-
35 - من
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:09
شب بود و ماه تاریک من بود و من، من و تنهایی های من، من و حیرانی های من، من و سرابهای تفتیده، من و بیمار رنج دیده، من و انتظار زیر برگ، من و نگرانی های مرگ، من و حسرت اشارتی، من و امید بشارتی، من و انگاره های این همه ننگ، من و تصویر محبتی روی سنگ، من و من در آب، من و رویای نگاههای مانده از تو بر آب، من و مادری که درد...
-
34 - حماقت
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:07
حماقت اگر انتها هم می داشت.... آنهایی که رفته اند، هنوز برنگشته اند که بگویند تَهش کجاست!
-
33
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:06
چه کند این "درد" که تو میکِشیَش ...
-
32 - دو خط چایی
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:05
دو خط چایی یک فنجان خاطره کمی انتظار ... بوسه ای نزدیک. خاطره که سرازیر بشود زندگی، خلاصه می شود، کوچک می شود در همان دوخط ، در همان فنچان چای، در آغوشی تنگ! ای لیا
-
31 - ساری نپرید ...
سهشنبه 7 مرداد 1393 11:01
باز نگاهِ همیشه پرسش، رایحه همیشه در باد لبخندی نگاهی،عبوری،باز هم نِسیان. این بار هم "ساری از شاخه" نپرید. ای لیا
-
30 - باد
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:58
صدایم کردی، فراموشم شد باد تو را برده برد. ای لیا
-
29
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:57
روزی روزگاری گــــــــــــاوی را با خــــری را دعوا افتاد. صبح گـــــاو برخواست و دید بر روی دیوار خانه اش نوشته اند : گاو خـــــــــــــــر است.
-
28
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:56
تا نگاه کرد مـــــوج آمده بود.....دریا راســـــــت گفته بود.
-
27
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:55
زنـــگار دلم بدجور زنگ زده.....به قول اون دوست افغانی "از تلخ پــــــروا نیســـــــت".
-
26
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:53
حقــــــیقت را همانگونه که هســــــت ببینیم، نه آنگونه که خود دوســـــت داریم و نه برای خوشایند دیگران ...
-
25 - انتهای کوچه
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:47
انتهای این کوچه سکوت را شنیده ام کودکی شاد از بازی روزانه کاسه به دست ستاره میجوید ... پیرمردی دستفروش لنگ لنگان گاری نور را تا انتهای نگاهت می کشد. زنی پی در پی نگاه ها را می درد چون تویی ، چون منی را هجی می کند کوزه گری با گل ماه گلدان خورشید می سازد. شاید انتهای این کوچه کودکی آغوش مادر را گم کرده مردی سینه انتظار...
-
24 - خاطره ای پنهان
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:41
باد ،کمی هم خاک خاطره ای پنهان ، کمی آشکار شسته می شود از روی سنگ قبری ... ای لیا
-
23 - چرخ زنگار گرفته روزگار
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:39
روزها همه از پس شب تکراری ساعت ها همه از پس ساعت دیواری ثانیه های فراموشی لَختی آرامش در پس جان چرخ زنگار گرفته روزگار ، غلتان میرود آن پائین پائین تر از پیچ جاودانگی بشر کودکی آویخته به تاب انتظار زنی وامانده در ایستگاه عاشقی ومردی که همه اینها را دید همان نرسیده به پیچ نشست و راه نیامده را یک دل سیر خندید. ای لیا...
-
22 - ناگفته هایم
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:38
ناگفته هایم که جاری می شود از پس ذهنت می گذرد از میان جنگل افکارت، سیلی می شود آن پائین، پائین تر از نگاهت، قطره ای می شود، می چکد ... کاغذی بی خط، بی نوشته ... بی نشان! بنویس بانو ... بنویس ... این باران بند نمی آید. برای نوشتن دوستت دارم، شاید همین چند ثانیه مانده. ای لیا
-
21
سهشنبه 7 مرداد 1393 10:36
عشق مانند دیواریست که اگر از قامتت کوتاهتر باشد همیشه حسرت خواهی داشت ...
-
روزگاریست ...
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:38
دوستان عزیز وبلاگ قبلیم در پرشین بلاگ متاسفانه بدلایلی که پاسخش هم به خودم داده نشده حذف شده. بنابراین تصمیم گرفتم اینجا ی وبلاگ تازه بسازم و اون سه هزارو خرده ای پست رو که بک آپش رو دارم اینجا پست کنم. ممنون که هستید ... ارداتمندیم / ای لیا
-
20
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:25
گاهی فقط بگذار دور و وریهایت از زندگی لذت ببرند ... همین!
