-
95 - خاطره دلبرکان غمگین من - گابریل گارسیا مارکز
چهارشنبه 15 مرداد 1393 11:57
خاطره دلبرکان غمگین من گابریل گارسیا مارکز مترجم :کاوه میرعباسی انتشارات : نیلوفر تعداد صفحه : 124 قیمت : 1500 تومان نوبت چاپ : اول / 1386 داستان کتاب درباره یک پیرمرد نود ساله است که تصمیم میگیرد در آستانه نود سالگی اش با یک دختر باکره همبستر شود. بیشتر داستان بیان حالت های روحی یک پیرمرد روزنامه نگار در سن نود...
-
94
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:52
می گویند یک جائی آن دورها، کسانی هستند ، در سیاره ای که دور ستاره ای پرنور می چرخد، آغوشهای گرمی دارند، بوسه هایشان ُترد است، خستگی نیست در میان گرماگرم تن آدمهاشان! بگذار، اینطور فکر کنیم! به کجای خلقت بر می خورد!
-
93 - زندگی شخصی پیپا لی
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:51
هرب :زنها همیشه توطئه میکنن! پیپا : چرا اینو میگی؟ هرب : برای اینکه طبیعشتون اینطوره ... :| زندگی شخصی پیپا لی کارگردان : ربکا میلر
-
92
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:49
شسته میشود، آغوشی، در میان تارو پود پیرهنی! ای لیا
-
91 - مهندس زن
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:48
یک اتفاقی می افتد، یک پیشامدی رخ میدهد، توی جلسه جلوی آن همه آدم می گوید : مگه نگفتیم کار رو نده به ایشون؟ شما مگه زنهارو نمی شناختی مهندس؟ گفتم : چه ربطی به زن و مردش داره؟ من خودم بهش گفتم چکار کنه، مسولیتش هم پای من! کمی جدل میکنیم . حرف توی حرف می آید. نشسته است آن گوشه، حرف هم نمیزند، سخت است برای یک دختر بیست و...
-
90 - مردای قدیم!
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:48
گفت : مَرد هم مردای قدیم! مچ دست من را گرفته بود، آوردمش آن سمت بلوار! حرفی نزدم! گفت : پیر شی ننه! پیر شدم! برگشتم به پنجاه و چند سال پیش، مردی دست زنی را گرفته است، زن میخندد، از خیابان می گذرند، باران هم باید باشد این مواقع، نه تند نه سبک، بالاخره بار نوستالژیک را بیشتر میکند! + از میان همینطوری های روزانه
-
89
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:47
برای آشنائی بیشتر، داخل سینما قرار گذاشته اند! + جوانان و شناخت آناتومی بدن به روش حدس و گمان!
-
88
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:47
خانه تنهاست، آغوشت را بیاور! ای لیا
-
87
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:46
یک شعر، کلماتی گم شده، زنی آنسوی حصار خاطره ای ... ای لیا
-
86
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:45
مردها همه، سرو ته یک ابریشمند!
-
85
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:45
به سراغ من اگر می آئید، نرم و آهسته، گلدان بیاورید! هرکس یک مرضی دارد خوب! با تشکر ...
-
84
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:44
زنها، پس از صدو بیست سال که هنوز سی ساله باقی مانده اند و عمرشان(زبانم لال) به آخر خود میرسد، همانجا حین تقدیم کردن جان مبارک و عزیزشان به عزرائیل از او می پرسند : "خدا وکیلی این مرده به من خیانت میکرده دیگه نه؟!" مرد شصت سال قبلتر ریق رحمت را سرکشیده است!
-
83 - زنها!
سهشنبه 14 مرداد 1393 15:43
یک چیزهائی هست که دست خودمان نیست،یعنی ما در وجود و یا عدمش نقشی نداریم. اما برای برخی بی جهت تولید حساسیت میکند. اینکه مثلن گفته شود زنها برخی کارها را نمی توانند انجام دهند، منظور این نیست که ضعیفند. قوای جسمانی کافی را ندارند و این هم دلیل بر ضعفشان نیست. ساختار فیزیکی بدنشان اینگونه است. اینکه بگوئی زن زیباست، زن...
-
82 - دوست داشتم کسی جائی منتظرم باشد - آنا گاوالدا
دوشنبه 13 مرداد 1393 11:00
دوست داشتم کسی جائی منتظرم باشد آنا گاوالدا مترجم : الهام دارچینیان انتشارات : نشر قطره تعداد صفحه : 198 قیمت : 8500 تومان نوبت چاپ : یازدهم / 1392 مجموعه داستان شامل دوازده داستان با تم و موضوع عاشقانه است. داستان ها بیان روانی دارند. خط به خط در پی هم بدون هیچ گونه پرش ناخواسته. گاهی همذات پنداری عمیقی با شخصیت های...
-
81 - حضور آبی مینا - ناهید طباطبائی
شنبه 11 مرداد 1393 16:51
داستان خوانی با موبایل ضبط شده است، کلی هم تپق زده ام، سروصداهای دیگری هم روی خوانش داستان هست. کار اول است. سعی میکنم ادامه دهم ... دانلود کنید، گوش دهید. حضور آبی مینا/ ناهید طباطبائی راوی : خودم داستان اول - مدت زمان: 17 دقیقه حجم فایل : 12 مگابایت لینک دانلود :...
