حتمن...
-
56
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:00
برخی را نیاز نیست فراموش کنی... خودشان فراموشت می کنند
-
55 - دوربین موبایل
چهارشنبه 8 مرداد 1393 11:36
انگار دوربین موبایل را فقط برای ما ایرانی ها ساخته اند. اپیزود اول: مردی در سعادت آباد در حال کاردی کردن یک نفر دیگه است، مردم جمع شده اند، مرد کاردی شده از جمعیت کمک می خواهد اما مرد کاردی کننده از جمعیت می خواهد جلو نیایند و مردم فهیم هم به احترام چاقویی که دست مرد کاردی کننده است جلو نمی آیند و موبایلها را از جیب...
-
54
چهارشنبه 8 مرداد 1393 11:31
خاک بر سرت! پشت سرت را یک نگاهی می کردی همه این روزهای بی تو در این ایستگاه گذشت. آمدی رفتی ترمزی ،هر چند کوتاه هم سهم دل بی صاحب ما نشد. ای لیا
-
53
چهارشنبه 8 مرداد 1393 11:30
گاهی این حس دست می دهد که سرت را بگذاری روی جدول های وسط بلوار میرداماد و یکی هم چنان قایِم(محکم و سفت ) بپرت روی سرت که همه این سی و چند سال زندگی از دماغت بزند بیرون....
-
52
سهشنبه 7 مرداد 1393 12:30
دوست دارم وقتی نگاهت می کنم غیر از تو خودم را هم ببینم ببینم که هنوز در انتهای چشمت تصویری از نگاهم باقیست. نگاهی که سالها پیشتر بر چشمانت زدم همان نگاهی که زخم شرمش هنوز از پس سالها روی نگاهم مانده است نگاهی که ترس گناهی ناکرده را همیشه در پی داشت. نگاهت هنوز همان طراوت گذشته را دارد. ای لیا
-
51
سهشنبه 7 مرداد 1393 12:16
گاهی باید امثال بوشوک را الگوی رفتاری قرار داد! در اوج بلاهت هم می شود حکیمانه سخن گفت.
-
50
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:59
روزی می آید که فهمیدن، کار احمقانه ایست.
-
49 - دوغ با گاز!
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:58
پسر! تو این دورو زمونه حتی ! به دوغ هم نمی تونی اعتماد کنی. نهار منزل ابوی تشریف دارین،کباب و پلو و ایضا دوغ که مجوعه دلفریبی تشکیل داده اند. روش نوشته بدون گاز. با خیال راحت سر سفره نشستی و تکونش می دی از اینکه ابوی محترم شمارو آدم حساب کردن و این مسولیت خطیر رو بر دوش شما نهادن در حالت خلسه ای بس روحانی تشریف دارید....
-
48
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:56
خدایا می دونم همه چی رو با هم به کسی نمی دی اما می خوام بدونم به اونایی که عقل نمی دی چی می دی که جاش رو پر کنه.. خلاء به این بزرگی رو با اورست هم نمی شه پر کرد ...
-
47 - روزگار آهنگری!
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:36
حکایت بیشتر ماها شبیه داستان اون پسربچه است که مادرش برد پیش آهنگر و گفت به بچه م آهنگری یاد بده. دو روزبعد رفت پیش آهنگر و گفت بچم دیگه نمی یاد.آهنگره گفت چرا؟ مادره گفت پسرم آهنگری یاد گرفته می خوام براش آهنگری بزنم. آهنگر ننه مرده هم در حالیکه چارچرخش هوا شده بود گفت: چجور می شه آخه؟! مادر هم گفت: پسرم می گه آهن...
-
46
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:31
گاهی که دلت به درد اومد نمی خواد دنبال زخم و نامروتیهای روزگار بگردی! فکر کن ببین ظهر چی کوفت کردی ...
-
45
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:31
هنوز گاهی دلتنگ می شوم.. پس هستم!
-
44
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:30
اینجا هنوز مردی نفس می کشد ...
-
43
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:25
چه کنم که مردشوی هم ریختم را نمی برد ...
-
42 - روزگار گاو و خری
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:25
تا حالا شنیدی کسی بگه سرش رو مثل خر انداخته پائین داره می یاد. یا شده کسی بهت بگه مثل گاو زور داری یا شده کسی بگه عین خر نگاه می کنی. یا شده کسی بگه کره گاو! بالاخره طویله هم نظم خودش رو می خواد. + از میان همینطوری های روزانه
-
41
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:23
خدایا! چه شد که دیگر ،رفتن معنای غریبی است ...
-
40
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:19
گاهی دور و گاهی دورتر ... دورتر از خواب دم صبح، آنقدر دور که خورشید هم سلامی نخواهد گفت. ای لیا
-
39 - حادثه عشق
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:18
نسیمی وزید گَردی برخاست، پلکی روی هم نشست... و چشمی در حادثه عشق غرق شد. ای لیا
-
38
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:17
اینبار که میروی بانو! نرم نرمک قدمی بردار، شاید زیر پایت هنوز بوسه ای دارد جان! ای لیا
-
37 - نگران
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:16
نگران آمدن دلتنگ رفتن بی قرار ماندن پی دیواری که ننوشته باشد دستی رویش یادگاری. ...در هزار توی پستوی تنهایی، بی قرار ماندن انگار مردن را نمی داند بیماری که جا ماند از پیمانی که روز ازل نوشتند با آب حیات روی نگاههای حیرانی. ای لیا رشت-فروردین هشتاد
-
36
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:13
ای ابر دیر زمانیست نمی باری یا که با ما قهری. یا که شاید در سر هوای دیگری داری. انتظار خشکید، اشک در چشمان خورشید رقصید. از کودکی دف زن ستاره انگار نوری می خرید، ای ابر با ما بگو از قصه های سرزمین آسمان ای ابر بگو صبر انگار خریداری ندارد من ماندم و یک دشت پر انتظار خالی شدم لیک این پیمانه را دیگر مشتری نیست. ای لیا...