-
125 - توهم شاعر بودن
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:12
توهم شاعر بودن ... چند سال پیش حوالی نخل تقی (جائی در جنوب، همان جائی که دختر بندر هم دارد) پروژه ای داشتیم، یکی را معرفی کرده بودند که مثلن پیش ما کار یاد بگیرد و یک سری کارها را هم انجام دهد و حقوقی هم بگیرد و ...، شش ماهی گذشت، یک روز عصر راه افتادیم از اول خط لوله گاز شروع کردیم و رفتیم و چند کیلومتری طی کردیم،...
-
124
شنبه 1 شهریور 1393 09:46
چندباری ماشین را عقب جلو کرد، جا نشد ... هوا گرم است، آدم را کلافه میکند. عقب را نگاه میکند، شال از روی سرش می اوفتد، زن موهای کوتاه پسرانه ای دارد، شرابی رنگ، زنی سی و چند سال ِ، همزمان با دوستی مشغول صحبتم، داستان را برایش تعریف میکنم، میخندد، می گوید : یکی از پسرهای فامیل می پرسید، این افتادن شال از روی سر موقع...
-
123
شنبه 1 شهریور 1393 09:45
خوب است، خاک بر سریهامان را برداریم و برویم یک جای دور جائی که آغوش زنی، خوابیده باشد زیر درخت سدری ... + از میان همینطوری های روزانه
-
121 - خاطرات شمال!
شنبه 1 شهریور 1393 09:44
زنگ زده است که بریم شمال ویلای فلانی! خوش میگذرد ... آمار اینجور شمال رفتن ها را دارم، دویست نفر می ریزند توی یک ویلای دو اتاقه، زنها یک طرف، مردها یک طرف، آخرش هم جا کم می آید و می بینی شب خوابیده ای در بَرِ فلانی! یا بهمانی شبها مثلن عادت لگد پراندن دارد، فک و جمجمعه ات را میگذارد کف دستت! برای اجابت مزاج از دو روز...
-
122
شنبه 1 شهریور 1393 09:44
"زنی در آغوش ..." چندشب پیش با یکی از دوستان تلفنی صحبت می کردیم، گفت از بین همه ی آنچه نوشته ای این در ذهنم مانده ... + از میان همینطوری های روزانه
-
120
شنبه 1 شهریور 1393 09:43
توی مهمانی مرد ایستاده بود و دست چپش را کرده بود داخل جیبش، نوشیدنی را بالا آورد، کمی نوشید. از توی همان شیشه گیلاس دید که زنی به طرفش می آید، زن سلامی کرد، با کفش هائی که ده سانتی پاشنه داشتند باز یک سر و گردن کوتاهتر از مرد بود، دکلته مشکی پوشیده بود. مرد هم سلامی کرد و هم کلام شدند،مرد میخواست به صورت زن نگاه کند،...
-
119 - ایران 140
شنبه 1 شهریور 1393 09:42
یک جائی هستم اطراف تهران، آمده ام بازدید و بازرسی تجهیزات در حال ساخت یکی از پروژه ها در یکی از چند کارگاه اقماری پروژه. آمده ایم که مثلن یک وقت پیمانکار هوا برش ندارد که کار بی صاحب است و هر بلائی خواست سر مال بیاورد! هوا خنک است، هوای خنک دماوند، ساعت هنوز به ده و نیم نرسیده است. نشسته ایم داخل دفتر کارگاه. پیمانکار...
-
118
چهارشنبه 22 مرداد 1393 10:20
می شود شبی که بارانی هم باشد بزند آرام به شیشه های ترد تنهایی، فنجان خاطراتت را برداری از بند نازک خیال من بُگذری و سپس آغوشی شود شعر من هلهله کنند کلمات و بنشینند در قاب شعری حزین بسوزانند تنهایی های این همه سال ِ به خون نشسته را و خاک کنند نگرانی های کنج دیوار کوچه خالی از خواب خورشید را آن هنگام که باران من از نگاه...
-
117
چهارشنبه 22 مرداد 1393 10:20
زندگــــــــی در کرانه های تنهایی درون ، نسبی ست. زندگــــــــی در پارکینگ خانه ای دوبلکس ، مطلق است. و زندگــــــــی در باور خـــریت اندیشه سیال ذهن ِ بشریت ، نان خشکیده ای فرو برده در آب و پی تقدیر می گردد.
-
116
چهارشنبه 22 مرداد 1393 10:19
اگر تو نبودی عشقی هم نبود ، و عاشق هم روی نیمکتی در پارک سرش به پر کردن جدول روزنامه گرم بود. ای لیا
-
115
چهارشنبه 22 مرداد 1393 10:18
یک امروز طـــــبع ما به شعــــر است کاش سیــــه چشمی بیاید پیاله شکند، بوســــه بریزد. بین این همه خمره صد ساله عشق آغوش شعری تر کند و گیسوی کلمـــــــــه پریشان شود همین یک روز ... ای لیا
-
114
چهارشنبه 22 مرداد 1393 10:17
آرامــــش سه هجا دارد ... آ... را... مِــــش! و چقدر سخت می نشیند به میان خالی ِ هجاهای دیگر زندگی! ای لیا
-
113
یکشنبه 19 مرداد 1393 09:14
گوشی همراه زنگ میخورد ... "بله ..." صدائی نمی آید، جوابی نمیدهد، صدای ریز نفس هائی در پس زمینه شنیده میشود ..." بله!...صداتون نمیاد" قطع میکند، چند روز بعد دوباره همین سناریو، دو سه هفته ای می گذرد، همه مان مزاحم داریم حتمن، درگیر نمی کنیم خودمان را که مثلن برداریم زنگ بزنیم به طرف و بگوئیم...
