-
214
شنبه 19 مهر 1393 08:58
انسان در قالب تن می نشست همه به صف بودند شیطان پیامک هایش را می خواند لبخندی زد دکمه ای را فشار داد گوشه ای دیگر فرشته ای خنده بر لبانش نشست عصیان و تاریکی دست به دست می شد بشر از خاک بر می خواست گناه هم . چیزی بود در این میان کسی نمی دانست چیست گناه نبود ، یکی گفت : نامش تقواست . بشر، هم چنان خلق می شد شیطان به ساعتش...
-
213 - چهل سالگی - ناهید طباطبایی
سهشنبه 15 مهر 1393 11:16
چهل سالگی ناهید طباطبایی انتشارات : نشر چشمه تعداد صفحات : 90 سال انتشار : دهم - 1391 قیمت : 2,400 تومان چهل سالگی داستان زن کارمندی ست به نام آلاله که در آستانه چهل سالگی دچار دردسرهای پای گذاردن در میانسالی شده است . داستان با خوابی آغاز می شود که آلاله در آن یک دختر 19 ساله است و به گذشته خود بازگشته است. همسر...
-
212 - بیا بریم ...
جمعه 11 مهر 1393 10:21
آدمهائی هستند که در جوابِ : بیا بریم! فقط لبخند میزنند ... + از میان همینطوری های روزانه
-
210 - فلسفه بوسیدن!
جمعه 11 مهر 1393 10:16
لب هائی که میخندند را باید بوسید، به فلسفه خندیندش کاری نداشته باش ... + از میان همینطوری های روزانه
-
209 - چرا ای لیا؟
جمعه 11 مهر 1393 10:14
ای لیا(ایلیا) یک اسم مستعار است، حالا چرا این؟ خودم هم نمیدانم ... اولین بار سال 78 به گوشم خورد. از آن اسامی که تازه تازه داشت باب میشد بین خانواده ها. قبلتر با اسم "ای لیا.م" امضا میکردم که برای برخی دوستان مشتبه شد که نکند من ایلیا میم معروف هستم که نیستم، یعنی اصلن معروف نیستم. یعنی نیستم که بخواهم معروف...
-
208
جمعه 11 مهر 1393 10:13
پرسید : چند سالته؟ گفتم: 34، نه 35، به گمونم توی 36 باشم! همون 35! خندید و گفت : توی یک سن خاص، می فهمیم راستی راستی داریم نزدیک میشیم به انتهای زندگی! مقاومت می کنیم! چنگ می زنیم به اعداد! راست میگفت، از یک جائی به بعد نگاه میکنیم به مسیر پشت سر و هزارویک کار نکرده ای که انجام نداده ایم! عمر می گذرد. سالهائی تصمیم...
-
207
جمعه 11 مهر 1393 10:12
شما جوونترها که هیچ، این پیربانوی همسایه ابوی اینا هم پس از پنجاه چند سال زندگی مشترک به شوهر هشتاد و چند سالش شک داره! هنوز هم دنبال اینه که پیرمرد بیچاره رو که بدون برق نمیتونه زنده بمونه با یک داف مکش مرگ ما تو تخت خواب گیر بندازه! نکنید اینکارو...
-
206 - آداب تاکسی سواری!
جمعه 11 مهر 1393 10:10
گاه گداری سوار تاکسی میشوم، اتوبوس وسیله ارزانتریست و در برخی مسیرها هم دسترسی بهتری دارد. چند روز پیش که سوار تاکسی شدم، دو خانم نشسته بودند عقب یک پراید، نشستم و طبق همان عادت همیشگی برای اینکه خانم ها معذب نشوند مچاله شدم توی در پراید. نه اینکه هیکل درشت و قدبلندی داشه باشم ولی به اندازه خودم حجم و طول دارم و نشستن...