-
80 - تریج قبا!
شنبه 11 مرداد 1393 09:34
جان مادرت چیزی بگویم ، به تریج قبایت بر می خورد؟! مرد بودن به سبیلی نیست که زنی ندارد ، مرد بودن به شرافتی ست که همان زن بی سبیل حاضر نیست آن را به هر قیمتی به تو بفروشد. جسارتن بَر خورد ؟... به تریج قبایتان منظورم است!
-
79 - کلت نه میلیمتری
شنبه 11 مرداد 1393 09:33
چیزی برای نوشتن نیست کلتی نه میلی متری داخل کشوی میز خاک خرده ی ِ همه این سالهای نفهمیدن کمی تردید اطمینانی که از مغز به دست منتقل نمی شد نگاهی که یک خط در میان روشن و خاموش می شد. مشتی که باز نمی شد تا اسلحه را در آغوش بگیرد. کلماتی که سالها ، نجویده بلعیده بود روی نگاهش بالا می آورد. ده فشنگ ... ده شلیک اما همان یکی...
-
78
شنبه 11 مرداد 1393 09:32
چه خوب است این طعمهای ذهنت که می شوند جمله ، و یا کلـــــــــمه ای پیچیده در زرورق رویا ، می نشینند در قالب کهنه ی ِ شعری . و بهتر می شد اگر دختری که هر روز می آمد و از لبه قاب شعرت سطلی خاطره بر می داشت ، پریشان می شد گیسوانش رها می شد بین نگاه های از شرم پوشیده خورشید سینه عریان می کرد در میان خالی وجدان آسوده بشریت...
-
77 - خریت
شنبه 11 مرداد 1393 09:31
زندگــــــــی در کرانه های تنهایی درون ، نسبی ست. زندگــــــــی در پارکینگ خانه ای دوبلکس ، مطلق است. و زندگــــــــی در باور خـــریت اندیشه سیال ذهن ِ بشریت ، نان خشکیده ای فرو برده در آب و پی تقدیر می گردد.
-
76 - زن زیباست
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:30
زن زیباست ... چه آن زمان که از فرط خستگی ابروانش در هم است چه آنزمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش چه آنزمان که فریاد می زند بر سرت و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند زن زیباست... آن زمانی که خسته از همه تهمتها و نابرابریها باز...
-
75
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:29
عزیز من ! کاسه صبرت که لبریز شد...قربون دستت تو راه و زیر دست و پای مردم نذار! بذار یه گوشه موشه ای جایی ، چیزی!...
-
74
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:28
زندگی شبیه نیمرو نیست ، مثل کُتلت می مونه برگردون اونطرفشم بپزه، این طرفش که سوخت!
-
73
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:24
امروز من مجموعه همان دیروزهای توست ... ایکاش گفته بودی.
-
72 - انتقام
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:23
"خاک بر سرت کنن گوساله!" پسربچه سرش رو پائین می ندازه و خم می شه تا پرتقالای ریخته شده کف میدون تره بارو جمع کنه . "اون مادر گوربگوریت فقط بلد بود تورو پس بندازه " از این جمله می شه فهمید که طرف نامادریه پسر بچه است.یه عاقله زن چهل و خورده ای ساله . پشت یه آرایش غلیظ همه این حرفارو تف می کنه تو...
-
71 - لطیفه ای که به واقعیت پیوست
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:20
صدای زنگ موبایل....رینگ.....درینگ - سلام بفرمائید.. - الو...الو...(صدای با لهجه ترکی شدید یه پیرمرد)....الو!!! - جانم پدر جان....الو!... - آقای نعمتی؟! - نه عزیزم اشتباه گرفتی! - آقای محمد نعمتی؟! - نه پدر جان من اصلن نعمتی نیستم... - شما مگه شمارتون 0912........ نیست!... - چرا همینه ولی من نعمتی نیستم... - آقا...
-
70
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:18
گاهی باید سرت را پائین بیندازی و سوزش زخمهایت را فراموش کنی ،حرفی نزنی و بروی. چند روزی که باد به وقت آسیابها موافق نَوزد، لحظه ای که کیسه ها تلنبار شد، روزی که دیگر نانی در تنور نچسبید. یادشان خواهد آمد ... شک نکن!
-
69
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:17
گاهی بگذار نبض روحت روی شادی دیگران تنظیم شود ...
-
68
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:16
هنوز آنقدر نمی فهمی که بفهمی فهمیدن، فهم نمی خواهد شعوری می خواهد در حد توقف بیجا مانع کسب است...
-
67
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:15
باید ببینید و بیندیشید نه اینکه بیندیشید و بعد ببینید و آنگاه نتوانید انکار کنید...
-
66 - نسرین
چهارشنبه 8 مرداد 1393 12:26
نسرین...نسرین... پاشو دیگه باز داری اذیت می کنی ها، خودتو لوس نکن. امروز دیگه از ناز کشی خبری نیست ها....پاشو..... پاشو دختر.... چشامو باز نمی کنم، صدای نیمارو دوست دارم مخصوصن وقتی اینطوری داره التماس می کنه، نسیم خنکی از پنجره روی صورتم می زنه. نیما چند تار مورو از رو صورتم کنار می زنه و و با پشت دست صورتم رو نوازش...