این زن یه بار اون اوایل گفت دوست دارم یه میز داشته باشم روش پر از ادکلن باشه، خلاصه ما هر جا کنار خیابون یا گذری ادکلن دیدیم خریدیم چیدیم روی میز، بنده خدا یه بار برگشت گفت دستت درد نکنه ولی اینایی که میخری ادکلن نیست خلاصه، ولش کن مرد.
آقای کاف یک صبح از خواب بیدار شد و توی آینه نگاه کرد و گفت: امروز باید متفاوت باشم، صبحانه خورد، تصمیم گرفت امروز با تاکسی برود و ماشین نبرد، ۵۰ دقیقه توی ایستگاه زیر باران ایستاد، ۶۰ دقیقه بعدی را توی ترافیک طی کرد، راننده پول خرد نداشت، بقیه پول را بیخیال شد. روز متفاوتی بود.
سمت ونک یه آگهی دیدم زده بود استخدام سرایدار بدون حقوق، زنگ زدم پرسیدم ببینم چیه گفت حقوق نمیدیم چون جا میدیم، جا هم یه اتاق با دستشوئی و حموم بود. گفتم خب خورد و خوراکش رو چکار کنه یارو گفت شبها بره سر کار مثلن اسنپ ولی در روز باید در اختیار باشه، گفتم کی بخوابه پس؟ قطع کرد!
سمت ونک یه آگهی دیدم زده بود استخدام سرایدار بدون حقوق، زنگ زدم پرسیدم ببینم چیه گفت حقوق نمیدیم چون جا میدیم، جا هم یه اتاق با دستشوئی و حموم بود. گفتم خب خورد و خوراکش رو چکار کنه یارو گفت شبها بره سر کار مثلن اسنپ ولی در روز باید در اختیار باشه، گفتم کی بخوابه پس؟ قطع کرد!
یهو شروع کرد وزن اضافه کردن، از ریخت و قیافه افتاد، لباس هرچی دم دست بود میپوشید، یه سری رفتیم فلافل بخوریم گفت دوست دخترم که ولم کرد منم ول کردم، گفتم برای چی گور پدر همه چیز. من تو ذهنم سالهای بعد رو هم باهاش زندگی کرده بودم اون اما جور دیگهای فکر میکرد، واقعی فکر میکرد.
قطار که ترمز کرد زن که ایستاده بود جلوی مرد و وقتی مرد حرف میزد به چشمهایش نگاه میکرد پرت شد توی بغل مرد، مرد دست آزادش را حلقه کرد دور شانههای زن، زن سرش را گذاشت روی سینهی مرد. مرد هنوز حرف میزد و توی چشمهای زن میشد حس یک آرامش ابدی را دید.