-
112
یکشنبه 19 مرداد 1393 09:13
نگران نباشید، همیشه میشود برای کثافت کاری هایمان یک مقصر فرضی بسازیم!
-
111
یکشنبه 19 مرداد 1393 09:13
عصر باشد چای باشد، سبز باشد طعم سیب بدهد خستگی برود توی قوطی!
-
110
یکشنبه 19 مرداد 1393 09:12
گفت : عشق؟ گفتم : هان؟! پرید روی شانه عابری دیگر ... ای لیا
-
109
یکشنبه 19 مرداد 1393 09:11
خستگی هایت را بردار و بیاور، بریز در آغوش من! ای لیا
-
108
یکشنبه 19 مرداد 1393 09:11
خستگی در آغوش، توئی در ذهن، لبها را بیاور، گور پدر تفکیک جنسیتی! + از میان همینطوری های روزانه
-
107
یکشنبه 19 مرداد 1393 09:10
هوائی جابجا میشود، بوی عطری از زیر پنجره می گذرد، دفتر خاطرات ورقی می خورد زنی از اینجا گذشته است! ای لیا
-
106 - مصائب
یکشنبه 19 مرداد 1393 09:08
مردم را مسخره نکنیم، دردهای هرکس به اندازه توانائی هایش است، یکی ناراحت گم شدن پاستیل خرسی اش است، و این بزرگترین مصیبت زندگی اش بوده. یکی هم نمی داند با بی پولی و خرج درمان پدرش چه کند! تازه اگر مصیبت بی نانی و غرولند های صاحب خانه بگذارند! درد ها همه دردند، از آدمها به اندازه خودشان انتظار درک شدن داشته باشیم ... +...
-
105
شنبه 18 مرداد 1393 08:53
و حس چه تنها می شد اگر خاطره ترکی بر نمی داشت ، و خیالی نمی افتاد از روی درخت باران و خیس نمی شد همه ی ذهن ِ مانده در لای چرخ تقدیر. و چه سرد می شد شعر اگر حسی نبود در میان پرو خالی شدن گاه به گاه خطوط وامانده ی درد. و حس به درد زایمان خلاقیت نمی نشست اگر کسی نبود که روزی به دختر باران گفته باشد : گیسوانت طعم ِ باد می...
-
104
شنبه 18 مرداد 1393 08:52
وسخت می میرد ، زندگی اگر خاطره ای هنوز بوسه می زاید در زیر سنگی. ای لیا
-
103
شنبه 18 مرداد 1393 08:51
مخاطب خاصــــ ِ من ی ِ امشب دستت رُ بده به من ، بریم به حاشیــــــه از متن ... حاشیه ای همیشه پررنگ تر ازمتن . نگو نمی دانی کجاست .... پشت همین خیال قاچ خورده بعد از گرمای ظهری در یک تابستانی در جایی نه دور و نه خیلی دور ... همین کنار گوش تنهایی ... پای دیواری که کودکی ات با ذغال سیاه می کرد سیرت همیشه نالان همسایه...
-
102
شنبه 18 مرداد 1393 08:51
یکی می گفت ، آن یکی نمی گفت ، می شنید! جایشان که عوض شد. شنونده مرد.
-
101
شنبه 18 مرداد 1393 08:50
سلام یک امشب کودکی ام جا مانده ... پی چیزی شاید ...رفته به میان خاطرات تنهایی، سرک می کشد از درز درب خیال ِ کوچه های باران زده ی ِ وجدانی برهنه. چشم در چشم زنی ست که بوی خیانتی کهنه می دهد ... دنبال نگاه مردی ست ، که دهانش طعم گس خوشبختی می دهد! و ... نه مخاطب خاصـــ ِ دیشب و هر شب های من ... کودکی ام این نیست...
-
100
شنبه 18 مرداد 1393 08:49
یکی می گفت : "شــــــُــتر کوهان دارد." و ما فقط خـــــندیدیم هنوز هم می گوید ... اثبات حقیقت سخت است! سخت ...
-
99
شنبه 18 مرداد 1393 08:48
بودن ، مساله این نیست نبودن را توجیــــــــه کن!
-
98
شنبه 18 مرداد 1393 08:48
و خـــــــَـــریت مــــــــزمن چندی ستـــــ شـــــــایع شــــده ... درمـــــانی ندارد ... فقط پیشـــــــگیری!
-
97
شنبه 18 مرداد 1393 08:47
میوه ممنوعه ی خلقت بوســــــــــــــه ی تُردی ستــــ که پی صبح خمــــــاری ، از لـــــب تو چیدمـــــ ... ای لیا
-
96 - کودکی ام
شنبه 18 مرداد 1393 08:46
کودکی ام جایی جا مانده است لابلای شیرینی شربت آب لیموی مادربزرگ زیر خوابیدن در پشه بند روی پشت بام مهتابی روی خاک های نم خورده بعد از ظهر بین یادگاری های روی دیوار کو چه های تنهایی بین طبقات اتوبوسی دو طبقه روی کاغذی که نوشتم : دوستت دارم و تو نخواندی هرگز پشت شکیات نماز قضا شده ی پدربزرگ و میان خالی ِ اعتمادی به تار...