-
19
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:24
آه که چقدر خسته است این من، از هر روزهای تکرار شده تو ...
-
18 - دردم می آید
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:23
دردم می آید چرخی می خورد تا بیخ گلویم می فشارد فریاد نمی شود درد می شود زخم می شود می خواهد هبوط کند در کویر اما چشمی ندارد تا راهی را پیدا کند پس می نشیند و دردش می آید. ای لیا
-
17 - خیانت
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:22
توی این چند روزه احساس تهوع آوری داشتم . این حس بهم دست میداد که دارم خیانت می کنم .... حالم به هم می خوره از ریخت خودم ... از ته دلم یه حرفی قُل می زنه می رسه به حلقم دوباره می ره پائین. می خوام وایستم کنار جوب و دستم و بگیرم به تیر چراغ برق ... انگشت بندازم ته حلقم و همه این احساس لعنتی رو با حواشیش بریزم تو جوب....
-
16 - عشق بند تنبانی
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:20
تصمیم گرفته ام امسال عاشق شوم. نه از آن عشق های بند تنبانی از آن عشق هایی که در اتوبوس از زیر بغل شوره زده کارگر ساختمانی که درب و داغان ایستاده بر میله چرتی هم می زند، چشمهای دختری را ببینم. سبز باشد این چشمها ببرد مرا به جنگل های شمال و آن همه بارانش که هیچوقت تمام نمی شود تصمیم گرفته ام پیدایت که شد معطل نکنم .......
-
15 - زرورق خیال
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:19
تمام ناگفته های ذهنم را در زرورق خیال می پیچم و بر دیوار شیشه ای دلت می کوبم، شاید ترکی بردار. ای لیا
-
14 - فراموشی اجباری
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:16
زندگی شاید همین چند ثانیه های دوست داشتن است. زندگی همین فراموشی های اجباریست زندگی فرصتی کوتاه در پس خاطرات تکراری ست. زندگی رنگ پرتقال است در دل تنگی های شب. زندگی همین چد ثانیه فراموشیست. زندگی تکرار یکباره همه کوچه های تنهائی است. زندگی...زندگی را دریاب. ای لیا
-
13 - دوستت دارم.
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:15
نگاه می کنم از این بالا می بینم تو هم در آن بِینی لابلای شور جمعیت لبخندی بر لب قلبم به قفس سینه می کوبد نفسم حبس می شود گلویم خشک نگاهم کمی تَر چشمانم بسته اند. دهانم باز نمی شود که بگوید دوستت دارم. کاش چشمانم بسته نمی شد سالهاست دلم قراری ندارد! ای لیا
-
12 - بوی نگاهت
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:14
این خانه هنوز بوی نگاهت را می دهد. گوشه گوشه اش پر است از رایحه بهار نارنج. همان شبی که تا صبح فقط بوی تو بود مانند نابینایی دست بر دیوار آمدم تا پای این آینه. بوی نگاهت در آینه جا مانده. ای لیا
-
11 - حماقت
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:12
حماقت اگر انتها هم می داشت، آنهایی که رفته اند باز نیامده اند که بگویند تهش کجاست.
-
10 - من گذشته از تو
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:11
سالهاست خسته است. من گذشته از تو، پشت سرت را که نگاه نکردی، شاید افتاده بودم... ای لیا
-
9- تل قرمز
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:10
کاش همان روز دنبالت کرده بودم، همان روزی که تِل قرمز به سر از اتوبوس پیاده شدی، نگاهی کردی و رفتی ایستگاه را هم با خود بردی همه را بردی حتی همین نیمکت زهوار در رفته ای که ساعتهای تنهائیم را پر می کرد ... نشد پایم در قیر شک بود انگار تردید کنده نشد سنگین شده بود ایکاش برگشته بودی ... نگاهی حواله می کردی دوباره، بلکم...
-
8 - یقین
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:07
دور تردیدهایت که دیوار می کشی مرا هم ببین شاید روزی یقین شدم! ای لیا
-
7 - لال نیستی
دوشنبه 6 مرداد 1393 21:05
حرف هم که نزنی ، نمی گویند لال است. گاهی زبانت را هم نگاه کن. شاید تاریخ مصرفش گذشته باشد. ای لیا