-
205
جمعه 11 مهر 1393 10:09
رایحه زنی، یک فنجان چای، و لب های مردی که تر میشود در میان مرور خاطرات! ای لیا
-
211 - خیانت و بوسه
جمعه 11 مهر 1393 10:05
خیانت مترُ مقیاس ندارد که، زن و مرد ندارد که، بوسیدن را که فراموش کنی، خیانت شروع میشود! + از میان همینطوری های روزانه
-
204
جمعه 11 مهر 1393 10:01
+ شما مردها وقتی با همید درباره چی حرف میزنید؟ - فیزیک کوانتوم، رباتیک، فلسفه خلقت، نانو فن آوری، استراتژی های سیاسی برای حل بحران انرژِی، اِبولا، جرج کلونی، پساپسامدرنیسم، مکتب فرانکفورت و ... + :| (از میان همینطوری های روزانه)
-
203 - از کراماتش
جمعه 11 مهر 1393 10:00
از کراماتش این بود که خلق را توان تمیز بین "شوخی و جدیش" نبود! + از میان همینطوری های روزانه
-
202 - روزگاری اصفهان ...
جمعه 11 مهر 1393 09:59
روزگاری هم تصمیم داشتم درس را رها کنم و بروم اصفهان وردست یک استاد زبردست کاشیکار شاگردی کنم و کار یاد بگیرم و ... خط ثلث مینوشتم، همیشه مدهوش کاشیکاری های مساجد بودم. همیشه توی آن آبی فیروزه ای ها سیر میکردم، دیوانه میشدم! ثلث را هم همینگونه یاد گرفتم. کلاس نرفتم، آنقدر نگاه میکردم که کم کم خط نوشتن خودش شکل گرفت!...
-
201
جمعه 11 مهر 1393 09:52
خیابانی، که هیچ بارانی نشسته باشد از روی احساسش، رایحه بودن زنی را! ای لیا
-
200 - ریحانه جباری
جمعه 11 مهر 1393 09:47
درباره ریحانه جباری حرف های زیادی شنیده ایم، عمدتن حق را هم داده اند به ریحانه و کسی هم از حال و روز خانواده مقتول خبر نمی گیرد. پرونده پیچیده گی های خودش را دارد، خیلی هامان از روی احساس در اینباره نطر می دهیم، من خودم نمیدانم اصل ماجرا چه جور بوده، من هم همان اوایل حق را داده ام به ریحانه ولی جزئیات را که میخوانی می...
-
199 - خنده در تاریکی - ولادیمیر ناباکف
چهارشنبه 9 مهر 1393 15:04
خنده در تاریکی ولادیمیر ناباکف مترجم : محمد اسماعیل فلزی انتشارات : هیرمند تعداد صفحات : 296 سال انتشار : دوم - 1385 قیمت : 3,300 تومان داستان حکایت مردی متمول به نام آلبینوس است که در آلمان پیش از جنگ جهانی دوم زندگی میکند. آلبینوس که یک زندگی آرام و مرفه دارد، همسری مهربان و مادری خوب برای دخترش و روزی تصمیم می گیرد...
-
198 - 1984 - جورج اورول
چهارشنبه 9 مهر 1393 10:20
1984 جورج اورول مترجم : صالح حسینی انتشارات : نیلوفر تعداد صفحات : 272 سال انتشار : دهم - 1386 قیمت : 3,300 تومان خلاصه داستان از ویکی پدیا جهانِ نیمهمتحد سه قدرت بزرگ دارد که جهان را میان خود تقسیم کردهاند و هر سه به شیوهٔ مشابهی جهان را اداره میکنند. وینستون اسمیت، شخصیت اول داستان، در اقیانوسیه زندگی میکند و...
-
197
شنبه 5 مهر 1393 11:01
کجا؟ صبح است و آفتاب باریک می تابد از میان شطرنجی های پرده بیا در آغوش، بگذار بوی صدایت را مزه کنم! ای لیا
-
196
شنبه 5 مهر 1393 11:00
صدای تَن عرق کرده ای قاب میشود روی ضربان احساس اتاق بوی یک صدای خیس بوسه ای ترد طعم پائیز از میان دهان اتاق آوار میشود روی تن عریان تخت. ای لیا
-
195
شنبه 5 مهر 1393 10:59
در زندگی، آدمهائی هستند که در وسعت هیچ خاطره ای نمیگنجند ... + از میان همینطوری های روزانه
-
194
شنبه 5 مهر 1393 10:58
نرده را می گیرم و از پنجره آشپزخانه می پرم داخل! "مثل آدم نمی تونی از در بیای تو؟" "خره! هنوز نفهمیدی من جسمیت ندارم! من ذهنیت خودتم. همینجوری ولم میکنی اینور و اونور مثل بچه های سر راهی!" تازه از حموم اومدم و هنوز حوله تنمه. نشستم پشت میز آشپزخانه و نبات داخل چای رو هم میزنم. ی نگاهی میکنم به...
-
193 - آغوش
شنبه 5 مهر 1393 10:57
آغوش که همیشه آغوش عاشقانه نیست! گاهی انتقال یک حس شیرین، یک دوست داشتن، یک تبادل مولکول به مولکول انرژی ست ... گاهی آدمها نیاز دارند در آغوش شوند! + یک نوع آغوش هم هست که پوست به پوست منتقل میشود، لایه به لایه، مرطوب، خیس ... موردی که در بالا عرض شد نیاز نیست لباس از تن خارج شود و پوست به پوست منتقل شود!!
-
192
شنبه 5 مهر 1393 10:56
ولله که یک سری چیزها را نمیشود اینجا نوشت! یک سری چیزها را باید توی چشمهایش نگاه کنی و بگذاری خودش بخواند! + از میان همیطوری های روزانه
-
191 - بوی ماه مهر ...
شنبه 5 مهر 1393 10:55
روز اول مدرسه برای من بیش از هرچیزی یادآور آن سکه دو تومنی بزرگیست که مادر گذاشت کف دستم و گفت : گشنه ات شد ی کیک و نوشابه بگیر بخور! کل خاطره من از روز اول مدرسه همین کیک مارپیچی پنزاری و آن نوشابه مشکی یک تومن و پنزاریست! توی همین چند خط این یادآوری، آنقدر نوستالژی کف کرده دارم که هربار به سرم میزند بروم جلوی مدرسه...
-
190 - حس یک بودن
یکشنبه 30 شهریور 1393 12:20
گفت : بیا بریم! گفتم : کجا؟ گفت : راه که بیافتیم مسیر خودشو نشون میده... از پل تجریش راه افتادیم، کفتری بالای امامزاده چرخی زدُ نشست رو گلدسته ... هوا داشت به سمت شیرینی آخر زمستون میرفت .آخرای اسفند که می خواد بچسبه به بهار یه جورایی می شه شبیه جایی که رودخونه می ریزه تو دریا. هواشون با هم قاطی نمی شه. هوای ملسی می...
-
189
یکشنبه 30 شهریور 1393 11:59
بروم و به دختری که در زیر شمد نازک خیالاتم خوابیده بگویم : برخیز نمازت قضا شد! ای لیا
-
188
یکشنبه 30 شهریور 1393 11:57
تو هستی؟ نیستی؟ چه فرقی دارد وقتی باران به وقت نگاه تو می بارد یا باد روی گیسوان خیالت پهن می شود. چه فرقی دارد! وقتی خاطره ها همه رنگ دیروزند و یا زنی دیگر شانه نمی زند گیسوانش را روی پرش لحظه به لحظه تاریخ. گاو سیر از نصیحت دیروز خر پروار از فهمیدن یونجه هر روز است. چه فرقی دارد که هستی، وقتی همه بوی انکار می دهند و...
-
187
یکشنبه 30 شهریور 1393 11:54
دختری بود در پرده نازک خیالم روزی نشست و دگر برنخواست. می آمد آتش میزد می سوزاند همه خاطرات کودکی را نمی رفت اما خیال همچنان می سوخت. روزی نوشت روی دیواری دستی پنهان که تورا چندی ست می شناسد این ذهن مرده مغروق ِ در خیال چشم ِ سبز ناگزیر نگاهش سبز نیست. دل که سبز باشد جوانه می زند سبز می شود از نگاه می ریزد بیرون ....
-
186
یکشنبه 30 شهریور 1393 11:53
بیا و مشتی از خنکی ِخاطره باران بردار بپاش بر روی صورت ِ کوچه های خالی از خواب خورشید. شاید خنک شود، خیال زن نشسته بر هشتی ِ درب ِ تنهایی. ای لیا
-
185
یکشنبه 30 شهریور 1393 11:52
خیابانی یک طرفه تابلوئی زنگ زده نامی روی آن : عدالت و بشری که خرد می شد پنجه به صورت آسمان می کشید. ای لیا